تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم ترنم» ثبت شده است

 

☘️نشسته بود رو به روی دریا و زل زده بود به پرنده‌های سفید رنگی که با جیغ‌هایشان، از بالای سرش رد می‌شدند. چند وقتی بود با همسرش به مشکل خورده بودند. به نظرش اصلا شوهرش او را درک نمی کرد و همین موضوع او را غمگین می‌کرد. صبح نماز خوانده بود وازخدا خواسته بود، هر طور که خودش صلاح می‌داند، مشکلش رابرطرف کند.

💠اینترنت گوشی را بازکرد. لابه لای صفحه‌های عاشقانه، چیزی نبود که حالش را بهتر کند. ناگهان کلیپی از یک روحانی دید.  آن را اجرا کرد.  روحانی از تفاوت‌های  زن ومرد می گفت. از اینکه مردها ترجیح می‌دهند غمهایشان را درتنهایی حل کنند و در سکوت؛  ولی بر عکس، خانوم، ها ترجیح می‌دهند موقع غم صحبت کنند. از اینکه واژگان یک مرد برای گذران یک روز، چیزی در حدود هزارتاست ولی زنها باید روزی۲۷۰۰ کلمه صحبت کنند.

🌸مهلا تعجب کرد.  روی پست‌های قبلی کلیک کرد. هرکدام از آنها تفاوت‌های زن ومرد بود. تازه فهمید همسرش به او بی توجه نیست او نمی تواند به خاطر مرد بودنش و به خاطر تربیت خانوادگی‌اش، آدم پر حرفی باشد و آن گونه که مهلا می‌خواست،  با کلمات زیبا از او دلبری کند.

🍃دستش روی پیامک رفت. عشقم را پیدا کرد، نوشت: «حتی غروب خورشید کنار دریا هم  بدون تو زیبا نیست. » پیام را فرستاد.  لحظه‌ای بعد صدای گوشی، او را به خود آورد؛_ سلام عشقم.  دلم برات تنگ شده.

🌾مهلا لبخند زد، قلبش عاشقانه تپید و به خورشید که حالا گویی در دریا فرو می‌رفت، خیره شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۷ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

dard jankah

 

✅ والدین عزیز توجه کنید، فرزند شما با تمام کوچکی‌اش متوجه حتی ذره‌ای تبعیض هم خواهد بود.

🔘 امّا اگر بزرگ شود و همچنان درد جانکاه تبعیض را حس کند، تأثیر منفی بسیار زیادی چه در اعتماد به نفس او و چه در حس او نسبت به دیگران به خصوص فردی که رقیب  اوست، خواهد داشت.

🔘 بی جهت نیست که در روایات تربیتی از هر گونه تبعیض ما را برحذر داشته‌اند. (۱)

▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️

🔹۱- رسول اکرم صلوات الله علیه می فرماید:
🔸انَّ اللّه تَعالی یُحِبُّ اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ حَتّی فِی الْقُبَلِ؛ همانا خداوند دوست دارد که میان فرزندان خود به عدالت رفتار کنید، حتی در بوسیدن.»

📚 کنز العمّال : ج۱۶، ص۴۴۵، ح۴۵۳۵۰

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

fekr

سلام به صبح
سلام به چهره‌ی زیبای کودکانم
سلام به لطافت پوست و درخشش نگاهشان،
سلام به امروز که روز آن‌هاست.

❓راستی برای دنیا و آخرت کودکت،  چه اندیشه‌ای داری؟

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۵ دی ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

mehraban

 

✅ پدر و مادر، همان زن و شوهر جوانی هستند که با عشق، ما را به دنیا آوردند و دنیا دنیا مهر پای ما ریختند تا هویت کنونی‌مان را به دست آوردیم، خوب است کمی بیشتر با آنها مهربان باشیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

tanha rahe narafte

 

☘️وقتی برای کار کردن در جنگ نرم کانال زدیم، نامش را تنها راه نرفته گذاشتیم تا اعضای کانال بدانند تنهایی نه، بلکه با هم می‌توان مسیر را برای رسیدن به زندگی بهتر و دولت حق کریمه آماده کرد.

🌸 یک سال گذشت، از اولین روزی که خواستیم کنارتان باشیم؛ در غم‌ها،  شادی‌ها، لحظه‌هایی که دلتنگی مهمان دلهاتان بود.

🌺در لحظه‌هایی که از سرمای زندگی به گرمای آغوش دوست پناه می‌بردید. ما یک سال است با جان و دل در کنار شما هستیم.
محبت ما را به خودتان پذیرا باشید.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۹ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸صدای شادمانی و حریف طلبی کودکان، خانه‌ی کوچک را پر کرده بود. مادر ایستاده بود و کشتی فرزندانش را تماشا می‌کرد.

🍃جثه‌ی کوچک دو فرزندش، در هم می‌پیچید و دقیقه‌ای بعد آزاد می‌شد و دوباره همآورد، می طلبیدند.

🌾نگاهشان پرازشوق و نور بود. برق چشم‌هایشان، پرتلالؤتر از همیشه، می‌تابید.

✨ کمی کنارتر پدر بزرگ ایستاده بود و با هیجان، نوه‌ی کوچکترش را تشویق می‌کرد.  مادر متعجب شد: «پدرجان چرا فقط حسنم را تشویق می‌کنید؟ »

💠پدر لبخند زد: « نگران نباش، دختر نازنینم، جبرییل و میکاییل، برادرانم، دارند حسین را  تشویق می‌کنند. »
 
🌸عاقبت هیچ یک از دو برادر دیگری را شکست نداد، هردو قهرمان شدند و هردو تشویق.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

khorshid

☀️ای خورشید کاش امروز از خجالت، پشت کوه سر پنهان کنی و دم بر نیاوری.

🥀آخر تو چگونه توانستی آن همه ظلم را ببینی باز هم بمانی؟

🌑چرا تمام تاریخ را سیاه نکردی؟ چرا شراره‌هایت را در خود فرو نبردی تا خاموش شوی؟

☀️ و بر این بشر ناسپاس که علت خلقت را در آستانه‌ی مادرانگی پشت در، ناجوانمردانه به دیوار کوبیدند. ای خورشید بر ناجوانمردان نتاب.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃هر دو به یکدیگر نگاه می کردند. پرنده‌ی عشق میانشان به پرواز درآمده بود. مدتی بود انسیه‌ی حورا، در بستر بیماری خوابیده بود، اما امروز از همیشه شادتر بود.

☘️صبح از خواب برخاسته بود و برخلاف چندین روز گذشته، نان پخته بود. با هر زحمتی بود، لباس‌ها را شسته بود.

🌾دخترکانش را صدا زد تا کنارش بنشینند و موهایشان را شانه کند. شانه ی چوبی،  دست او را می‌بوسید و به تارهای موهای دختران، بوسه هدیه می‌داد.

🌸 دخترکانش با چشمهایی خوشحال و قلبهایی تپان،  زیر دست مادر نشسته بودند و درخت امید در قلبشان جوانه زده بود.

🍂دست مادر درد می کرد. درست بالا نمی رفت، هرچند مادر روترش نمی‌کرد؛ اما از کندی حرکاتش، دختران،  بو برده بردند که مادر خسته می‌شود. کارش که تمام شد، روی صورت هرکدام بوسه، ای کاشت،  در آغوششان کشید و سپس از خدمتکارخانه خواست، جایی برای استراحش فراهم کند.

🍁 در رختخواب خوابید و روی صورتش پارچه ای سفید انداخت. پارچه‌ی سفیدی که ساعتی بعد با اشک همسرش، از صورتش کنار زده شد.

🎋مادر مسافر بود و روز آخر از خدمت به خانه‌ی همسر،  توشه برداشته بود.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃دوزانو رو به قبله نشسته بود. پنجمین هفته بود که ندبه میخواند وتلاش می کرد حس وحالی پیدا کند. حالش از خودش و اشکهایی که می ترسید بیهوده وبرای ریا باشد، بد شده بود.

🌸این بار با خودش نیت کرد هیچ تلاش اضافه ای برای اشک ریختن نکند.  گفت اگر امام نگاهی کند لابد اشک هم خودش می آید، به عبارت «بابی انت و امی ونفسی لک الوقا» که رسید،  با اقتدا به آنچه از آداب دعا شنیده بود ناخوداگاه بلند شد، ایستاد دست روی سرش گذاشت و سوزش اشک را در گوشه ی چشمش حس کرد.  لبخندی زد وبه قبله نگاه کرد.  گرمی وسنگینی نگاه امامش را حس کرد.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۶ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

khab

پرتوی خورشید روی صورتت پهن می‌شود.  نگاهت با نگاه خورشید مهربان تلاقی می‌کند.
خواب بس است.
نوبت تلاش رسیده، برخیز و به خورشید مهربان امامت سلام بده و زندگی را از سر بگیر.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر