تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم ترنم» ثبت شده است

 

✅ هیچ وقت نگذارید بین شما و همسرتان حرف نزدن، طبیعی شود.

 

🔘 هیچ وقت نگذارید بین احساساتتون تفاوت زیادی به چشم بیاید.

 

🔘 هیچ وقت با کسی بیشتر از همسرتان وقت نگذارید.

 

✅ با این مسائل بین همسران، دیوارکشی ایجاد می‌شود.

 

 

 

صبح طلوع
۱۸ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 


💎ما مادرها همه نگران تربیت حسینی فرزندانمان هستیم‌؛ اما برای رفع نگرانی چه باید کرد؟

✅گاهی به کودکانمان اجازه دهیم در هیئتها و مجالس، دستمالی بگردانند، استکانی بشورند، ظرفی جابه‌جا کنند.

💫در هرجا به خصوص خانه‌ی خودمان با دادن بلندگو به بچه‌های هفت هشت ساله به بالا، شرایط را فراهم کنیم تا اهل مداحی شوند‌.

💥از بچه ها بخواهیم در پخت نذری و پخش آن یا با پول دادن کمک کنند. ان شالله همه‌ی بچه هایمان، زیر خیمه‌ی ابی‌عبدلله باشند‌.

 

صبح طلوع
۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

⚡️مادر دست دخترک را گرفت و کشان کشان با خودش به کافی شاپ برد‌. ساعتها زیر آفتاب گرم تابستانی در جستجوی کار، راه رفته بود و عاقبت دلش به هیچ خوش شده بود‌.

🌱تازه داشت در آن روز گرم، هوای سرد کافی‌شاپ که از روزنه‌های ریز و درشت سقف، توی صورتش میخورد حالش را جا می‌آورد، که ناگهان دست لاله به گلدان وسط میز خورد و روی زمین افتاد. صدای شکستن گلدون آنچنان در کافی‌شاپ پیچید که همه به مهسا زل زدند.

💥مهسا نگاه خیره‌ی بقیه را روی شانه‌هایش حس کرد. برای اینکه از سنگینی آن بکاهد، دستش را بالا برد و چندبار برسر وصورت دخترک فرودآورد.

🍂دخترک پنج ساله مبهوت به مادری نگاه می‌کرد که حالا شبیه بعضی شخصیت‌های کارتونی به او حمله می‌کرد. اول بغض کرد اما تکرار ضربه‌ها و ترس از حالتی که در چهره‌ی مادر نشسته بود، وادارش کرد بلند بلند گریه کند. آنقدر که عاقبت مدیر کافه، سراغشان رفت: «خانوم‌ خودتان را اذیت نکنید. امروز روز کودک است و ندید گرفتن کار این خانم کوچولو، حداقل وظیفه‌ی ماست. شما هم بفرمایید آبی به سر و صورتتان بزنید و نگران چیزی نباشید. »

💵اما زن بیچاره خواسته و ناخواسته با خودش کلنجار می‌رفت و به هزینه گلدان و تک ماندن آن فکر میکرد. باید چکار می‌کرد؟

🎈وقتی از سرویس برگشت، دنبال دخترش گشت. او را اطراف میزشان نیافت، در اتاق مدیریت را زد و آنجا مدیر را دید که با دخترک سلفی می‌انداخت و یک بادکنک دست او داده بود. از او تشکر کرد و دخترش راصدا کرد تا بروند.

💫مدیر قبل از بیرون رفتن او را صدا زد: «خانم‌ عذر میخواهم میشود چیزی بگویم؟ »

🍃زن لرزه به جانش افتاد: «لطفا مبلغ هزینه را بفرمایید تا بتوانم جور کنم و خدمت برسم. »

✨مرد میان حرفش پرید: «نه خانوم عرض کردم امروز روز کودک است‌ .تعارف نکردم.
فقط خواستم بگویم قدر دخترتان را بدانید. دختر باهوش و مؤدبی است. اصلا همین که سالم است، خدا را هزار مرتبه شکر.  دختر من چند ماهی می‌شود به خاطر یک اختلال ناشناخته، در بیمارستان بستری است‌. »

 🍃 بغضش را فرو خورده و گفت: «نگران نباشید بفرمایید. »

🔸زن می‌خواست چیزی بگوید اما تصویر بغض مرد و نشستن مظلومانه او پشت میز، آخرین تصویر ذهنش شد.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۲ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


💦آخرین وسیله را که چید، عرق از پیشانی گرفت، آه بلندی کشید و چای دم کرد و روی مبل نشست. با خودش فکر کرد؛ راحت شدم.
بالاخره اسباب‌کشی تمام شد.

🎞 تداوم واژه اسباب‌کشی توی ذهنش، سیال شد و او را کشید تا قبر تا قیامت تا آخرت.

🔺با خودش فکر کرد؛ یک روز هم باید به آخرت اسباب کشی کنیم. بچه‌های ما می‌شوند تنها ریسمانهای امیدی که در دنیا داریم.  اسبابی که می توانیم با خود ببریم فقط کارها و اخلاق نیکو خواهد بود.

🔺بعد به فرزندانی نگاه کرد که هر کدامشان را با عشق بزرگ کرده بود و امید داشت باقیات صالحاتش باشند.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃از بالای پل به پایین دست نگاه کردم. ریحانه خسته و تشنه از درو زمین بر میگشت.
فرصت را مناسب دیدم، از آبمیوه فروشی کنار پل، دو لیوان آب پرتقال خنک گرفتم و به سراغش رفتم. مثل همیشه کم رو وکم توجه بود‌: «ریحانه چیشده؟ »

☘️ریحانه خشک و بی روح مرا از زیر تیغ نگاه گذراند .سردی نگاهش روی جسم و جانم نشست‌: «چطور توقع داری با کسی ازدواج کنم که با علاقه‌ی بیش از حدش، باعث بدنامی من تو روستا شده؟ »

🌾سرم را پایین انداختم و به لیوان آب پرتقال دستم نگاه کردم: « من تو رو بی آبرو نکردم و نمیکنم. »

🌸صدای ریحانه نرمتر شده بود: «هزاربار بهت گفتم مادامی که نتونستی بیای خواستگاری، تو خیابان، تو جمع دوستان، بین مردم حرفی از علاقه به من نزن. اینقدر بزرگ و کوچک رو دم خونمون نفرست‌. من فعلا قصد ازدواج ندارم و برات صبر میکنم تو فقط کاری رو کن که باید. »

✨دوباره ذهنم و نگاهم دنبال همان زن و مرد عاشق روی پل رفت‌ حالا دست هم را گرفته بودند و بگوبخند کنان، از پل پایین می آمدند.

🍃گفتم: «ببینشون چقدر خوشن. الان من ممنونم ازدواج کنم. بیا مثل اونا فعلا دوست باشیم و صبر کنیم تاشرایطم درست شه‌ »

💫این بار ریحانه سرم داد زد: «اگر ته فکرت اینه پس دیگه هیچ وقت سمت من نیا‌. من هرگز چنین کاری نمیکنم من حاضرم سالها تو بگو با یک حلقه یا مراسم نامزدی در محضر، به نامت بشم اما زیر ننگ دوستی با نامحرم نرم‌. از من توقع نداشته باش کاری کنم که بهش اعتقاد ندارم.»

⚡️هنوز داشتم به حرکت ریز مردمکهای گشاد چشمش، نگاه می‌کردم که رفت و من با عطر شالیزارهای برنج تنها شدم.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۵ تیر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 


 

 🌸همه لایق قربانی نیستند، همه به قربان افرادی خاص نمی‌روند. هرکسی لیاقت قربانی بودن ندارد. هرکسی به قدر وسع شخصیتش قربانی می‌شود.

🍃عید قربان یعنی؛ همه‌ی زندگی ما به فدای تو؛ به فدای بهترین کس؛ تنها کسی که لیاقت دارد عالم به قربانش برود.

🌺عید قربان یعنی؛ قول می‌دهم نفس اماره‌ام،
نفس هیولای درونم‌‌؛ تمام وجودم را به قربان تو کنم. فقط مرا بپذیر

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۹ تیر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❌تورا نمیشناسم
می‌خواهم تو را بشناسم از میان تمام خلقتت.
می خواستم جستجوگر عطرتو باشم در میان آفرینش. حسینِ تو مرا به تو رهنمون شد با دعای غروبش.
 با عرفه

💯و من امید دارم به این تک تک دعاها.
به تک تک بندهای دعای عرفه.
به متی غبت های حسین،
به شکرهای حسین..
به اللهم و ربی گفتنهای حسین..

❤️مولای من!  
دست مرا بگیر و در این روز عرفه، آنچه حق توست،  از شناختت بر من بنمایان.
یا نعیمی و جنتی و یا دنیای و آخرتی.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۸ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

✅ چندفرزندی چیز ترسناکی نیست.

🔘 مانند خیلی موضوعات دیگر، این نحوه‌ی نگاه ما و برخوردمان با موضوع است که می‌تواند آن را بد یا خوب کند.

🔘 به عنوان مثال؛ از برکات چند فرزندی، این است که خواهران و برادران در کنار هم تربیت می‌شوند و نسبت به بقیه سازگارترند و کم توقع تر بار می‌آیند.

✅ یادمان باشد حتّی اکر فقط فردی ملی گرا باشیم،  باز هم در شرایط کنونی کشور، چند فرزندی یک انتخاب نیست، یک وظیفه است.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

❤️وقتی پدر قلبش را با دست گرفت و بی‌حال شد، مسعود چاره و فکر دیگری جز زنگ زدن به اورژانس نداشت.

🚑 آمبولانس آژیر کشان به کنار خانه رسید.
مسعود، بااشک پدرش را صدا می‌زد ولی پدر جایی میان مرگ و زندگی، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد.

🥀مسئول آمبولانس علایم حیاتی را چک کرد. با ناامیدی، دستش را روی سرم برد تا آن را وصل کند.

🍂خطوط کج ومعوج مانیتور، تبدیل  به خطوط ممتد شدند و در یک لحظه، خواست که پارچه‌ی سفید را روی صورت او بکشد که مسعود همه اذکار و اورادی که میدانست، زیر لب زمزمه کرد و همینطور که قطرات اشکش را پاک می‌کرد، بابت بداخلاقی‌هایش، توبه می‌کرد و خدا را به حق چهارده معصوم قسم می‌داد.

✨بلاخره چند خط ریز بالا و پایین رفتند.
مامور آمبولانس ماسک اکسیژن را روی صورت پدر ثابت کرد و نگاهی به مسعود انداخت و با ناامیدی گفت: «حالش ثبات نداره، خداکنه زنده بمونه. » بعد در آمبولانس را کشید و آمبولانس به‌راه افتاد.

🌈اما امید، در وجود مسعود زنده بود. امید به زندگی دوباره پدر. در همان قلبی که امید موج می‌زد، هشداری دائما تکرار می‌شد: «همیشه فرصت دوباره وجود نداره و اگر سکته پدر... »

💡ممکن بود او با حرف بی‌جا قاتل پدرش شود!

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۹ تیر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍁آقایان محترم!

🔺خانوم‌ها لطف می‌کنند و فضای خانه را مرتب و آرام نگهدار می ‌دارند.

🔺اما برای این کار احتیاج دارند که شما به آرامش اعصابش کمک کنید و با برعهده گرفتن کارهای کوچیکی مثل: در جمع و پخش کردن سفره یا بچه داری کمکش کنید تا بتواند با اعصابی آرام و مطمئن در خدمت‌ خانواده باشد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۷ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر