کشتی
يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ
🌸صدای شادمانی و حریف طلبی کودکان، خانهی کوچک را پر کرده بود. مادر ایستاده بود و کشتی فرزندانش را تماشا میکرد.
🍃جثهی کوچک دو فرزندش، در هم میپیچید و دقیقهای بعد آزاد میشد و دوباره همآورد، می طلبیدند.
🌾نگاهشان پرازشوق و نور بود. برق چشمهایشان، پرتلالؤتر از همیشه، میتابید.
✨ کمی کنارتر پدر بزرگ ایستاده بود و با هیجان، نوهی کوچکترش را تشویق میکرد. مادر متعجب شد: «پدرجان چرا فقط حسنم را تشویق میکنید؟ »
💠پدر لبخند زد: « نگران نباش، دختر نازنینم، جبرییل و میکاییل، برادرانم، دارند حسین را تشویق میکنند. »
🌸عاقبت هیچ یک از دو برادر دیگری را شکست نداد، هردو قهرمان شدند و هردو تشویق.
۰۰/۰۹/۲۸
