بعد از ظهر ۲۲ آبان ۶۲ بود. اولین دخترمان داشت به دنیا میآمد.
وقتی حالم بهتر شد و به بخش منتقل شدم، حسین آقا را دیدم که با یک دسته گل و شیرینی به ملاقاتم آمد و مرتب شکر خدا را میگفت.
وقتی خانم پرستار دخترمان را آورد، مقداری پول و شیرینی به پرستار داد و دخترمان را گرفت. بوسیدش و در گوشش اذان و اقامه گفت.
میگفت: دخترم قبل از اینکه اولین قطره شیرش را بنوشد باید مسلمان و شیعه امیرالمؤمنین (ع) باشد. بعد دخترم را با احتیاط داد دستم.
راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه 48
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte