🌾شیفت کاریام به پایان رسید. آماده شدم و از درمانگاه بیرون آمدم. با خودم گفتم حالا که مادرم نیست، بهتر است به خانهی امیر بروم. از گرما و خستگی چشمهایم سیاهی میرفت. وقتی به خانهی برادرم رسیدم، چند بار پشت سر هم زنگ واحد را زدم. مهرناز که در را باز کرد گفتم: «در عمارت رو هم این قدر طول نمیدن... واسه باز کردنِ در آپارتمان فسقلی منو تو گرما نگه داشتی؟!»
☘️مهرناز با تعجب نگاهم کرد و گفت: «الان اینجا چه کار می کنی؟!»
⚡️_زن داداش... اون از در باز کردنت، این هم از خوشامد گفتنت.
🍃از کنار مهرناز که هنوز جلوی در ایستاده بود به زحمت گذشتم. از گرما کلافه بودم؛ بدون معطلی چادرم را در آوردم روی دستهی مبل انداختم. وقتی میخواستم مقنعهام را از سرم بکشم مهرناز دستپاچه و با عجله گفت: «ببین راحله جون، چند دقیقه صبر...» زودی گفتم: «خیلی خب! بگو نامحرم هست.»
💫_آره، مهمون نامحرم داریم.
🍀سریع برگشتم و چادر رنگی سرم کردم. نگاهی تو آینه انداختم همه چی مرتب بود. وقتی وارد پذیرایی شدم؛ مثل برق گرفتهها یک دفعه خشکم زد. فکر کردم اشتباه میکنم، نمیتوانستم باور کنم که درست میبینم.
🌾سپهر روی مبل، روبروی برادرم امیر نشسته بود. امیر با صدای بلند گفت: «چه عجب از این طرف هاااا؟»
💫بعد با قدمهای بلند به سمت من آمد. سعی کردم خودم را جمع و جور کنم و با تمام وجودم در دل صدا زدم: «یا اباصالح مددی!»
☘️باورم نمیشد، سپهر بود. اینجا روبروی من با چشمانی که به گل فرش خیره شد. یک سالی از جداییمان میگذشت. من هر وقت جمکران میرفتم دعا میکردم؛ تنها یک بار دیگر سپهر را ببینم. آرزویی که هیچ کس از آن با خبر نبود. میخواستم بدانم سپهر که مرا به خاطر محجبه بودن، سرزنش میکرد و با تحت فشار گذاشتن به طلاق توافقی مجبورم کرد، به آرزویش رسیده؟!
🍃با صدای امیر به خودم آمدم: «راحله! بی مقدمه میگم؛ سپهر اومده برا خواستگاری.»
سرم را پایین انداختم و به آرامی لب زدم: «داداش شما میدونی که سپهر...»
🌾سپهر سریع گفت: «راحله خانوم، لطفا به احترام یه سالی که با هم زندگی کردیم ادامه نده.» سکوت کردم؛ اما در ذهنم چرخید: «درسته! یه سال تلاش کردم تا زندگیمو از طوفان نجات بدم. تو میگفتی همسران دوستات همشون خوشتیپ و خوش لباسن؛ ولی من چادر مشکی دور خودم میپیچم... ازم خواستی چادرمو در بیارم و مثل اونا بشم؛ اما خرسندم از حفظ مرز مقدسم.»
✨سپهر با صدای گرفته گفت: «دیشب رفتم جمکران و از حضرت خواستم کمکم کنه تا تو منو باور کنی.»