تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

 

🌸با صدای مسحورکننده گنجشک‌های کنار خانه‌مان چشمانم را باز کردم و پتویی که مادرم برایم تکه‌دوزی کرده بود را کنار زدم. پنجره را باز کردم. از میان درختانی که شاخه‌هایشان یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، دشتی سرسبز پیدا بود. 

 

 ✨ آفتاب خود را در لحاف پشمین ابرها پنهان کرده بود‌. نسیم صبحگاهی صورتم را به جای مادرم نوازش می‌کرد. یاد مهربانی مادر اشک را بر گونه‌ام جاری کرد.

 

💠هر روز صبح از پنجره مادرم را می‌دیدم که مرغ و خروس‌ها را در دشت رها کرده است. گوسفندها را برای چِرا از آغُل بیرون می‌کند. طبق عادت نگاهی به پنجره می‌کرد و برایم دستی تکان می‌داد. 

 

☘لبخندی کمرنگ از خاطرات شیرین آن روزها روی لب‌هایم نشست. دلم برای خنده‌ها و آغوش و صدای مهربانش تنگ شده است.

امروز باید به زیارت امامزاده عبدالله بروم و فاتحه‌ای هم به روح مادرم هدیه کنم. 

 

 

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

olgoo

 

✅ کودکان رفتار بزرگترها را الگوی خود قرار می‌دهند.

🔘بنابراین فرزندان وقتی از پدر و مادر خود گفتاری مثبت بشنوند و رفتاری خوب ببینند، شبیه این گفتار و رفتار از آنان دیده خواهد شد.

🔘هیچ وقت فرزند خود را به دلیل گفتار و رفتار منفی سرزنش نکنید؛ بلکه با خود فکر کنید که چگونه می‌توانید به مرور زمان این رفتار او را به مثبت تغییر دهید؟!

🔘شما می‌توانید با صبر و حوصله و تشکر از رفتارهای مثبت فرزند و تشکر از همسرتان در برابر زحماتی که می‌کشند، رفتار مورد پسندتان را از او ببینید.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸صدای شادمانی و حریف طلبی کودکان، خانه‌ی کوچک را پر کرده بود. مادر ایستاده بود و کشتی فرزندانش را تماشا می‌کرد.

🍃جثه‌ی کوچک دو فرزندش، در هم می‌پیچید و دقیقه‌ای بعد آزاد می‌شد و دوباره همآورد، می طلبیدند.

🌾نگاهشان پرازشوق و نور بود. برق چشم‌هایشان، پرتلالؤتر از همیشه، می‌تابید.

✨ کمی کنارتر پدر بزرگ ایستاده بود و با هیجان، نوه‌ی کوچکترش را تشویق می‌کرد.  مادر متعجب شد: «پدرجان چرا فقط حسنم را تشویق می‌کنید؟ »

💠پدر لبخند زد: « نگران نباش، دختر نازنینم، جبرییل و میکاییل، برادرانم، دارند حسین را  تشویق می‌کنند. »
 
🌸عاقبت هیچ یک از دو برادر دیگری را شکست نداد، هردو قهرمان شدند و هردو تشویق.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

rafigh

✅ در دوران نوجوانی، فرزند ما نیاز به همدم رازدار دارد.

🔘 والدین باید برای اعتماد و ارتباط دوستانه تلاش کنند.

🔘باید با فرزند خود رفیق باشند، به گونه‌ای که برای کمک خواستن، اول از همه به سراغ پدر و مادر بیاید.

✅ حواسمان باشد ما می‌توانیم با رفتارمان الگوی خوبی برای فرزند خود باشیم. آن وقت در انتخاب دوست خوب هم می‌توانیم یاری‌اش کنیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃لباس فرم خودش را در آورد. پوتین مخصوص عملیات را در پایین ترین طبقه کمد گذاشت. از همکارانش خداحافظی کرد. کنار خیابان منتظر تاکسی شد. بعد از ده دقیقه تاکسی زرد رنگی از انتهای خیابان نمایان شد.  روی صندلی عقب کنار یک خانم میانسال نشست. زنگ گوشی‌اش به صدا در آمد و بعد از سلام کردن از شنیدن حرف مادرش  با صدای بلند فریاد زد: خدایا! شکرت.»

🎋برای چند لحظه ساکت شد و با چشم‌هایی عذرخواه به چهره متعجب زن میانسال نگاه کرد.  این بار با صدایی آرام گفت: «تو راهم، الان میام.»

☘️گوشی را قطع کرد. راننده که تا آن لحظه صبر کرده بود، رو به جوان گفت: «اتفاقی افتاده؟»

🌾  محسن با لبی پر از خنده گفت: «دیشب شیفت بودم. مادرم از شهرستان اومده ، اومدنش خیلی به موقع بوده. »

☘️راننده پرسید: «شغلت چیه؟»

🍃_آتش‌نشان.

 🌸محسن به یادش آمد.  هفته پیش همسرش زهرا گفت: «خدا بیامرزمه مادرمو، بعد از پنج سال چشم انتظاری بچه‌دار میشم.  این روزا به مادرم احتیاج دارم.»

🍃محسن از دور چراغ قرمز چهار راه را دید. به راننده گفت: «پیاده  می‌شم.»

☘️راننده جواب داد: «هنوز به مقصدتون نرسیدیم.»

💠_ بچه‌ام دیشب به دنیا اومده، میرم بیمارستان.

✨_مبارک باشه.

🌸محسن کرایه را داد و پیاده شد.  با عجله حرکت کرد. نزدیک بود زمین بخورد اما تعادل خود را حفظ کرد. نگاهی به اطراف انداخت. به سمت گل فروشی رفت.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

taklif madrese

✅ بچه‌ها معمولا حوصله ندارند یک جا بنشینند و تمام تکالیف مدرسه‌شان را یکدفعه بنویسند.

🔘 خوب است والدین عزیز به این نکته توجه کنند، ابتدا اجازه دهند فرزندشان بازی کند و انرژی‌اش را تخلیه کند بعد به سراغ تکالیفش برود.

🔘 فشار زیاد و یکدفعه بر بچه برای نوشتن تکلیف، نه تنها او را علاقه مند به درس نمی کند؛ بلکه باعث دلزدگیش از درس و مدرسه می‌شود.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🌱انسیه دست فرزندش را گرفت و محکم به خودش چسباند.  هدی برای بار چندم به خاطر شب ادراری که ریشه  ژنی داشت، خودش را خیس کرده بود. مطمئن بود حالاست که مادر محکم کتکش بزند و چه بسا که تنبیه شود و از شام و ناهار هم خبری نباشد.

🍂مادر ترس را در نگاه او دید. ازخودش شرمنده شد. هدی به وضوح می‌لرزید.

🌾انسیه یاد دفعه‌های قبل افتاد که به خاطر وجود مشکلاتی اعصابش خرد بود و تلافیش را سر او در آورده بود.

 🌸استغفرللهی گفت. بعد هدی را محکم به سینه چسباند و گفت:«قربونت برم خوشگلم. طوری نیست باهم حلش می کنیم.» و باهم راهی شدند تا لباسهای هدی را عوض کند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌾غذا را آماده کردم ، منتظر برگشتن مهدی بودم . ساعت ۱۳ بود که به خانه آمد. رفتم جلو در و سلام دادم. کفشهایش را از پایش در آورد لبخندی زد: «سلام مامان چه بوی میاد حسابی گرسنمه.»

☘️_بیا مامان جان، ماکارانی درست کردم.

🌸مهدی با گفتن الان میام  به سمت اتاقش رفت. میز را آماده کردم. چند لحظه بعد وارد آشپزخانه شد درحالی که دستهای خیسش نشان از شستن آنها می‌داد، دیس را جلویش گرفتم.
 
💠بعد از پایان غذا الهی شکری گفتیم، باهم مشغول شستن ظرفها شدیم
رو به مهدی کردم گفتم: « مامان جان ، برو استراحت کن قربونت برم خودم انجام میدم.»
مهدی باشه ای گفت و رفت.

🍃چایی ریختم و به سمت پذیرایی رفتم. مهدی روی مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه می‌کرد.

🌺مبل کناریش نشسنم . استکان چایی‌ام را برداشتم و پرسیدم: « مدرسه چه طور بود ؟»

☘️_خوب بود امروز امتحانم خوب دادم.

🌸چایی برداشت و گفت: « دست‌درد نکنه مامان. »

🍃_نوش جونت پسرم .خوبه میدونستم امتحان تو خوب میدی.
 
🍂_ ولی مامان ریاضی رو خراب کردم یعنی کلا گند زدم.

🎋خندیدم به لفظی که استفاده کرد: «مهدی جان مامان اشکالی نداره ، حالا چرا از کلمه گند استفاده کردی؛ حتما خیلی داغون کردی آره ؟»
 
🌸_آره مامان ، معلممون گفت ازت توقع نداشتم.

 ✨چایی‌اش را مزه‌مزه کرد، گفت: « راستی مامان چرا ما بعد از غذا میگیم الهی شکر.»

💫_تو چرا بعد از غذا از من تشکر میکنی؟

🍃_خوب معلومه چون شما زحمت کشیدی غذا درست کردی.
 
💠_خوب عزیز من خدا بهمون نعمت داده  تا بتونیم درست ازشون استفاده کنیم. بدن سالم و دستهام سالم خدا بهم داده تا براتون غذا درست کنم پس باید سپاس گذارش باشیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۷ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

parkhash

 

📝بسیاری از کودکانی که ما شاهد پرخاشگری آنها هستیم اضطراب و دلشوره زیادی را تجربه می کنند.

📝عدم رسیدگی لازم توسط والدین، تنبیه های بدنی و مشاجرات خانوادگی از جمله علل اضطراب در کودکان و بالتبع خشونت و عصبانی بودن آنها می شود.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۷ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌞نور خورشید از لابه‌لای پرده روی گل‌های قالی افتاده بود. مهتاب لباس صورتی بلند با آستین‌های پرچین را پوشید. جلو آینه چرخی زد. پایین دامنش به رقص در آمد. صدای مادر را شنید: «برس رو بیار تا موهاتو شونه کنم.»

☘️مهتاب با خوشحالی آمد. مادر موهای قهوه‌ای‌رنگ بلند و صاف دخترش را شانه زد. با تل آبی‌رنگ چتری روی صورتش را جمع کرد. موهایش را بافته با کش مو بست. روسری آبی آسمانی را روی سرمهتاب ‌انداخت. گوشه روسری را مرتب کرد به شکل لبنانی گیره زد: «مثه فرشته‌ها شدی!»

✨_ مثه فرشته‌ها؟

⚡️_ بال‌ فرشته که سفیده.

🌸_بال بعضی از فرشته ها رنگیه، مثه رنگ روسری دخترا.

🍃مهتاب لبانش به خنده باز شد. مادر چادر مشکی‌اش را سر کرد. مهتاب کیف صورتی‌اش را روی شانه انداخت. مادر در خانه را بست. راهی خانه مادربزرگ شدند.
 
🌾چند ساعت بعد مادر، مهتاب را صدا زد که آماده شو برویم. مهتاب به مادرش گفت: «میشه روسری سر نکنم.»

💠مادر آرام شروع به خواندن کرد : «مادر بزرگ می‌گفت --- بر دختر مسلمان
پوشیدگی واجب است --- از چشم نامحرمان
می‌گفت چون جواهر --- با ارزش و گران است
از دستبرد دزدان --- پوشیده و نهان است
من هم کلام او را --- با جان و دل شنیدم
یک روسری زیبا --- روی سرم کشیدم
تابنده و درخشان --- مانند آفتابم
مانند یک جواهر --- در پوشش حجابم»

🌺مادربزرگ لبخندزنان درحالی‌که کادویی دستش بود رو به مهتاب گفت: «این هم هدیه دختر قشنگم.»

🌿_ آخ جون، مامان بزرگ ممنون.

 🎋مهتاب از خوشحالی سریع کادو را باز کرد. یک کیف دخترانه آبی فیروزه‌ای با یک گیره روسری نقره‌ای رنگ بود. مهتاب صورت مادر بزرگش را بوسید و پرسید: «هدیه به چه مناسبتیه؟»

🔘_ بعد از جشن تکلیفت، خونمون با روسری اومدی.

🌺مهتاب صورتش گل انداخت. روسری‌اش را از کیف درآورد. مادر مهتاب در دلش مادر بزرگ را تحسین کرد و با خود اندیشید. خانواده تنها والدین و فرزندان نیستند. بلکه سر زدن به بزرگ‌تر فرصتی برای ابراز عشق و شادی است. آن‌ها غیر مستقیم روی نوه‌هایشان اثر مثبت دارند. صدای مهتاب، مادر را به خود آورد : « مامان گیره‌ی مادر بزرگ رو به روسری ام بزن.»

 


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۴ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر