تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

rafigh bache ha

 

 

✅ در دوران نوجوانی، فرزند ما نیاز به همدم رازدار دارد.

🔘 والدین باید برای اعتماد و ارتباط دوستانه تلاش کنند.

🔘باید با فرزند خود رفیق باشند، به گونه‌ای که برای کمک خواستن، اول از همه به سراغ پدر و مادر بیاید.

✅ حواسمان باشد ما می‌توانیم با رفتارمان الگوی خوبی برای فرزند خود باشیم. آن وقت در انتخاب دوست خوب هم می‌توانیم یاری‌اش کنیم.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃محمد مثل همیشه در را به هم کوبید و وارد اتاق شد. مادر مشغول نماز بود که با کوباندن در، به خود لرزید و الله اکبر را بلند گفت.

☘️محمد کیفش را یک طرف انداخت و با جوراب‌هایی که بوی آن، هال را پر کرده بود،  روی مبل نشست.

🎋مادر نمازش را تمام کرد و به سراغ محمد رفت: «خجالت نمی‌کشی شلخته؟  یکم از این خواهرت یاد بگیر. منظم و مرتب. نمی‌دونم چیشد که تو این شدی!»

🍂محمد گوشش از این حرفها پر بود. دستانش را روی گوشش گذاشت و بی اعتنا به غرزدنهای هرروزه‌ی مادر،  ظرف تخمه را جلوی خود گذاشت تا موقع تماشای تلویزیون، سرش گرم باشد.

🍁مهین نزدیکتر رفت تا گوش محمد را بپیچاند که  کاسه‌ی صبر محمد، لبریز شد:«مامان جان بسه دیگه.  بابا من همینم شلخته بی ریخت.  بی نظم، بی ادب.  ولم کن فقط. با دخترت حال کن که مجسمه‌ی خوبیهاست.  به من امیدی نیست.  ان شالله همین روزا می‌میرم و از دستم راحت می‌شی تا مایه‌ی خفت و خواریت نباشم. »

☘️اشک‌های محمد که تا دقیقه‌ای پیش مغرورانه، تبدیل به فریاد شده بود از گوشه‌ی چشمهایش فرو ریخت.

🌸مهین تنش لرزید؛ به جمله‌ی محمد فکر کرد و روزی که او نباشد، حتی تصورش هم حالش را بد می‌کرد، گفت: «خدا اون روز رو نیاره که نباشی مادر، می‌دونم...  زیاده روی کردم؛ اما تو هم یِ کم تمیز باش. »

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۹ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

varzesh

 

✅ فرزندانتان را به ورزش کردن تشویق کنید.

🔘آنها را همراه خود به کوه، پیاده روی و اسب سواری ببرید.

🔘فرزندان وقتی همراه شما هستند، انگیزه بیشتری برای ورزش پیدا می‌کنند و تشویق می‌شوند. شما را الگو خود می‌دانند، همه را می‌بینند و یاد می‌گیرند.

🔹حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در این موضوع‌ آمده است:
« اِلهُوا والعَبوا ؛ فإنّی أکرَهُ أن یُرى فی دِینِکُم غِلظَةٌ ؛ تفریح و بازى کنید؛ زیرا من خوش ندارم که در دین شما، سختى دیده شود.»

📚من لایحضره الفقیه ،ج ۳،ص ۴۹۳

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۹ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃اتوبوس وارد ترمینال شد. سارا از شیشه به بیرون نگاه کرد. وقتی که شنید پدرش می‌خواهد او را مجبور به ازدواج  با پسر برادرش کند، راهی این سفر شد. با یادآوری ماجرا گره‌ای میان ابروهایش نشست. صدای شوفر راننده را شنید: «خانما و آقایون رسیدیم. اونایی که خوابن پاشن آخرشه.» خانمی که کنارش نشسته بود به طرف در اتوبوس حرکت کرد.

☘️سارا ساک کوچیک قهوه‌ای‌اش را از بالای سرش برداشت. چادر از روی روسری‌ لیزش سُر خورد و به عقب رفت. موهای خرمایی‌ جلوی سرش بر روی پیشانی‌ ریخت. انگشتان دست‌ سفید و باریکش را به لای موها برد و آن‌ها را به عقب شانه کرد. لاک مات روی ناخن‌هایش برق زد.
 
🎋از پله‌های اتوبوس پایین رفت. چشمانش دور تا دور ترمینال را چرخی زد و بر روی پسر جوان با موهای سیاه و بلندش قفل شد. آن‌ها را دُم اسبی بسته بود که موقع راه رفتنش رقصی بر روی شانه‌هایش داشتند، شبیه سعید، خواستگارش بود همان که به دلش نشسته بود؛ اما پدر او را رد کرد.

🔹ساکش را این دست و آن دست کرد. به دنبال مرد جوان راه اُفتاد. تی‌شرت جذب و شلوار لی‌تنگش، اندام باریک و موزون او را به نمایش می‌گذاشت. سارا چشمان درشتش را ریز کرد تا نوشته پشت تی‌شرت او را بخواند. مرد جوان به پشت سرش نگاهی انداخت. سارا چشمانش را دزدید و نگاهش را بر روی کفش‌های کتانی‌اش دوخت.

🔸مرد جوان بر روی نیمکت سمت راست ترمینال نشست. سارا بی اختیار قدمی به طرف او برداشت، لب‌هایش را از هم باز کرد تا چیزی بگوید ولی پشیمان شد. راهش را کج کرد به سمت آبخوری کنارِ اتاقک نگهبانی. آبی به صورت داغش زد. دستش را مثل کاسه‌ای گود کرد وقتی از آب پُر شد به لب‌های صورتی رنگش نزدیک کرد. همزمان با باز شدن دهانش مقداری آب از لای انگشتانش روی روسری و مقداری وارد دهانش شد. زیرچشمی نگاه دیگری به مرد جوان انداخت.
 
🍂انگشتان مرد جوان تند تند بر روی دکمه‌های موبایلش در حال حرکت بود.

🍁سارا لب‌هایش را روی هم فشار داد. آهی کشید و نگاهی به پشت سرش کرد. پیرمردی را  کنار در ورودی دید. پا تند کرد و به نزدیکش رفت آدرس را از او پرسید. پیرمرد نگاهی مهربانانه به او کرد و گفت: « این آدرس یکی از شهرک‌هاست باید ماشین بگیری. کسی همراهت نیست؟ تو شهر غریب خطرناکه.»

☘️ابروها سارا درهم فرو رفت و در جواب پیرمرد فقط گفت: «خونه دوستمه. چند سالی میشه اومدن اینجا و خیلی وقته ندیدمش.»

🌸_ شانس اُوردی من منتظر اومدن پسرم هستم. کمی صبر کن الانه که اتوبوسش بیاد با هم می‌ریم.

☘️لب‌های غنچه سارا کِش آمد و چشمانش برقی زد.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

amoozesh

✅ مادر باید با کودک خود مأنوس باشد و با او بازی کند، تا کودک متوجه ارزشمند بودن خود در خانواده بشود. 

 

🔘 نکته مهم در بازی این است که همچون حضرت فاطمه سلام الله علیها از بازی فقط برای پرکردن اوقات فراغت کودک و یا سرگرم کردن او استفاده نشود. 

 

🔘 در حین بازی از جملاتی استفاده بشود که جنبه‌های تربیتی نیز داشته باشد. 

 

🔘کودک در اوقات فراغت شاید حوصله‌اش نشود به آموزش‌های مادر گوش بدهد؛ امّا حین بازی یکی از بهترین شرایط یادگیری کودک است. 

 

✅ حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها در حین بازی، با خواندن شعرهای پر محتوا نکات مهم اخلاقی و تربیتی را به فرزندان خود یاد می‌دادند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃صدای زنگ تلفن بلند شد. ناهید مشغول شستن سبزی در آشپزخانه بود. شیر آب را بست. حوله صورتی کوچک آشپزخانه را از گل‌میخ دیوار برداشت. همین طور که دست‌هایش را خشک می‌کرد به سمت میز تلفن رفت. گوشی را برداشت. بعد از سلام و احوالپرسی با شنیدن حرف‌های مادر دامادش روی مبل نشست. بعد از سکوتی کوتاه با صدای گرفته‌ای گفت: «از شما توقع نداشتم.»

 

☘ناهید خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت. ساناز با چشمانی گرد شده کنار میز تلفن نگاهش به صورت مادر ماند. ناهید آهی از عمق وجودش کشید و گفت:« بابای خدا بیامرزت، اگه زنده بود.»

 

🌾ساناز مادرش را بوسید و نگذاشت حرفش را ادامه بدهد:«خدا بیامرزدش، تو‌ی قلبم جای بابا برا همیشه خالیه، جشن عقد کنان، کرونا نبود بابا سنگ تموم گذاشت. مامان جون! خواهش می‌کنم، حرص نخور. »

 

🍃عصر روز جمعه هادی انگشت خود را روی زنگ خانه گذاشت. ساناز با لبخند به هادی خوش‌آمد گفت. هادی سبد گل زیبایی در دست داشت. عطر شاخه‌های گل رز قرمز در فضا پیچید.

 

🌸ساناز با لبخند کشدار سبد گل را گرفت. آن را روی میز پذیرایی گذاشت به سمت آشپزخانه رفت‌‌. 

 

✨ناهید بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: «ما توی فامیل و همسایه ‌...» هادی چشمانش را به گل فرش دوخته بود. 

 

🔹ناهید صدایش را بالاتر برد: «پسرداداشم، چه عروسی گرفت! کرونا هم بود.»

 

🔘ساناز با سینی چای وارد شد رو به مادرش گفت:«مامان قشنگم! یادتون نیست مادربزرگ، خواهرای زن‌ دایی، عمه و عموهای‌ عروس بعد مراسم همه‌شون بیمارستان بستری شدن.»

 

🍃هادی در حالی که سرش پایین بود آرام و آهسته گفت: «مادرجان! امروز تنها اومدم که حرف‌های نهایی رو بزنیم. پدر و مادرم هم نباشن تا دلخوری بین دو خانواده پیش نیاد‌.

 تو این پنج سال، پولی پس‌انداز کردم.

پدرم در حد توانش هزینه مراسم جشن رو آماده کرده، اما اگه مراسم نگیریم با وام بانکی میشه یه خونه نقلی خرید.»

 

🌸هادی سرش را بلند کرد. چشمش به صورت ساناز افتاد. اما نگاهش را به صورت ناهید برگرداند و گفت:« به‌ جای مراسم پر هزینه با آستان بوسی ساحت مقدس امام رضا علیه‌السلام بریم زیر سقف خونه‌ی خودمون.»

 

✨چشمان ساناز برق زد به مادرش نگاه کرد. زبان ناهید در دهانش قفل شد. او کمی فکر کرد بعد گفت: «ان‌شاءالله به حق امام رئوف خوشبخت بشین.»

 

🌺هادی زیر لب بر شمس الشموس سلام داد:

«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام)»

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

 

صبح طلوع
۱۲ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

booseh

 

✅ کودکان بیش از بزرگ ترها نیازمند عواطف و حمایت می باشند.

🔘 لازم است پدرها و مادرها در این امر توجه ویژه‌ای داشته باشند. زیرا آنان نمی‌توانند نیازهای طبیعی و عاطفی خویش را رفع نمایند.

🔘 نیازهای درونی و معنوی بسیار با اهمیت تر از نیازهای جسمی ایشان است.

✅ در سنین خردسالی، غالبا اظهار محبت را کودک از طریق بوسیدن درک می‌کند.

  🔹قالَ الصَّادِقُ صلوات الله علیه: « أَکثِرُوا مِنْ قُبْلَةِ أَوْلَادِکمْ فَإِنَّ لَکمْ بِکلِّ قُبْلَةٍ دَرَجَةً فِی الْجَنَّةِ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ؛ [۱]

🔸امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «فرزندان خود را زیاد ببوسید، به درستی که برای هر بوسه ای درجه ای برای شما در بهشت به اندازۀ مسیر پانصد سال خواهد بود.»

📚 (۱) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج ۱، ص ۴۸۵

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃درختان سرسبز پارک جنگلی سر در هم فرو برده بودند. نور خورشید از لابه‌لای شاخ و برگ درختان روی زمین می‌تابید.

☘️علی زیرانداز را کنار چند درخت‌ پهن کرد. لاله فلاسک چای و سبد استکان را روی آن گذاشت.

🌸_ لاله خانم، همه وسایل رو آوردم.

✨_دستت درد نکنه، مواظب لیلا هستی؟

🍃لیلا دوید و گفت: «بابا تاب می‌بندی؟»

🌸_باشه دخترم.

🌾علی از ماشین طناب مخصوص تاب را آورد. لاله وسایل را یک به یک کنار زیر انداز چید. قابلمه نهار را برداشت و کنار سبد ظرف‌ها گذاشت. همزمان نگاهی به دخترش انداخت. لیلا با توپ رنگارنگش بازی می‌کرد.

☘️علی با صدای بلند گفت: «تاب آماده‌ست.»

🍃لیلا توپ را رها کرد به سمت پدرش دوید. علی دخترش را روی تاب گذاشت و گفت:« محکم بگیر تا نیفتی‌.»

🌸_ بابا جون، ممنون.

🎋علی آرام تاب را هل داد. لیلا پاهای خود را به عقب و جلو حرکت می‌داد تا سرعت بگیرد. علی به سمت ماشین رفت.

🍂طولی نکشید که صدای گریه‌ی لیلا بلند شد.
 مادر نگاه کرد تاب برای خودش در هوا حرکت می‌کرد. لیلا هم با صورت به زمین افتاده بود.
لاله سراسیمه خودش را رساند.

🍁لیلا تا چشمش به مادر افتاد به خودش گفت: «الان مامان دعوام می‌کنه که چرا طناب رو محکم نگرفتی؟ »

🌸اما مادرش گفت: « لیلا! گریه نکن.»

🍃_مامان جون! افتادم، دستم درد می‌کنه.

🌾مادر دست کوچک لیلا را نوازش کرد، لباسش را تکاند. صورت او را بوسید. بعد محکم او را به آغوش کشید.

☘️لاله به سمت ماشین رفت تا دست و صورت لیلا را بشوید.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

amoozesh

✅ مادر باید با کودک خود مأنوس باشد و با او بازی کند تا کودک متوجه ارزشمند بودن خود در خانواده بشود.

🔘 نکته مهم در بازی این است که همچون حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها از بازی فقط برای پرکردن اوقات فراغت کودک یا سرگرم کردن او استفاده نشود.

🔘 در حین بازی از جملاتی استفاده بشود که جنبه‌های تربیتی نیز داشته باشد.

🔘کودک در اوقات فراغت شاید حوصله‌اش نشود به آموزش‌های مادر گوش بدهد؛ امّا حین بازی یکی از بهترین شرایط یادگیری کودک است.

✅ حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها در حین بازی، با خواندن شعرهای پر محتوا، نکات مهم اخلاقی و تربیتی را به فرزندان خود یاد می‌دادند.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

dard jankah

 

✅ والدین عزیز توجه کنید، فرزند شما با تمام کوچکی‌اش متوجه حتی ذره‌ای تبعیض هم خواهد بود.

🔘 امّا اگر بزرگ شود و همچنان درد جانکاه تبعیض را حس کند، تأثیر منفی بسیار زیادی چه در اعتماد به نفس او و چه در حس او نسبت به دیگران به خصوص فردی که رقیب  اوست، خواهد داشت.

🔘 بی جهت نیست که در روایات تربیتی از هر گونه تبعیض ما را برحذر داشته‌اند. (۱)

▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️

🔹۱- رسول اکرم صلوات الله علیه می فرماید:
🔸انَّ اللّه تَعالی یُحِبُّ اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ حَتّی فِی الْقُبَلِ؛ همانا خداوند دوست دارد که میان فرزندان خود به عدالت رفتار کنید، حتی در بوسیدن.»

📚 کنز العمّال : ج۱۶، ص۴۴۵، ح۴۵۳۵۰

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر