عشق در پس فیبرهای نوری
☘️نشسته بود رو به روی دریا و زل زده بود به پرندههای سفید رنگی که با جیغهایشان، از بالای سرش رد میشدند. چند وقتی بود با همسرش به مشکل خورده بودند. به نظرش اصلا شوهرش او را درک نمی کرد و همین موضوع او را غمگین میکرد. صبح نماز خوانده بود وازخدا خواسته بود، هر طور که خودش صلاح میداند، مشکلش رابرطرف کند.
💠اینترنت گوشی را بازکرد. لابه لای صفحههای عاشقانه، چیزی نبود که حالش را بهتر کند. ناگهان کلیپی از یک روحانی دید. آن را اجرا کرد. روحانی از تفاوتهای زن ومرد می گفت. از اینکه مردها ترجیح میدهند غمهایشان را درتنهایی حل کنند و در سکوت؛ ولی بر عکس، خانوم، ها ترجیح میدهند موقع غم صحبت کنند. از اینکه واژگان یک مرد برای گذران یک روز، چیزی در حدود هزارتاست ولی زنها باید روزی۲۷۰۰ کلمه صحبت کنند.
🌸مهلا تعجب کرد. روی پستهای قبلی کلیک کرد. هرکدام از آنها تفاوتهای زن ومرد بود. تازه فهمید همسرش به او بی توجه نیست او نمی تواند به خاطر مرد بودنش و به خاطر تربیت خانوادگیاش، آدم پر حرفی باشد و آن گونه که مهلا میخواست، با کلمات زیبا از او دلبری کند.
🍃دستش روی پیامک رفت. عشقم را پیدا کرد، نوشت: «حتی غروب خورشید کنار دریا هم بدون تو زیبا نیست. » پیام را فرستاد. لحظهای بعد صدای گوشی، او را به خود آورد؛_ سلام عشقم. دلم برات تنگ شده.
🌾مهلا لبخند زد، قلبش عاشقانه تپید و به خورشید که حالا گویی در دریا فرو میرفت، خیره شد.
