تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

 

خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می‌رفت طبقه پایین. یک روز همسایه پایینی به من گفت: به خدا این قدر دلم می‌خواد یه روز که آقا مهدی میاد خونه لای در خونه‌تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به همدیگه چی می‌گید، که این قدر می‌خندید؟

 

منبع: یادگاران، کتاب مهدی باکری

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

سردار حسنی بیان داشتند که:

«حاج قاسم خصوصیات اخلاقی خوبی داشت. خیلی ها معتقدند خصوصیتی که ایشان را سردار سلیمانی کرد، احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می گذاشت.

همرزم سردار سپهبد شهید سلیمانی گفت: سردار سلیمانی به پدر و مادرشان احترام می گذاشتند، پدرشان را به حمام می بردند و لباس می پوشاندند و در آفتاب زمستان فرش و پتو می گذاشتند تا پدرشان استراحت کند.

دست و پای پدر و مادرش را می بوسید، دوستان می گفتند خدا هر چه به ایشان داده فقط به خاطر احترامی است که به پدر و مادرش می گذاشت.»

 

منبع:ایرنا

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار شهید قاسم سلیمانی می گوید:حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند. ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی می‌دیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جوراب‌ها را از پای مادرش درآورده و پا‌های مادر را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد.

آن روز حاجی زمانی که می‌خواست برود راننده خود، محسن رجایی را خواست و گفت: محسن، می‌شود خواهشی از تو کنم؟ 

رجایی گفت: حاج آقا شما دستور بدهید

حاجی گفت: نه، این دفعه می‌خواهم از تو خواهش کنم و ادامه داد: من باید به سوریه بروم و مادرم اینجا بستری است. از شما خواهش می‌کنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل آب بگیری و برای مادرم به بیمارستان بیاوری

سردار سلیمانی مقداری پول هم به راننده خود داد. حاج قاسم برای مادرش این قدر دلواپس بود که از همان جا زنگ می‌زد و اوضاع را بررسی می‌کرد تا اینکه بعد از مدتی مادرش به رحمت خدا رفت.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان معصومه یحیی زاده

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تقسیم شیرینی‌ با همسر

 

جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و

گفت: «می‌تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته

سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم

رو نخورد. کار همیشگیش بود. می‌گفت: «می‌برم با

خانم و بچه هام می‌خورم». می‌گفت: اینکه آدم شیرینی‌های

زندگیشو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه خیلی توی زندگی

خانوادگی تأثیر می‌ذاره.

 

سید‌مرتضی‌آوینی،‌کتاب دانشجویی،ص۱۹

 

@tanha_rahe_narafte

 

 

سارا علیدوستی
۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

خستگی از چهره‌اش می‌بارید. به بچه‌ها گفت خسته‌ام و نمی‌توانم با شما بازی کنم. بچه‌ها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچه‌ها را نمی‌دیدم، ولی صدای بلند خنده‌شان را می‌شنیدم. خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگی‌ای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازی‌شان شده است. آخرین بازی بچه‌ها با بابا مهدی‌شان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید.

 

شهید مهدی نعیمانی

سبک زندگی فاطمی، ص۵۶

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۱۶ دی ۹۹ ، ۰۷:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر