تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناسبتی» ثبت شده است

masih

❄️زمین، همچون دامن عروسان پوشیده از برف و سفید سفید می‌شود.
کودکان جست وخیز کنان در میلاد آخرین پیامبر اولوالعزم قبل از حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شادی می‌کنند.

☀️وقتی نور خورشید در هنگام طلوع، برف‌های سفید را به درخشش وا می‌دارد، همه برای تولد مسیح جشن می‌گیرند.

🌟 تولدی زیبا و نویددهنده میلاد خاتم الانبیا


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۴ دی ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

dagh modar

💦چشم‌ها غرق در دریای اشکند.
سینه‌ها می‌سوزند.
لب‌ها ذکر یا زهرا گرفته‌اند.

🍁در ایام فاطمیه شیعه می‌گوید: بر کدامین غصه جان دهم؟!
دردِ حیدر، داغِ مادر، یا غریبیِ حسن..

🏴فداکِ یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها🏴

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۲ دی ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 🏴کلیپ فاطمیه 🏴

فاطمیه ماه خون ماه غم است
فاطمیه یک محرم ماتم است💔

فاطمیه چشم گل پرشبنم است
فاطمیه عمرگلهاهم کم است💔

فاطمیه دیده مهدی تراست
اشک ریزان در عزای مادرست 💔

فرا رسیدن ایام فاطمیه تسلیت باد
🏴

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

gol par par

🔥 تاریخ، چنین روزی را دیده است که ای کاش کور شده و ندیده بود.

💥آری ۱۴۰۰ سال است، صدای ناله از گل یاسی بین در و دیوار مدینه می‌آید.

💦چشم‌ها ببارید، دل‌ها آتش بگیرید، صداها، بغض در گلو مانده تاریخ را فریاد بزنید.

🏴حبیبتی یازهرا حبیبتی یازهرا🏴

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

emam reza

 

🌼 هزاران نفر در مسیر نیشابور با چشمانی مشتاق ایستاده بودند. قلب جمعیت عظیمی می‌تپید.
بی صبرانه منتظر ورود مهمان بزرگی بودند.
مهمانی از سلاله‌ی پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله)
گویا نور وجودی امام همام، شمس الشموس سوار بر هودج از راه دور دیده می‌شد ...

🌺 مردم به سمت هودج حضرت دویدند. ایشان سر از هودج بیرون آوردند و با سخنان گهربار خویش هدیه بزرگی به مردم دادند.
حدیث سلسله الذهب: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها»؛ «کلام لا إلهَ إلّا اللّهُ (یعنی هیچ معبودی به‌جز الله نیست) دژ و حصار من (خدا) است پس هر کس به دژ و حصار من داخل شود از عذاب من امنیت خواهد یافت، این شروطی دارد و من (علی بن موسی‌الرضا) یکی از آن شرط‌ها هستم.»

🎁این هدیه گرانمایه را تقدیم می‌کنم به همه دوستداران حضرت

روزتون امام رضایی

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃صدای تلفن بخش ایستگاه پرستاری بلند شد. خانم پرستار خودش را رساند. صدای زن سالخورده‌ برق از چشمانش پراند: «به گوشی دخترم زنگ می‌زنم، جواب نمیده. دخترش مریم نمی‌خوابه؛ دلش تنگ شده، میخواد باهاش حرف بزنه.»

 

🌸خانم پرستار با شنیدن صدای نازک مریم گر گرفت: «به مامان بگو کی میاد؟ دلم براش تنگ شده‌. مگه قول نداد زودی خوب بشه! آخه چن روز دیگه تولدمه.»

 

🍂بغض گلوی پرستار را فشرد. اشک روی گونه‌هایش سرازیر شد. مریم کوچولو پشت خط صدا می‌زد: «مامان! چرا حرف نمیزنی؟!»

 

 🍁نرگس محکم ایستاد. با پشت دست عرق پیشانی‌اش را گرفت. حرف‌های مریم کوچولو، دختر همکارش زیر آوار غم او را خرد کرد. خواست خودش را سریع جمع و جور کند. زمان مناسبی برای گریه و زاری نبود. به خودش گفت:«غم من پیش غم حضرت زینب هیچه. ولی باید ثابت کنم که میتونم رفتارمو زینبی کنم.»

 

🌹با آرامش به مریم کوچولو گفت: «دخترم مامانت خوابیده، بذار استراحت کنه. بعدا بهش میگم تو زنگ زدی.»

 

🌾مریم کوچولو بغضش را فرو خورد:«باشه خاله، بابام رفته پیش خدا. من فقط مامانو دارم. بگو خیلی دوسش دارم. »

 

☘وقتی مریم گوشی را قطع کرد. نرگس بالای سر مادر مریم کوچولو رفت. با چشمان اشکبار، برای آخرین بار به چهره آرام گرفته دوست و همکار پرستارش خیره شد. قلبش می‌خواست بیرون بپرد. روی صندلی کنار تخت همکارش نشست. حرف‌های مریم کوچولو را با اشک و آه نجوا کرد. لبانش بر هم خورد: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»*

 

📖*آل عمران، آیه۱۶۹

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

zeinab

 

🌺🌺🌺🌺

 

 

🦋ای زینت پدر، روزی که متولد شدی، لبخند بر لب مادر آوردی. حسین، دست‌های کوچک تو را گرفت و تو با نگاه دوست داشتنی‌ات او را نگاه کردی. 

 

🌺تو متولد شدی تا کلمه صبر را معنا کنی. 

🌹تو متولد شدی تا پرستاران از نام تو وام بگیرند.

 

🌼ای عزیز حضرت رسول، خوش آمدی که با آمدنت جهان مسرور شد. تو آمدی تا صبوری را نشان دهی و پرستار دل دردمندان باشی. 

 

✨ولادتت مبارک ای عقیله بنی‌هاشم✨

 

این روز بر همگان مبارک 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۹ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

🌞شعاع نور خورشید از پنجره به اتاق سه در چهار تابید. خانم‌تاج کبریت کشید و سماور گوشه اتاق را  روشن کرد. توت خشک کنار استکان‌ها  توی سینی گذاشت.

🌱 صدای غل غل آب سماور بلند شد. او چای با هل دم کرد. صدای کوبیده شدن در چوبی خانه خبر از آمدن حاج اسماعیل داد. خانم‌تاج چای ریخت. حاج اسماعیل با پاکت میوه وارد شد و گفت: « چایی رو بده همین‌جا می‌خورم،  بچه‌ها رو صدا بزن تا بریم مسجد.»

☘️خانم‌تاج بعد نماز مغرب و عشاء نماند و به خانه برگشت. آبگوشت را از سر اجاق برداشت، آب و گوشتش را جدا کرد تا حاجی آن را بکوبد. سفره چید و سبزی سر سفره گذاشت.  

🍂همان لحظه حاج اسماعیل به همراه غلام و قاسم وارد خانه شدند. صورت حاج اسماعیل سرخ و گُر گرفته بود. نفس زنان وارد پستو شد. خانم‌تاج با نگاهش حرکات حاج اسماعیل را دنبال ‌کرد. حاجی با چوب دستی بیرون آمد. خانم‌تاج آب دهانش را قورت داد: «چی شده؟ »

🎋حاج‌اسماعیل با چشم‌های از حدقه بیرون زده گفت: «کجاست مایه خفت و بی‌آبرویی؟ »

🍁خانم‌تاج با صدای آرامی گفت: «منظورت چیه، کسی چیزی گفته؟ »

💠 حاج اسماعیل به سمت آشپزخانه رفت و با صدای بلند گفت: «نشنیدی سر منبر چی گفت؟ »

صبح طلوع
۱۶ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

mobareze ba fesad

 

 

🍁در زمان ناصرالدین شاه امتیازهای اقتصادی زیادی به غربی‌ها به خصوص دو کشور انگلیس و روسیه داده می‌شد. یکی از آن‌ها امتیازها «انحصار خرید و فروش توتون و تنباکو» بود.

⚠️ این امتیاز زیان مادی فراوانی برای کشور ایران داشت.

🌺 میرزای شیرازی مرجع بزرگ تقلید وقت که در سامرا زندگی می‌کرد، چندین بار به ناصرالدین شاه نامه نوشت و تلگراف زد و خواستار لغو هر چه سریع‌تر این امتیاز شد.

🔥امّا گوش شنوایی برای شاه نبود.

🌸اینجا بود که میرزای شیرازی فتوای تاریخی و ماندگار خود را اینچنین دادند: «الیوم استعمال توتون و تنباکو به ایِّ نحو کان در حکم محاربه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه است.»

💥سرانجام شاه مجبور شد، امتیاز را لغو کند.

📚 نجاتی، محمد رضا، تحریم تنباکو، تهران، مؤسسة انتشارات فراهانی، ص۱۰۰


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍂صدای نا‌له‌اش اتاق را پر کرد. قاسم با صدای لرزانی گفت:«بهاره چیه؟»

 

🍁_خیلی درد دارم.

 

🍃_ آماده شو ببرمت بیمارستان.

 

🎋قاسم سریع لباس پوشید. رفت تا ماشین را آماده کند. بهاره آهسته آهسته قدم بر می‌داشت. از شدت درد می ایستاد و دست به دیوار می‌گذاشت. قاسم از ماشین پیاده شد. دست بهاره را گرفت. او را کمک کرد تا سوار شود. 

 

⚡️قاسم در محوطه بیمارستان توقف کرد. بهاره را با برانکارد به اورژانس بردند. دکتر بهاره را معاینه کرد. برای عکس برداری فرستاد. وقتی آزمایش و عکس ها را دید. دستور داد بهاره فردا صبح ساعت 8 برای جراحی آماده باشد. به همین خاطر بهاره همان روز در بیمارستان بستری شد.

 

☘ قاسم با چهره‌ای نگران از بهاره خداحافظی کرد. سالن انتظار بیمارستان لحظه به لحظه شلوغ تر می‌شد. قاسم از ساعت 7 صبح در سالن انتظار بود. به ساعت مچی قهوه‌ای رنگش نگاه کرد. زیر لب با خودش حرف ‌زد. از دلشوره بلند شد به سمت پرستار رفت: «حال بیمار، خانم علیزاده چطوره؟»

 

🌸_به هوش اومده، از ریکاوری میارن تو بخش.

 

🌾چشم های قاسم به صورت رنگ پریده‎ی بهاره دوخته شد. اما بهاره از شدت درد و عوارض بیهوشی بی‌حال بود.

 

🌺قاسم دسته گل زیبایی را روی میز کنار تخت بهاره گذاشت. عطر گل‌ها در اتاق پیچید. 

صبح طلوع
۱۲ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر