تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۴۳۹ مطلب با موضوع «همسرداری» ثبت شده است

📱این‌همه توی گوشی توی گروه‌ها و کانالا چرخ می‌زنی، لایک می‌‌زنی، بازارسال می‌کنی ...

💞وقتی همسرت سرکاره
یه کوچولو وقت بذار هرازگاهی پیام‌های عاشقانه براش بفرست!

😍شوق و اشتیاقش رو برای اومدن به خونه زیاد کن!

💡زن می‌تونه خونه رو محل آرامش خودش و خونواده‌ش قرار بده یا محل عذاب!

انتخاب با خودته بانو! 😎

 

 

صبح طلوع
۲۲ دی ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃خواستگاران زیادی داشتم؛ ولی پدرم مخالف ازدواج بود. می‌گفت: «فقط به فکر درس‌خوندن باش، فعلا ازدواج برات زوده!»
همین شد که نشستم بکوب به  درس‌خواندن برای دانشگاه.

🍀روزی که اسمم را در میان پذیرفته‌شدگان دیدم، اشک شوق چشمانم را پوشاند، به گونه‌ای که مادرم نگران شد. اولین روز دانشگاه، صبح زود از خانه بیرون زدم. آنقدر سرخوش بودم که به سرم زد مقداری از مسیر را پیاده بروم.

💫برگ درختان با رنگ‌های زرد و نارنجی و قرمز زیبایی مسیر را دو چندان کرده بود. صدای خِش‌خِش برگ‌هایِ زیر پایم قشنگ‌ترین موسیقی دنیا را برایم می‌نواخت.

✨همان ابتدای کار درست و حسابی شروع به درس خواندن کردم. البته اگر فرصتی پیش می‌آمد برای کارهای بسیج و نمازخواندن به مسجد محل سرمی‌زدم.

🎋یک روز خانم میان‌سالی بدجور به من پیله کرده بود و نگاهم می‌کرد. برای انجام کارهای بسیج به نقطه‌ای رفتم تا از تیررس نگاهش درامان باشم. یک روز خسته و کوفته وارد خانه شدم. حتی توان عوض کردن لباس‌هایم را نداشتم و روی مبل دراز کشیدم. چیزی نگذشت مژه‌های بلندم در هم فرو رفت و خواب هفت پادشاه را دیدم.

🍃با صدای مادر از خواب شیرین بیدار شدم: «سهیلا پاشو کلی کار داریم، الانه که خواستگارا بیان!»

☘️شوک زده و با تعجب گفتم: «مامان سربه‌سرم نذار، حال ندارم.» همان طور جدی به من نگاه کرد و گفت: «برو لباساتو عوض کن. بعد بیا آشپزخونه میوه‌هارو بشور.»

⚡️امیرعلی به همراه پدر و مادرش آمدند.
وقتی چای ریختم، برادرم آن‌ها را برای مهمان‌ها برد. صدای تپش‌های قلبم را می‌شنیدم. صورتم گُر گرفته بود. وارد پذیرایی شدم. وقتی جواب سلامم را دادند، چشمم به مادر امیرعلی افتاد. همان  زنی بود که توی مسجد، مرا زیر نظر گرفته بود و دیگران او را سمیه‌ خانم صدا می‌زدند.

🌾برخلاف تصورم پدر گفت: «امیرعلی  به دلم نشسته!» طولی نکشید که عقد کردیم. همان ابتدای کار دخالت‌های بی‌جای خانواده‌اش، زندگی را بر ما تلخ کرد.
یک سال عقد؛ که بهترین دوران زندگی‌ هست، برای ما به سختی گذشت.

💫امیرعلی را به خاطر صداقت و پاکی‌اش دوست داشتم. تصمیم گرفتیم به صورت توافقی طلاق بگیریم؛ ولی زود پشیمان شدیم.
حالا نوبت بچه‌دار شدن رسید. چند ماه گذشت؛ ولی خبری از بارداری نبود. آزمایش که رفتیم دکتر گفت: «امیرعلی نمی‌تونه بچه‌دار ‌بشه.»

🍁باورم نمی‌شد شروع کردم از این دکتر به آن دکتر رفتن، همه‌ی آن‌ها حرف‌شان یکی بود.
برای اولین دفعه، آی‌وی‌اف شدم؛ ولی بچه نماند و سقط شد. بار دوم هم دوباره بچه نماند. علاوه بر هزینه‌ها‌ی بالا، نشستن‌های طولانی مدت در مطب خسته‌ام کرده بود.
بار سوم هم مثل دو دفعه‌ی قبل ناامید شدم.
نیش و کنایه اطرافیان، بیشتر زجرم می‌داد. خصوصا مادر شوهرم که بچه نداشتن را از چشم من می‌دانست!

🌾با همه‌ی این احوال بار چهارم هم آی‌وی‌اف شدم، با تمام هزینه‌ها و دوندگی‌ها هنوز هم امیدوارم بودم. بعد از دو هفته آزمایش گرفتند، جواب مثبت بود. پرده اشک شوق جلوی دیدگانم را گرفت. دست امیرعلی را فشار دادم. او هم از خوشحالی دچار شوک شده بود.

✨بعد از گذشت چند ماه، دکتر صدای قلب بچه‌ها‌ را به گوشم رساند. لب‌های خانم دکتر کش آمد و گفت: «مبارک باشه، سه‌قلو بارداری!»

 

 

صبح طلوع
۱۱ دی ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃ذوق برنامه‌ای که خودش چیده‌بود، همه‌ی وجودش را پر کرده بود. مدام کارهایش را در ذهنش مرور می‌کرد که چیزی از قلم نیفتد.
به این فکر می‌کرد که در اولین شب زندگی دوباره‌شان، واکنش امین با دیدن این‌همه زحمت چه خواهدبود؟!

✨از صبح برای یک جشن دو نفره کلی تدارک دیده‌ و فضای خانه را طبق سلیقه‌ی امین درست کرده و با تمام وجود منتظر بود‌، که با شنیدن صدای درِ حیاط، اضطرابش دو چندان شد. مدت‌ها بود که زندگی‌شان از هم پاشیده‌ و کارشان به طلاق هم کشیده‌ بود. برای نجات زندگی‌اش خیلی تلاش‌ کرده‌ بود، دیگر وقت آن بود که برای حفظ زندگی نجات یافته‌اش محکم‌تر از همیشه بایستد و با اقتدار بیشتری از آن محافظت کند.

☘️سارا پشت در ایستاده‌ بود تا با دستان خود، در را برای همسرش بازکند. امین دیرکرد. سارا متوجه‌ شد که او طبق عادت همیشگی‌، از در حیاط که وارد می‌شود، ابتدا به احوال‌پرسی مادر می‌رود. در اوایل زندگی‌شان بعد از برگشت امین از پیش مادرش، اتفاقات خوبی نمی‌افتاد و هرچه بود، جنجال و دعوا و دلخوری بود، که داشت به جدایی منجر می‌شد.

💫سارا نگران بود که نکند باز آن روزها تکرارشود. با این حال نه می‌خواست و نه اصلاً می‌توانست که امین را از مادرش دورکند. همسرش تنها فرزند خانواده، با عادت‌های عجیب و بچگانه‌ای بزرگ شده‌ بود و او نمی‌توانست امین را مجبور به ترک آن‌ها بکند؛اما دیگر قبول کرده‌بود که برای حفظ زندگی‌اش، باید به او فرصت بدهد و برایش همسری کند تا او اینقدر به مادرش پناه نبرد. بلکه باید مادرش را مادرانه دوست داشته باشد. در فکر همین روزهای تلخ بود که امین در را زد. سارا فرصت هیچ‌گونه دلخوری را به خود نداد.

⚡️_خسته‌نباشی‌ امین‌ جان. زود باش دیگه، بیا باید بریم پایین. غذای مورد علاقه‌ی مادرجون رو پختم. بیا لباس عوض‌ کن و آماده شو.

🎋کمی مکث کرد: «البته من دوست‌دارم بعدش برگردیم و مهمونی دو نفره بگیریم. قبوله؟!»

🌾امین هاج و واج مانده‌بود. نمی‌دانست چه بگوید و چطور از احترام سارا تشکرکند! که سارا ادامه‌داد: «دیگه نمی‌ذارم کسی با زندگیم بازی کنه و تو رو از زندگیم بگیره.»

 

 

صبح طلوع
۰۳ دی ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💡گاهی وقتا حرف‌زدن و درد دل کردن با همسر، می‌شه راه‌حل معجزه‌آسا برای حل خیلی از مشکلات زندگی.

📣ای زن‌وشوهر گرامی! به جای اینکه دردهاتون رو توی سینه‌ی خودتون حبس کنید تا تبدیل به عقده‌ی کور بشه و یا اینکه سفره‌ی دلتون رو برای غریبه‌ها بازکنید، برای شنیدن حرف‌های همدیگه وقت بذارید و حرف‌هاتون رو فقط برای هم نجوا کنید.

و امااا حاصل این جیک‌ تو‌ جیک شدن و "وقت‌گذاشتن‌ها" چیه؟؟🤔 عزت و احترام. عزت و احترامی که میشه ستون زندگیتون.😍

💔"بیشتر وقتا دل آدما از حرف‌هایی می‌شکنه که تاابد ناگفته می‌مونند."

 

صبح طلوع
۰۳ دی ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃این اولین زمستان عمرم است که سرمایی شده‌ام و حس می‌کنم گاهی درونم سردتر از هوای بیرون است. اصلا خودم هم باورم نمی ‌شود من همان مریم دیروز باشم، با آن همه عشق و شور.

☘️هر چه هر روز عشقم را بیشتر پای سیامک می ریختم انگار او توجه اش کمتر می شد، همه‌ی فکر و ذهنش شده بود فضای مجازی.
من هم آدم بودم، هر چه خواستم مثل کوه بمانم اما آخرش کم آوردم. شعله های عشقم فروکش کرد و الان من هم مثل او سرد و بی تفاوت شده‌ام.

🍁دیگر مدت زیادی هست بین من و سیامک طلاق عاطفی رخ داده است. گاهی خودم را سرزنش می‌کنم که چرا من اینطوری شده ام، اما دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود. کاش سیامک در عمق دنیای مجازیش من که حقیقی ترینش بودم را نیز می‌دید.

 

صبح طلوع
۲۹ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعضی‌وقتا زن یا شوهر نسبت بهم کم‌تفاوت یا بی‌تفاوت می‌شن😱. این  بی‌تفاوتی باعث میشه طرف مقابل هرچقدر هم که قوی باشه، کم بیاره🙇‍♀🙇‍♂ و اون هم  همین شیوه رو در پیش بگیره. از قدیم گفتن گندم از گندم بروید ،کم ‌محلی از کم‌محلی!😁 و این میشه که زندگی سرد ❄️و بی‌روح میشه.

💞زن و شوهر عزیز! بدونید و آگاه باشید که برای یه زندگی آروم و خوب باید با‌هم تلاش کنید و توقع نداشته باشید فقط یک نفر زندگی رو جمع و جور کنه.🤨

 

 

صبح طلوع
۲۹ آذر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃بیشتر روز را در رختخواب مانده‌ بود. خسته و کلافه. مدام گام‌های عقربه‌های ساعت را می‌پایید. زمان قصد سپری شدن نداشت. چند روزی بود که سر هیچ و پوچ با امین حرفش شده‌ بود و تحمل قهر ماندن و ابروهای در هم رفته‌ی او را نداشت.

☘️این چند روزِ قهر، انگار برایش خوره‌ی زمان بود و احساس می‌کرد عمرش در حال هدر رفتن است. همیشه ساعتی بعد از دعوا و دلخوری، پیش‌قدم آشتی و ختم دعوا بود. معتقد بود برای لذت‌ بردن از زندگی همیشه باید گذشت‌ داشت؛ اما این‌بار نمی‌توانست در دلِ مشکل زندگی‌اش نفوذ کند.

🌾امین سرسختی نشان می‌داد و لاله دلیلی جز لج‌بازی برای این کارش نمی‌دید. علت دعوا اهمیتی نداشت؛ اما گویا عواقبش طولانی‌ بود. لاله دیگر از سکوت‌های بلند امین بریده‌ بود. هرچه فکر می‌کرد به جایی نمی‌رسید.

✨ نمی‌خواست مشکلات ساده‌ی زندگی‌اش را با کسی در میان بگذارد. گوشی تلفن را برداشت. نفس عمیقی کشید و شماره‌ی امین را گرفت. بدون هیچ مقدمه‌‌ای همه‌ی آنچه را که در این چند روز عذابش داده‌ بود و امین ندیده و نشنیده‌ بود، پشت تلفن دوباره با لحنی جدی‌تر بازگو کرد. انگار ختم جملاتش تیر آخر بود: «ببین دلخوری، باش. عصبانی‌ای، باش. قهری، باش. هرچی می‌خوای باشی باش؛ ولی، حق نداری با من حرف نزنی و عذابم بدی، فـهمیـدی!؟»

🍃و بدون این‌که منتظر جواب بماند قطع کرد.
ساعتی را با خودخوری و عصبانیت از ادامه‌ی سکوت همسرش گذراند. تا این‌که تلفنش زنگ خورد، نمی‌دانست از دیدن اسم امین چه واکنشی داشته‌ باشد!!

🌾_سلام، میام خونه مفصّل حرف می‌زنیم‌.
همین یک جمله توانسته‌ بود او را امیدوار کند به ختم دلخوری‌ها. شب که به خانه برگشت لاله با تمام وجود آماده‌ی شنیدن حرف‌هایی بود که تا آن‌روز ناگفته مانده‌ بود.

 

 

صبح طلوع
۲۶ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفتم مغازه می‌گم ببخشید تخمه دارید؟🤓
می‌گه کیلویی؟
گفتم پ… یهو داد زد، چیه شما جوونا یادگرفتین میگین پ ن پ!😠

گفتم پنیرم می‌خواستم!
بدبخت کلی عذرخواهی کرد گفت : پنیر کیلویی بدم؟
گفتم پ ن پ متری بده!!!
بعد در رفتم 😂😂

💢اونقدر سختگیر نباشید که همسرتون از عذرخواهی کردن پشیمون بشه!

🔻توقع نابجایی‌ست که بخوای همسرت وقت عذرخواهی کلماتی رو به زبون بیاره که تو دوست داری!

از ما می‌شنوی عذرخواهی همسرتون‌ رو تو هوا بقاپید.😉
به قول معروف نقدو بچسب نسیه رو ول کن!

از ما گفتن بود اگه دیر بجنبی، مهر و محبته پر می‌کشه!😁

 

 

صبح طلوع
۲۶ آذر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃ایام فاطمیه نزدیک بود. حالم خوب نبود. بی اختیار گوشی تلفن را برداشتم و به مادرم زنگ زدم. مادرم از صدایم پی برد روبراه نیستم و بی حالم.

💫_مرضیه! چی شده دخترم؟

⚡️_نگران نشو، کمی ضعف دارم. خواستم جویای حال بابا بشم.

💫_امروز حالش خوب بود رفت سر کار، دارم سیاهی‌ها رو آماده می‌کنم.

⚡️_قبول باشه ان‌شاءالله،التماس دعا. خداحافظ.

🍁مادرم گفت مراقب خودت باش و خداحافظی کرد. دلم گرفت مادرم هر سال در ایام فاطمیه خانه را سیاهپوش می‌کرد و برای حضرت روضه می‌گرفت. افسوس خوردم امسال به خاطر بارداری‌ سرگیجه داشتم و نمی‌توانستم در سیاهپوش کردن خانه به مادرم کمک کنم.

✨یاد حرف‌ مادرم افتادم: «پرچم داری که؟» گفتم که اونا برای ایام محرمه. دوست دارم یه پرچم خاص ایام فاطمیه داشته باشم که اسم خانم رویش نوشته شده باشه.

🍃_خب! کاری نداره. بخر.

🌾دیگر چیزی نگفته بودم. چند روز قبل قیمت گرفته بودم، گران بود و نمی‌خواستم هزینه روی دست همسرم بگذارم؛ چون خیلی قسط و قرض داشتیم. به خودم گفتم که زن باید هم رازدار شوهرش باشد و هم هوای جیبش را. با یک نفس عمیق بغضم را فرو بردم تا جلوی فاطمه دختر پنج ساله‌ام گریه نکنم.

🌾جواد آن شب دیر به خانه آمد. فاطمه خوابیده بود. با صدای بسته شدن در واحد به استقبالش رفتم: «جوادجان! دیر کردی، نگرانت شدم.»

🍃_ ببخش، حواسم نبود بهت زنگ بزنم و خبر بدم.

🎋کیسه‌هایی که در دستش بود را به آشپزخانه برد و به پذیرایی برگشت و با صدای آرام گفت: «سرکار به همه پرچم هدیه دادن. مرضیه بزن به دیوار.» من ناباورانه فقط نگاهش کردم و جواد دوباره حرفش را تکرار کرد.

💫_کجاست؟ ببینم.

 🌾جواد پرچم را از داخل  ساک دستی درآورد و نشانم داد. یک پرچم مخمل سیاه رنگ که رویش «یا فاطمه الزهرا سلام‌الله علیها» گلدوزی شده بود.

 

صبح طلوع
۲۲ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌱دوست داشتن بر خلاف عاشقی، لحظه‌ای و "یک‌نگاهی" نیست‌.

💡بیشتر وقت‌ها علت محکم و عمیق برایش لازم است. مثل؛ خوب بودنِ به جا، از خودگذشتگی‌ برای زندگی، خانواده و همسر، عطوفت و رحمت داشتن، و ...

💞زن و مرد وقتی می‌خواهند از جانب همسر خود، دوست داشته‌ شوند و این احساس دائمی و پایدار باشد، باید علت محبوب شدن را در خود ایجاد کنند. آن‌موقع می‌توانند تنها محبوب همسرشان باشند.

 

 

صبح طلوع
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر