تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم ترنم» ثبت شده است


 

🔆به آیت الله مرعشی عرض کردند: «مقامات خود را از کجا آورده‌اید؟»

 ☘️فرمود: «در ایام نوجوانی مادرم فرموده بود پدرم را بیدار کنم. ترسیدم موجب آزار پدر شوم، لبهایم را روی کف پای ایشان گذاشتم و آنها را بوسیدم.»

🌱پدر برخاست و گفت: « شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم بله.» فرمود: «خداوند تو را از خدمتگذاران مکتب اهل بیت قرار بدهد.»
ایشان می‌فرمود: «هرچه دارم از دعای خیر پدرم است.»

💡 با رعایت احترام و احسان به والدین، هر نشدنی، شدنی می‌شود.

 

صبح طلوع
۲۱ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃پای مریم به قابلمه‌ ی شیر، گیر کرد. ظرف شیر روی قالی ریخت. مادر عصبانی دنبال مریم به راه افتاد. دخترک  اما زیر میز پنهان شده بود. مادر فریاد کشید و نام مریم را صدا زد.

☘️مریم می‌لرزید. مادر فریاد می‌زد.‌ مریم باز هم می لرزید. بالاخره مادر از اتاق بیرون رفت و مریم یواش یواش و سلانه سلانه خودش را از زیر میز بیرون آورد. سراغ مادر رفت و مادر همینطور که مشغول آشپزی بود گفت: «کجا بودی؟»

🌾مریم باز لرزید اما بر لرزش غالب شد:  «می خواستم جواب تلفن رو بدم که تلفن قطع شدو پامبهقابلمه گیر کرد.»

✨مادر چاقو و گوجه را کنار گذاشت و سراغ مریم رفت. او بازهم ترسید. مادر این بار لبخند زد.  مریم لبخند مادر را دید. کمی قلبش آرام گرفت. مادر، فرزندش را در آغوش کشید. مریم قلبش آرام‌تر زد. اشک‌هاش از گوشه ی چشم هایش پایین آمد: «مامان من که همیشه تو رو دوست دارم. پس چرا همش دعوام می‌کنید؟ تازه بعضی وقتا اصلا نگاهم نمیکنید  و همش سرتون تو گوشیه!!» این بار مادر گریه کرد. دختر آرام شده بود؛ اما دستهایش می لرزید.

صبح طلوع
۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃داشتم خط اتوی لباس همسرم را برای چندمین بار می‌کشیدم تا خطش درخشانتر از همیشه باشد. خربزه را قاچ کند.
نگاهی به ساعت کردم. هنوز ساعت هشت بود.
صبحانه را چیدم، بچه ها را سر حوصله بیدار کردم، صبحانه ی مفصلی آماده کردم، ساعت را نگاه کردم، ده بود.

☘️خانه را مرتب کردم، ظرفها را شستم. نشستم سرکتاب خواندنم. ناگهان صدای اذان فضا را پر کرد و من تازه یادم آمد از کسی که قرار بود کنج قلبم، کنج تمام کارهایم بنشانمش و ندبه ای برایش بخوانم؛ اما دروغ بود. همه ی عاشقی هایم دروغ بود. رویم نشد ندبه آن را بخوانم.

صبح طلوع
۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🎨منتظر بودن شعار نیست؛ رنگ است. رنگی که باید تمام بوم زندگیت را پرکند.

❌ نمی‌شود فقط جمعه‌ها منتظر بود. نمی‌شود فقط جمعه‌ها ندبه خواند. نمی‌شود جمعه به جمعه عاشق شد و طول هفته فارغ بود‌.

📝عاشقی را...
انتظار را
منتظر بودن را باید هر روز و هر لحظه، مشق کرد.

صبح طلوع
۱۵ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨دستم را روی دامن آسمان دراز میکنم تا ستاره بچینم‌. اما...
اینجا مثل همه جا نیست. ستاره‌ها ریز و کم نور شده اند حق این است که اصلا جلوه ای ندارند. دستم خالی بر می‌گردد و نگاهم کشیده می‌شود سمت گنبد و بارگاهت.

🌾راهی می‌شوم سمت ضریحی که بزرگ است چون شما و پدر وهمسر و خواهرتان درآن جای گرفته‌اید.

🥀قلبم کشیده می‌شود سمت گره‌های درشت ضریح و خودم را به ضریح همیشه خلوت، می‌چسبانم. دلم از غربتت می‌گیرد؛ اما امام غریب جدتان است که یکه و تنها در مرو شهید شد و همجوارش قاتل پدر و پدر قاتلش است.
شما که اینجا با پدر و عزیزانتان، خفته، که نه بیدارید و زنده.

☘️ سرم را که روی فرش صحن می‌گذارم، احساس می‌کنم سرم روی دامن پدرم است. پدری که قدرتی نامحدو‌د دارد، شأنی اجل، قلبی مهربان‌تر از قلب مادر به طفل شیرخواره و لطفی شامل تر از لطف خورشید.

🌱مولای جوان ومظلوم من!
درسرداب غیبت، بی قرار فرزندت می‌شویم و روی قالی صحنت، مست پدرانگیت و در سراسر زندگی، محتاج و ریزه‌خوار کرمتان که: به یمنکم رزق الوری.

✍️مولای ما!
ما را بیش از این شرمنده‌ی فرزندتان قرار نده. دلهای ما را پای عقایدمان محکم، قلبهایمان را استوار، ایمان‌هایمان را ماندگار، روحمان را بلند و قلبمان را آکنده از شور و شعور قرار ده و به‌وسیله‌ی ما غربت فرزندت را پایان ده.
ای امام مظلوم شهید کشته شده در سامرا. ای مظلوم زندانی در لشکرگاه.
ای امام حسن عسکری!

🏴شهادت امام یازدهم تسلیت باد.

صبح طلوع
۱۳ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃پدرم همیشه می‌گفت تنها چیزی که ارزش زندگی را دارد، خانواده است. پدرم راست می‌گفت ولی من اون وقتها که جوان خامی بیش نبودم، باورم نمی‌شد. یعنی حقیقتش فکر نمی‌کردم مردی به آن قدبلندی با سینه‌ای ستبر با آن صدای کلفتش، اینقدر پیش خانواده اش متواضع باشد. ولی اینگونه بود.

☘️هربار که واردخانه می‌شد اگر مادرم با آن جثه ی نحیف و کوچک سمتش نمی آمد، او دور خانه می‌گشت تا بالاخره پیداش می‌کرد. سلام گرمی می داد. بوسه ای روی گونه اش می کاشت. بعد ما بچه ها به نوبت سراغش می رفتیم و دستش را می بوسیدیم.

🌾پدرم مهربان بود. اما سبیل‌های کلفت و صدایی خشدار داشت که ابهت خاصی در دل همه ی ما ایجاد کرده بود‌. با این وجود، پای درد دل همه‌ی ما می‌نشست. هر روز چند دقیقه‌ای با هرکداممان بازی می کرد. حتی با خواهر کوچکم که خیلی چیزی سرش نمی‌شد، آن قدر بازی کرده بود که گل یا پوچ را یاد گرفته بود.

🍃ولی با همه‌ی عشقی که پدرم به خانواده داشت، یک روز از روزهای پاییز، وقتی لباسش را پوشید و از خانه بیرون رفت، هرگز برنگشت. ماجرا از این قرار بود که زنان و مردانی بر سر ناموس به خیابان ریخته بودند و همه چیز را آتش می‌زدند‌. شاید هم بهتر است بگویم همه کس را. پدرم یکی از همانها بود که دورش جمع شده بودند و او در میان حلقه شان، می‌سوخت. فیلمش را بارها و بارها دیدم‌.

🍀چندسالی از آن روزها گذشته است‌. مادرم هنوز قامتش از داغ پدر، خم است و من سعی می‌کنم مثل او عاشق خانواده و ناموس و امنیت خانواده ام باشم.

 

 

صبح طلوع
۰۹ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃به مرگ فکر کردم. به محدود شدن. به وقتی که مادرم را در خاک محصور کردم، به پشه هایی که در خاک محصور بودند؛ اما وقتی بیرون می آمدند، به خاطر زیر و رو شدن خاک، دلم می‌خواست سراغ چشمهای مکعب شان بروم و ببینم در قبر چه دیده اند؟ مثلا همان نوری که من دیدم رو دیده اند؟ نکیر و منکر را دیده‌اند یا چشمهای آنها هم با وجود مکعب بودنشان، کور است؟

☘️مادر در خاک محصورشده بود یا قبرش باغ دلگشا شده بود؟ مثل همان خوابی که دیده بود.با ذوق بیدار شده بود و می‌گفت: «خواب دیده‌ام خانه مان را عوض کردیم‌ به یک خانه‌ی بزرگ و پر از گل رفته‌ام‌. هر در را باز می‌کنم، یک اتاق دلکش و بزرگ می‌بینم.»

💫کاش همان موقع صدقه داده بودیم‌. چرا نفهمیدم؟! دلم برای نوازشهای مادرم، برای حرف زدنهایش، درد دلهایش، نشستنش روی مبل حتی گلایه کردنش، تنگ شده‌. دلم می‌خواهد بدوم و به هرکس مادر دارد بگویم: «نمیدانی چه نعمتی داری! نمی‌دانی چه قدر بی مادر یتیم می‌شوی؟»

🌾می‌خواهم به ناخوشی‌هایش، بخندم و مضحکه‌اش کنم و بگویم کسی که مادر دارد، غصه ندارد برعکس کسی که مادر ندارد که انگار هیچ خوشی ای برایش خوشی نمی‌شود.

🍀کاش کسی یا من را یا مادرم را از حصر در بیاورد.

 

صبح طلوع
۳۱ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃دلش برای ماهی بزرگی که صید کرده بود سوخت. با خود گفت که این ماهی، ماهی عالی و عجیبی است و می‌داند که من چقدر پیرم. تا به حال ماهی به این پر زوری نگرفته‌ام، ماهی به این غریبی نگرفته‌ام. شاید می‌داند که نباید از آب بیرون بپرد.

☘️ولی ماهی نمی‌دانست. نمی‌دانست پیرمرد چقدر پیر است، بیرون پرید. پرید و وقتی نگاهش به ریش‌های سفید پیرمرد افتاد، دلش نیامد او را اذیت کند. ماهی مهربان بود. مادر بود و همیشه مادرها مهربانند‌. ماهی مهربان؛  دوباره به آب برگشت تا لذت صید را به کام مرد بنشاند.

🎋مرد دوباره قلاب را در آب انداخت. ماهی آخرین نگاهش را به فرزندانش کرد که مشغول خودشان بودند. کسی یاد او نبود.

🌾همه را سر و سامان داده بود و به زودی فصل تخم‌ ریزی‌شان می‌رسید. کار نکرده‌ای نداشت. لبخندی زد؛ بی‌آنکه از کسی خداحافظی کند، طعمه به دهان گرفت. کمی بعد ماهی در میان دست‌های پیرمرد، آرام گرفت و پیرمرد لبخندزنان راهی خانه شد. او نمی‌دانست امشب بچه ماهی‌ها، به عزای مادرشان می نشینند.

 

صبح طلوع
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💡اللهم اجعل محیای محیا محمد وال محمد یعنی:
خدایا مرا در زندگانی ، مثل‌آل‌پیامبر
پاک، معصوم، دور اندیش، با تقوا دارای قدرت فرقان، مورد رضایت خدا قرار بده و مرگی از جنس شهادت و در حال وظیفه داشته باشیم‌.

💢کم دعایی نیست‌ شاید بتوان آن را از با برکت ترین دعاها دانست‌...
دعاهای زیارت عاشورا را جدی بگیریم‌

🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم:

✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

صبح طلوع
۲۵ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


درزیارت عاشورا، به اماممان سلام میدهیم. با چندین سلام‌:

✋سلام بر وترالموتور، یعنی سلام بر امام تک وتنها مانده.
بی یار و یاور مانده‌.

🥀یعنی همان غروب عاشورا که صدای هل من ناصر امام، تمام دشت را پرکرد.

❌اگر عاشورایی زندگی کنی، باید مراقب باشی امامت توسط تو تک و تنها نماند. وتر نشود.
عاشورا بخوانیم تا عاشورایی بمانیم‌.

🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و با ادب و تواضع سلام می‌دهیم:

✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

صبح طلوع
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر