خطوط کج و معوج
❤️وقتی پدر قلبش را با دست گرفت و بیحال شد، مسعود چاره و فکر دیگری جز زنگ زدن به اورژانس نداشت.
🚑 آمبولانس آژیر کشان به کنار خانه رسید.
مسعود، بااشک پدرش را صدا میزد ولی پدر جایی میان مرگ و زندگی، با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
🥀مسئول آمبولانس علایم حیاتی را چک کرد. با ناامیدی، دستش را روی سرم برد تا آن را وصل کند.
🍂خطوط کج ومعوج مانیتور، تبدیل به خطوط ممتد شدند و در یک لحظه، خواست که پارچهی سفید را روی صورت او بکشد که مسعود همه اذکار و اورادی که میدانست، زیر لب زمزمه کرد و همینطور که قطرات اشکش را پاک میکرد، بابت بداخلاقیهایش، توبه میکرد و خدا را به حق چهارده معصوم قسم میداد.
✨بلاخره چند خط ریز بالا و پایین رفتند.
مامور آمبولانس ماسک اکسیژن را روی صورت پدر ثابت کرد و نگاهی به مسعود انداخت و با ناامیدی گفت: «حالش ثبات نداره، خداکنه زنده بمونه. » بعد در آمبولانس را کشید و آمبولانس بهراه افتاد.
🌈اما امید، در وجود مسعود زنده بود. امید به زندگی دوباره پدر. در همان قلبی که امید موج میزد، هشداری دائما تکرار میشد: «همیشه فرصت دوباره وجود نداره و اگر سکته پدر... »
💡ممکن بود او با حرف بیجا قاتل پدرش شود!
