تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

🌾حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می ترسید از قافله شهدا جا بماند. اما یک روزی حرفی عجیب زد. می گفت: «دیگر ترسی از شهید شدن ندارم.»  گفتم: «تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی.»

💠گفت: «در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد.» گفت: «اگر سؤالی داری بنویس.» نوشتم آیا من شهید می شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می شوید.

راوی: سردار حسین کهن سال

📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی،  ص ۱۰۷

 

صبح طلوع
۳۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃شهید مهدی طیاری مرخصی هم که می آمد برای ما نبود. همیشه به نیروهایش سر می زد و مثلا اگر یکی شان می خواست خانه ای بسازد، خودش را به آب و آتش می‌زد، تا برایش مصالح و سایر وسایل مورد نیاز را فراهم کند.

💠همیشه به خانواده شهدا سر می زد و به کارهای شان رسیدگی می کرد.
همسر شهیدی برایم نقل کرد که روزی شهید طیاری به منزل ما آمد و دو فرزندم را روی پایش گذاشت. روی سرشان دست می کشید و گریه می کرد. می گفت: «هر کاری دارید، به من بگویید تا انجام دهم.»

🌾بعد از شهادت مهدی هم، سر مزارش نشسته بودم و در حال خودم بود. همسر یکی از شهدای جیرفت آمد سر قبر شهید و شروع کرد به گریه کردن. طوری گریه می کرد که گویی برادرش باشد.

💠به من گفت: «شما برای شهید طیاری گریه نکن؛ بگذار من گریه کنم.» گفتم: «چطور؟» گفت: «شهید هر وقت که از جبهه به مرخصی می آمد به خانه ما سر می زد و حال بچه ها را می پرسید و مبلغی پول هم می آورد.»

راوی: سوسن شاهرخی؛ همسر شهید

📚 در کنار دریا؛ خاطرات شهید مهدی طیاری، نوشته: علی اصغر جعفریان ،صفحه ۵۹ و ۱۳۸

 

صبح طلوع
۲۹ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾پنج نفر بودیم، بعد از نماز به حاجی گفتم: «امشب شام دعوت شماییم و خیلی اصرار کردم.» گفت: «خدایا چی می شد امشب کسی ما را دعوت می کرد؟!»

💠چند دقیقه بعد جوانی به طرف حاجی رفت و گفت: «برادرها! امشب افتخار بدهید مهمان من باشید.»
گفت: «مادرم غذا برای پنج نفر زیاد درست کرده و گفته دوستانت را دعوت کن. من هم گفتم اولین کسی را که توی مسجد دیدم دعوت می کنم.»
 
📚مثل مالک، چاپ اول ،۱۳۸۵، چاپ الهادی صفحه ۵۰

 

صبح طلوع
۲۸ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠محمد تقی نشسته بود کنار ساحل. با خودش زمزمه می کرد و اشک می ریخت.
پرسیدم: «چه می خوانی؟ التماس دعا.»

🍃گفت: «روضه حضرت علی اصغر (ع) را می خوانم؛ چون مثل ایشان شهید خواهم شد.» باورم نشد. چون اولین بارش بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری از تیر و ترکش جنگ در آن نبود.

🌾جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد. من هم ناباورانه راهی عملیات شدم.
از عملیات که برگشتم شهید شده بود. تیر هم خورده بود به گلویش مثل علی اصغر (ع).

راوی: برادر خرسند

📚کتاب خط_عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۴۱

 

صبح طلوع
۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️قبل از کربلای پنج آمد قرار گاه. موقع خداحافظی رگ گردنش را بوسیدم و التماس کردم شفاعتم کند. گفت: «این طور نگو،خدا به همه توفیق بدهد.»

🌾بار دوم که التماس کردم، گفتم: «به خدا قسم چیز دیگری می بینم.»
لبخندی زد و گفت: «پس تو هم فهمیدی؟»
خودش زمان شهادتش را می دانست.

📚مثل مالک.ص ۶۶

 

 

صبح طلوع
۲۶ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠از همان روزهای اول جنگ پادگان ابوذر در منطقه سرپل ذهاب از اهداف اصلی ارتش بعث بود و برای اشغال آن تلاش می کرد. اما خلبانان هوانیروز با همان امکانات موجود خواب های دشمن را آشفته ساختند.

🌾خبر انهدام ۱۵۰ تانک عراقی توسط سه هواپیمای کبری مردم را به وجد آورده بود. این خبر از رسانه ملی پخش شد و رئیس مجلس در نطق خود شیرودی را مالک اشتر زمان معرفی کرد.

🍃بنی صدر که تا پیش از این قصد برکناری و دادگاهی کردن شیرودی را داشت، در یک عقب نشینی آشکار درجه او را از ستوانیار سومی و سروانی ارتقا داد.
 اما شیرودی از پذیرفتن این درجه ها ابا کرد و در نامه ای به فرماندهی پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست پس گرفتن درجه ها را مطرح کرد.

💫 تنها خواسته او این بود که حضرت امام (ره) درجریان کارشنکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی فرماندهان قرار بگیرد.


📚بر فراز آسمان؛صص۱۱۳-۱۱۲

 

صبح طلوع
۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه‌ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟!
می خندید و می گفت: «همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود.» فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی.

🌾گفت: «می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی.» گفتم: «قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده.»
گفت: «حالا که این جوری است حتما باید بخوانی.»

🌺دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من
دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم/مدال افتخار نوکری از او بگیرم

🍃وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود.
دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم

☘️وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا.

راوی:  حسین یکتا و علی مالکی

📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۲۱

 

صبح طلوع
۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠سید فرید سر پست نگهبانی بود. هوا سرد بود و کم کم خوابش گرفت. از جده‌اش زهرا (س) مدد خواست. در حال قدم زدن بود. ناگهان چشمش به یک قوری چایی افتاد. بی آنکه کنجکاو شود که از کجا آمده، یک دو تا چای خورد. با بدن گرم شده، مشغول نگهبانی بود.

🌾یک لحظه به سمت قوری چای برگشت؛ اما گویا اثری از آن نبود. توسل به حضرت فاطمه (س) کار خودش را کرده بود.

راوی: مادر شهید


📚کتاب خط عاشقی ۲، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، خاطره  ۲

 

صبح طلوع
۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💠نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می‌گفت: «خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم.»

🌾وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست. گویا آن شب خدا می شنیدش.

راوی: پدر شهید

📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی،  ص ۴۹


 

صبح طلوع
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🌾سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم: «چه شده؟»
گفت: «بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می‌شود.»

💠بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم.
جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت.

📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی،  ص ۳۱

 

صبح طلوع
۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر