تهیه مسکن
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۰۰ ب.ظ
🌾حسن کلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه. فامیل دورشان با چند تا بچهی قد و نیمقد از عراق آواره شده بود. هیچی نداشتند؛ نه جایی، نه پولی.
☘️ هفت هشت ماه پیِ صندوقدار مسجد لُرزاده شدهبود. میگفت: «بابا یه وام بدین به این بندهی خدا. هیچی نداره. لااقل یه سرپناهی پیدا کنه. گناه داره.»
🌺حاجی هم میگفت: «پسر جون! وام میخوایی، باید یه مقدار پولبذاری صندوق. همین.» آنقدر گفت تا فامیل پول گذاشتند صندوق. همه را بدهکار کرد تا یکی خانهدار شد.
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳
۰۲/۰۵/۰۹