تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

خدا

به نام خدایی که ما را به حریم ملکوتیش راه داده است

مولای یا مولای، انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی ؛ ای آقای من، ای مولای من، تویی قوی و توانا و منم ضعیف و ناتوان، و آیا در حق ضعیفی ناتوان چه کسی ترحم می کند به جز قوی توانا

ای عشق من
ای محبوب من
ای همه هستی ام
باز هم بنده ای شرمنده به درگاهت آمده 

باز هم بی پناه و خسته آمده
باز هم با دست های خالی آمده
باز هم با کوله باری از شرمندگی آمده

دست هایم هر چند که خالی است، کوله بارم هر چند که پر از پلیدی است؛ ولی به خوب جایی پناه آورده، به آغوش خوب کسی آمده.
همو که وسعت بخشش و عفوش، بی حد و بی نهایت است

 

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با صدای مردانه لرزانش از پشت تلفن گفت: مامان من هرچی دارم از شما دارم. یادتون نره دعا کنید.إن شاءالله که با خبرای خوب میایم پیشتون. خداحافظ.

 مادر، مثل همیشه قربان صدقه هایش را با دعا همراه و خداحافظی کرد. گوشی خاکستری رنگ تلفن را سر جایش گذاشت. با لبخند ملیحی که گوشه ی لبش نشسته بود و افتادگی گونه هایش را محو کرده بود، گره سیم تلفن پیچ خورده را باز کرد. با خودش گفت: هر قدرم بزرگ بشن بازم اخلاق بچگی شون رو دارن. ماشاءالله برا خودش مردی شده با قد رشید دو متری و ریش و سبیل های تک وتوک سفید شده اش.اما بازم کارش که لنگ شد و دلش به استرس و اضطراب افتاد، بهم زنگ زده تا دعاش کنم. خداکنه پایان نامه دکتراش رو خوب دفاع کنه.  الهی پیر بشن و غمشون رو نبینم.

بساط جانمازش را زودتر از اذان پهن کرد. چادر نماز سفیدش را روی سر انداخت. رو به قبله نشست. زیر لب آرام زمزمه کرد: خدایا! قربون همه لطف و نعمتات بشم. مادرم کردی و مقامم رو بالا بردی. دعاشون می کنم و ازت می خوام خواسته ام رو رد نکنی. بحق لطف و کرم بیشمارت

 بعد از نماز و تعقیبات بلند شد. آرام آرام دست به دیوار و با نادیده گرفتن درد پایش، خرت و پرت های اضافی اتاقش را جمع کرد. می دانست شب مهمان خواهد داشت و خنده های نوه هایش خانه را پر خواهد کرد. جارو کشید. گرد از روی وسایل خانه گرفت. با دلی روشن و چشمانی امیدوار خورشتش را بار گذاشت. دلش قرص بود که دعایش رد نمی شود.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تواضع

وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِى صَغِیراً

ترجمه:
و از روى مهربانى و لطف، بالِ تواضع خویش را براى آنان فرودآور و بگو: پروردگارا! بر آن دو رحمت آور، همان گونه که مرا در کودکى تربیت کردند.

سوره اسراء/آیه ۲۴

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار شهید قاسم سلیمانی می گوید:حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند. ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی می‌دیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جوراب‌ها را از پای مادرش درآورده و پا‌های مادر را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد.

آن روز حاجی زمانی که می‌خواست برود راننده خود، محسن رجایی را خواست و گفت: محسن، می‌شود خواهشی از تو کنم؟ 

رجایی گفت: حاج آقا شما دستور بدهید

حاجی گفت: نه، این دفعه می‌خواهم از تو خواهش کنم و ادامه داد: من باید به سوریه بروم و مادرم اینجا بستری است. از شما خواهش می‌کنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل آب بگیری و برای مادرم به بیمارستان بیاوری

سردار سلیمانی مقداری پول هم به راننده خود داد. حاج قاسم برای مادرش این قدر دلواپس بود که از همان جا زنگ می‌زد و اوضاع را بررسی می‌کرد تا اینکه بعد از مدتی مادرش به رحمت خدا رفت.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان معصومه یحیی زاده

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام رضا علیه السلام فرمود: وَقِّرُوا کِبارَکُمْ ؛ به بزرگترهایتان احترام بگذارید.

عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۶۵

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

محبت خدا را ببین چه قدر زیبا و از روی لطف است

تمام موجودات را در زیر سایه خویش قرار می دهد؛ چه آنانی که خوب هستند و چه آنانی که بد هستند

با پرتو افشانی خورشید محبتش به ما یاد می دهد، ما نیز گرما بخش و پرتو افشان محبت باشیم.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پروردگارا

سلام پروردگار من و پروردگار همه مردم 

ای معبود من دلم از این زمانه بدون صاحب و سرپرست مان گرفته

انگاری که پر پرواز نداریم.

حتی دیگر جای بال هایمان نیز درد می کند.

بار پروردگارا فرجی

فرجی از صاحب مان عنایت فرما 

اگر تو ای معبودم ما را در نیابی 
پس باید به کجا پناه ببریم؟!

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدای گریه حمید را شنید. کشوی کمد را بیرون کشید . روی آن ایستاد. با دستان کوچکش عروسک ها را از داخل کمد برداشت و به اطراف اتاقش پرتاب کرد. خودش را روی تخت خواب انداخت. صورتش را در بالش فرو کرد و گریه سر داد. صدای گریه برادرش  بلندتر شد. صدای بابا و مامان را شنید که می گفتند:" نه، نه. پسر خوشگلمون که نباید گریه کنه."

مامان گفت:" قربونت برم، چیه عزیزم. احمد خیلی بدجور گریه می کنه، بیا ببریمش دکتر."

دانه های اشک صورت سفید سارا را خیس کردند. اما کسی سراغ او نیامد. با چشم های اشکی به شکاف در  اتاق نگاه کرد. منتظر بابا بود. هر وقت قهر می کرد و از اتاقش بیرون نمی رفت، بابا به سراغش می رفت و می گفت:" دختر بابا قهر کرده؟"

سارا هم سرش را داخل تشک قایم می کرد. بابا قلقکش می داد و سارا هم غش غش می خندید. بابا سارا را بغل می کرد و صورتش را می بوسید. سارا در بغل بابا خودش را قایم می کرد تا بیشتر او را ببوسد. اما حالا بابا به خاطر فشردن دست حمید دعوایش کرده بود. سارا قهر کرد؛ ولی بابا سراغش نیامددیگر دلش همبازی نمی خواست.  از موقعی که بابا گفت:" برادرت که به دنیا آمد، می تونی باهاش بازی کنی."

سارا خوشحال بود. اما وقتی حمید را  به خانه آوردند جز گریه و خواب چیز دیگری از او ندید. هر وقت به سمتش رفت تا به او دست بزند یا بازی کند. صدای فریاد بلند مامان و بابا که می گفتند:" به او دست نزن." قلب کوچکش را لرزاند. حمید را دوست نداشت دیگر نمی خواست همبازی اش شود. بالش کوچکش از اشک هایش خیس شد. دیگر منتظر هیچ کس نبود.

سارا علیدوستی
۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نحوه صدا زدن فرزندان

حضرت زهرا سلام الله علیها فرزندان خود را مهربانانه مورد

خطاب قرار می دانند.

و اینگونه صدایشان می کردند: «یا قرّة عینی و ثمرة فؤادی [۱]

ای نور چشمم و میوه ی دلم.»

یعنی از همان دوران کودکی صدا زدن را با عاطفه همراه کردند.

 وقتی فرزند چنین پر مهر مورد خطاب قرار بگیرد،

 هیچگاه به خود اجازه نمی دهد گستاخانه پاسخ بدهد.

 

لذا ایشان رسیدگی و محبت به فرزندانش را بر هر کار دیگری

 مقدم می داشت و معتقد بود که در نگه داری و پرورش فرزند،

 مادر نسبت به هر کس دیگری سزاوارتر است.

 

1مُسکّن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد، نویسنده: شهید ثانی

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

فحش دادن نوعی پرخاشگری کلامی است

و در بسیاری از موارد جنبه یادگیری دارد.

 

کودک از والدین یا در مهد و حتی از فیلم ها و

برنامه های کودک الفاظ زشت را می آموزد و

برای جلب توجه اطرافیان و ابراز وجود خود یا

تحریک احساسات دیگران و به خشم آوردن شان

و حتی برای لجبازی و شکستن محدودیت ها،

از آن استفاده می کند.

 

در این سن، نادیده گرفتن و خود را به غفلت زدن و

متوجه نشدن، بهترین عملکرد است و به تغییر آن

کمک می کند.

 

این نوع رفتارها در کودکان دوره ای است.

در سنین نوپایی مدت کوتاهی ممکن است

کودک الفاظ نامناسب را استفاده بعد رفتار

دیگری را جایگزین آن کند.

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر