تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس نوشته حلما» ثبت شده است

 

 

💠حریم مَحرم دارد و مَحرم حرمت، حرمتش را بر دیده‌ی منت باید نهاد.
این دالان عشق، مخزن راز است راز معشوق ازلی و ابدی‌ات در آن جای دارد.

🌾خانه‌ی دوست را هماره باید پاک و با صفا نگه داشت، مبادا غیر را در این خلوتگه راز جای دهی! هر بار قرار است مهمان عزیزی وارد خانه‌ات شود با جان و دل، فضا را برایش می‌آرایی و می‌پیرایی تا مطابق میلش مورد استقبال قرار گیرد،در آراستن خلوتگه یار هم بکوش بهترین مکان را برایش تدارک ببینی.
 
🌷کعبهٔ دل مسکن شیطان مکن
           پاک کن این خانه که جای خداست
                                      پروین اعتصامی

 

صبح طلوع
۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️دود باروت صورتش را سیاه کرده بود. گوشه چادر نشست و با خاک زیر سرش را بلند کرد. گفت: «با اجازه من ده دقیقه می خوابم.» سر ده دقیقه بیدار شد.  با تعجب گفتم: «حاجی خوابت همین بود؟»

🌾با خوش رویی گفت: «توی جبهه هر بیست و چهار ساعت، بیشتر از پنج دقیقه خواب سهم آدم نمی شود. من چهل و هشت ساعت نخوابیده بودم، سهم خودم را گرفتم.»

📚مثل مالک، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادی، ص۵۶

صبح طلوع
۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾حسن کلاس‌ هشتم‌ بود. سال‌ چهل‌ و هشت‌، چهل‌ و نه‌. فامیل‌ دورشان‌ با چند تا بچه‌ی‌ قد و نیم‌قد از عراق‌ آواره‌ شده‌ بود. هیچی‌ نداشتند؛ نه‌ جایی‌، نه‌ پولی‌.

☘️ هفت‌ هشت‌ ماه‌ پی‌ِ صندوق‌دار مسجد لُرزاده‌ شده‌بود. می‌گفت‌: «بابا یه‌ وام‌ بدین‌ به‌ این‌ بنده‌ی‌ خدا. هیچی‌ نداره‌. لااقل‌ یه‌ سرپناهی‌ پیدا کنه‌. گناه‌ داره‌.»

🌺حاجی‌ هم‌ می‌گفت‌: «پسر جون‌! وام‌ می‌خوایی‌، باید یه‌ مقدار پول‌بذاری‌ صندوق‌. همین‌.» آن‌قدر گفت‌ تا فامیل‌ پول‌ گذاشتند صندوق‌. همه‌ را بدهکار کرد تا یکی‌ خانه‌دار شد.

📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳

صبح طلوع
۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️با حاج یونس رفته بودیم مهمانی. گفت: «اینها خمس نمی دهند ، آنجا چیزی نخورید که روی بچه اثر می گذارد.» هر چه آوردند نخوردم و گفتم که دندانم درد می کند. ولی چای را مجبور شدم بخورم.

🍃بیرون که رفتیم گفت: «سعی کن چای را بالا بیاوری.» دست آخر خمس آن را حساب کرد و داد. بعدها جوری برخورد کرد که آنها خمس مالشان را می دادند.

📚مثل مالک، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادی صفحه  ۴۹

 

صبح طلوع
۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠 عبدالمجید سپاسی اهل بیت (ع) را از جان و دل می خواست و سَر و سِرّی با حضرت فاطمه (س) داشت. ذکر «یا زهرا» از لبانش نمی افتاد. وقتی هم که ترکش خورد، ذکر یا زهرا روی لبانش نقش بسته بود و با همین ذکر و با لبخند شهید شد.

☘️راوی: سردار نبی رودکی، فرمانده لشکر ۱۹ فجر در دوران دفاع مقدس

📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، انتشارات حماسه یاران، بهار ۱۳۹۵، خاطره ۳

 

صبح طلوع
۰۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃تا کی می‌خواهی زورگویی کنی و چطور می‌توانی با وجدان خواب رفته‌ات کنار بیایی؟! به خود بیا و شرم کن از مولایت که می‌فرمایند:

 🌷«إیّاکَ وَ ظُلم مَن لا یجد علیک ناصراً إلّا اللّه جَلَّ و َعَزّ؛ بترس از ستم کردن بر کسی که به جز خدا یاوری ندارد.»*

☘️اگر لحظه‌ای از وجود آفریدگار ازلی و ابدی غافل نشویم هرگز برای بدی کردن میلی نخواهیم داشت و عبارت زیبای« اوست نشسته در نظر/ من به ‌کجا نظر کنم.» پیوسته در ذهنمان خودنمایی کند کارهای دلخواهش را رها نخواهیم کرد.

💠ستم بر بی‌یاوران نه هنر است و نه باعث افتخار کسی،هنر آن است که گیری دستی.

📚حضرت امام حسین"ع" بحار الانوار،ج ۷۸، ص ۱۱۸

 

صبح طلوع
۰۳ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾حسن در ایلام سرباز که‌ بود، دو ماه‌ صبح‌ها تا ظهر آب‌ نمی‌خورد. نماز نخوانده‌ هم‌ نمی‌خوابید. می‌خواست‌ یادش‌ نرود که‌ دو ماه‌ پیش‌ یک‌ شب‌ نمازش‌قضا شده‌ بود.

📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳

 

صبح طلوع
۲۹ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠رفته بودیم بازدید مناطق جنگی. میثمی هم آمده بود برخی قسمت ها را نشان‌مان می داد. خواستیم برگردیم مقر.  میثمی گفت: «فعلا کار دارم، شما بروید.»
در مسیر دیدمش. پشت ماشینی که رزمنده ها را می برد، سوار شده بود.

📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۶۸

صبح طلوع
۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠عبدالله خیلی خوش صحبت بود. بی لبخند دیده نمی شد. می گفت: «از صبح که از خواب بیدار می شوید، اگر به همه لبخند بزنید و آنها را شاد کنید، برای تان حسنه نوشته می شود.»

🌾آشنا که می دید صورتش پر از خنده می شد و پیشانی اش را می بوسید. تا وقتی ایستاده بود و حال و احوال می کرد، دستش را رها نمی کرد.

📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۴۲ و ۷۸

 

صبح طلوع
۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️از مدرسه که بر می‌گشتیم، سر راه‌ رفتیم‌ کتاب‌فروشی‌. حسن هر چه پول‌ داشت‌ کتاب‌ خرید. می‌خواند؛ برای‌ دکور نمی‌خرید.

🌷روزهای‌ آخر هم، بیش‌تر کتاب‌ «ارشاد» شیخ‌ مفید را می‌خواند. به‌ صفحات مقتل‌ که‌ می رسید، های های‌ گریه‌ می کرد.

 📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۹۹ و ۴

 

صبح طلوع
۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر