تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس نوشته حلما» ثبت شده است

🌾«سعدیا عمر عزیزست به غفلت مگذار** وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را». همانطور که سعدی در این شعر بیان کرده فرصت زندگی بسیار ارزمند است که باید قدر آن را دانست و به بهرین وجه از آن استفاده کرد. برخی می گویند: «این چه زندگیه کاش زودتر خدا مرگمون رو می رسوند.» اما در روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و  آله آمده است که دعا برای مرگِ خودتان نکنید.»*  

☘️چرا؟ خود پیامبر جواب داده اند: «اگر شما آدمِ خوبی هستید، وقتی زنده ماندید، طبعاً بر احسانِ خودتان خواهید افزود، کفه‌ی حسنات خودتان را سنگین خواهید کرد. ولی اگر گناهکاری و محسن نیستی؛ اجلِ تو را عقب می‌اندازند تا تو عذرخواهی کنی.» پس فرصتِ حیات فرصتِ خوبی است؛ مرگ را آرزو نکنید و به خوبی از آن برای افزایش حسنات یا توبه و عذرخواهی از پرورگار استفاده کنید.
 
📚* من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۹۱


 

صبح طلوع
۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠همسرم! وصیت می کنم اگر فرزندم پسر بود، اسمش را حسین بگذارید؛ زیرا مسئولیت حسینی دارد و باید بار حسینیان را بردوش کشد، حسین وار زندگی کند و حسین وار بمیرد و اگر دختر بود اسمش را زینب بگذارید، زینب گونه فریاد بزند و زینب گونه بمیرد و از حضرت زینب و مظلومیت شهدای کربلای امام حسین (علیه السلام) و ایران برایش لالایی بگو، برایش بگو حضرت زینب (س) خود، شهدای کربلا را دفن می کرد، یتیمان و کودکان را خود سر پرستی می کرد و خود شعار پیروزی خون بر شمشیر را فریاد زد.

 

 

صبح طلوع
۰۹ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾شهید میرحسینی در متن وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «از پدر و مادر و خواهرانم تمنا می کنم در مراسم عزاداریم شربت و شیرینی پخش کنند و غمگین نباشند. به سر و صورت نزنند و جامه پاره نکنند. از حضرت زینب باید درس بگیرید. حضرت زینب با آن همه مشکلات و آن همه جنازه ای که در روز عاشورا شاهد بود، چنان متین و صبور بود که دشمنان را تکان می داد و سر افکنده می کرد. شما خودتان می شنوید در سر تا سر دنیا به مظلومین و مستضعفین رحم نمی کنند و در همه جا مسلمین و محرومین را سر می برند.»

صبح طلوع
۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾همسرم! وقتی خبر شهادتم را به تو دادند، استوار و ثابت قدم، زینب گونه باش و همچون او به دور از جزع و فزع پیام رسان خون شهیدان باش، شاید بعد از شهادتم احساس تنهایی و آوارگی کنی و دنیا را بر خود تیره و تار تجسم کنی، در آن موقع لازم است بیشتر نماز بخوانی و اوقات فراغت را با قرآن و خود را به کارهای خانه مشغول کن.

صبح طلوع
۰۷ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠شهید مدنی خیلی در خود فرو رفته بود. اصرار کردم که نهایتا با شرط عدم افشا در زمان حیاتشان، فرمودند: «مدتی بود دو مطلب ذهن مرا کاملا درگیر کرده بود اینکه سید واقعی هستم و شجره نامه‌ام به پیامبر (ص) می‌رسد یا نه؟ و دیگر اینکه عاقبت کارم چه می شود؟»

🌾با همین نیت به حرم حضرت امیر (ع) رفتتم و توسل کردم؛ اما خبری نشد. نیت کردم به سیدالشهدا (ع) متوسل شوم. در ایام زیارتی پیاده از نجف تا کربلا راه افتادم . یک شب در کربلا امام حسین (ع) به خوابم آمد و فرمودند: «ولدی! انت مقتول». با این خواب خیالم از هر دو مطلب راحت شد. یعنی هم سید واقعی هستم و هم با شهادت از دنیا خواهم رفت.

🌷راوی: علی خاتمی (به نقل از آیت الله حاج محمد تقی خاتمی؛ شاگر خصوصی شهید مدنی) و آیت الله فاضلیان

📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۹ به نقل از (ماهنامه جاودانه ها، شماره ۷، ص ۴

 

صبح طلوع
۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠وقتی می‌آموزی، دلت شاد می‌شود، چشمانت پر نور می‌گردد از فروغ دانش. از اینکه می‌بینی راه آگاهی را در پیش گرفته‌ای در پوست خود نمی‌گنجی. آگاهی؛ یعنی نزدیک شدن به آنچه به نفع توست و دور ماندن از آنچه به ضرر توست.

🍃از دنیای تاریکی به در می‌آیی، به عالم روشنایی و معرفت قدم می‌گذاری و چه چیزی بهتر از این است که راه را از چاه نشانت دهند.
    میاسای از آموختن یک زمان
                ز دانش میفکن دل اندر گمان
                                   فردوسی

🌾قدر و منزلت خود را با همواره آموختن تثبیت کن تا در اوج آگاهی و دانایی بدرخشی.

🌺علم مفید درّ گرانبهایی است که هر کس صیدش کند وجود خویش را با درخشش آن درّ، زینت می‌بخشد.
بیاموز و یاد بده تا زکات آموختنت را بپردازی.

 

صبح طلوع
۳۰ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾پنج نفر بودیم، بعد از نماز به حاجی گفتم: «امشب شام دعوت شماییم و خیلی اصرار کردم.» گفت: «خدایا چی می شد امشب کسی ما را دعوت می کرد؟!»

💠چند دقیقه بعد جوانی به طرف حاجی رفت و گفت: «برادرها! امشب افتخار بدهید مهمان من باشید.»
گفت: «مادرم غذا برای پنج نفر زیاد درست کرده و گفته دوستانت را دعوت کن. من هم گفتم اولین کسی را که توی مسجد دیدم دعوت می کنم.»
 
📚مثل مالک، چاپ اول ،۱۳۸۵، چاپ الهادی صفحه ۵۰

 

صبح طلوع
۲۸ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃هر گاه دلت گرفت، احساس تنهایی کردی و کسی را برای همدلی نیافتی، غمت نباشد سراغ یار مهربان برو، همرازت خواهد شد هم یارت خواهد شد و تمام لحظات تنهایی‌ات را مملو از شادی خواهد نمود.

🌾 این یار عزیز از جنس نور است و هدایت، شبیه هیچ دوستی نیست کلید در گنج حکیم را دارد، حکیمی بی‌نظیر که تنها هدفش را سعادت بنده‌اش  معرفی‌ می‌کند.

🌺عجب خالقی! بنده گناه می‌کند، او نادیده می‌گیرد تا جایی که می‌گوید از بنده‌ام شرم دارم که تنهایش بگذارم چون جز من کسی را ندارد، کتابش را برای روشنگری می‌فرستد:
«ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیه هُدیً لِلمُتَقین؛
راه هدایت برایت می‌گشاید،دستت را می‌گیرد و تا بی‌نهایت می‌رساند.»(سوره‌ی بقره،آیه‌ی۲)

💠از قرآن استمداد بجوییم برای نجات از تاریکی‌های مطلق دنیا و این دوست نازنین را تنها نگذاریم که مونس تنهایی‌های ماست.

 

صبح طلوع
۲۸ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️قبل از کربلای پنج آمد قرار گاه. موقع خداحافظی رگ گردنش را بوسیدم و التماس کردم شفاعتم کند. گفت: «این طور نگو،خدا به همه توفیق بدهد.»

🌾بار دوم که التماس کردم، گفتم: «به خدا قسم چیز دیگری می بینم.»
لبخندی زد و گفت: «پس تو هم فهمیدی؟»
خودش زمان شهادتش را می دانست.

📚مثل مالک.ص ۶۶

 

 

صبح طلوع
۲۶ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠سید فرید سر پست نگهبانی بود. هوا سرد بود و کم کم خوابش گرفت. از جده‌اش زهرا (س) مدد خواست. در حال قدم زدن بود. ناگهان چشمش به یک قوری چایی افتاد. بی آنکه کنجکاو شود که از کجا آمده، یک دو تا چای خورد. با بدن گرم شده، مشغول نگهبانی بود.

🌾یک لحظه به سمت قوری چای برگشت؛ اما گویا اثری از آن نبود. توسل به حضرت فاطمه (س) کار خودش را کرده بود.

راوی: مادر شهید


📚کتاب خط عاشقی ۲، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، خاطره  ۲

 

صبح طلوع
۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر