تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم بهار دلها» ثبت شده است

 

🌱همیشه شش دانگ حواس باید به پدر و مادر جمع باشد و جز نیکی برای آن ها چیزی فرستاده نشود. 

 

💡 هیچ چیز نمی تواند جای این دو نعمت بزرگ را بگیرد. خود را باید همیشه در خدمت آنان قرار داد.

 

💢 اهمیت نیکی به آن‌ها وقتی روشن‌تر می شود که خداوند بعد از امر به پرستش خودش، به نیکی به پدر و مادر امر می کند.

 

✨وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا ؛وخدای تو حکم فرموده که جز او هیچ کس را نپرستید و به پدر و مادرنیکی کنید.

 

📖سوره اسراء، آیه ۲۳.

 

 

صبح طلوع
۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃 دیوار آجری سرد پل تکیه‌گاه وجود حمید شد. رودخانه‌‌ جوی مانند و برگ درختان زرد را نگاه کرد. زن و مردی نشسته روی چمن‌های خشکیده توجه‌اش را جلب کرد.

 🍂کودک سه ساله لاغری کنار آنها می‌چرخید. زن و مرد هر یک سرگرم گوشی خود و عکس گرفتن با ژست‌های مختلف تک نفره بودند. قلبش فشرده شد. ابزاری چنین کوچک و به اندازه کف دست زندگی‌اش را مختل کرده بود.

🎋همسرش مریم گاهی با دوستانش در تماس بود؛ اما عضویت در شبکه‌های اجتماعی، شب و روز را در زندگی مریم جابه‌جا کرد.

 🍂 قدم زنان از روی سنگ‌های تیز و کج ومعوج پل رد شد. روبروی ساختمان دادگاه ایستاد. اتفاقات صبح از پیش چشمش گذشت. ده صبح سرکی به اتاق خواب کشیده بود. مریم مثل چند ماه گذشته در چنین ساعتی خواب بود. حسنا گوشه‌ی سالن میان اسباب بازی ‌هایش دراز کشیده بود. لقمه‌ی نان و پنیری که برایش گرفته بود را روی بشقاب عروسکش گذاشته بود. به عروسکش گفت: «هیس، صبحونت رو آروم بخور و مامانی رو از خواب بیدار نکن وگرنه سرت داد میکشه.»

🍃آهی کشید؛ بحث و جدل‌های چند ماه گذشته با مریم هیچ فایده‌ای نداشت و دوباره گشت و گذار، پست و استوری گذاشتن اولویت زندگی مریم شده بودند. دلش برای گپ‌وگفت سه نفرشان تنگ شده بود.

🌾حمید به سمت ساختمان کناری دادگاه قدم برداشت. دیگر ذهنش راه حلی برای رفع مشکلشان نمی‌شناخت. گردش دسته جمعی بدون دغدغه عکس و سلفی گرفتن برای صفحه مجازی آرزویش شده بود. وارد ساختمان مرکز مشاوره شد به امید یافتن راه‌حلی برای نجات زندگی مشترکشان.

صبح طلوع
۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❌ گاهی والدین رفتارهایی از کودک خود می‌بینند که باعث می‌شود، مرتب به کودک خود برچسب‌های منفی بزنند مانند این که خیلی پیش فعال هست، اصلا حرف گوش نمی‌دهد، خیلی عصبی هست.

⭕️باید دانست این گونه رفتارها سهوا از کودک سر می‌زند. نباید آن را مرتب جلوی کودک بیان کرد؛ زیرا کودک بعد از گذشت مدتی این برچسب‌ها را برای همیشه می‌پذیرد و در عمل نیز خود را مطابق آن می‌کند.

صبح طلوع
۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

⭕️گاهی بین بچه‌ها سر یک مسئله‌ای بحث‌ودعوا پیش می‌آید. در چنین مواقعی والدین نباید سریع دخالت کنند. هر چند که فرزند بزرگتر به کوچکتر زور بگوید.

💯چون دخالت بیجای والدین سبب می شود فرزند کوچک‌تر دیگر نتواند از خود دفاع کند و فرزند بزرگتر هم حس کند والدین فقط از فرزند کوچکتر دفاع می کنند.

🔺مطمئن باشید اکثر مواقع بعد از یک بحث کوتاه، فرزندان با هم کنار می‌آیند.

💥نکته: تا جایی که خطری برایشان ایجاد نمی شود بگذارید خودشان مشکلاتشان را حل کنند.

صبح طلوع
۱۰ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃برای انتخاب و خرید کارت عروسی رفتیم. از فروشنده قیمت آ‌ن‌ها را می‌پرسم انگار به قیافه‌ام نمی‌خورد داماد باشم. می‌خندد که  «واسه خودت می‌خواهی؟» خودم را جمع‌وجور می‌کنم و «بله‌ای» می‌گویم.

☘️همیشه نگران بودم که شاید ده سال دیگر هم جور نشود با مینا زندگی مشترکمان را شروع کنیم. وقتی قیمت خانه، وسایل زندگی، خرج و مخارج عروسی را در چرتکه ام بالا و پایین می‌انداختم واقعا ناامید می‌شدم.

✨حتی رویم نمی‌شد در این رابطه با بابای مینا صحبت کنم از آن روزی که به خواستگاری من بله گفتند مدام احساس می‌کنم روی من حساب جدی باز کرده بودند. یکی از دوستانم همیشه می‌گفت: «تک دختر حاج آقا کشاورز را نمی‌شد حتی در خواب دید اما تو راحت توانستی قاپ حاج آقا و دخترش را بدزدی.»

🌾یک روز در اوج ناباوری مینا با دو استکان چای روبرویم نشست و گفت: «درست هست که من خانه پدرم در اوج آرامش و آسایش هستم، اما برای من چیزهای دیگری هم ملاک هست که به تو بله گفتم وگرنه از روز اول که می‌دانستم وضع مالی خوبی نداری، برای من ایمان، اخلاق و روی گشاده تو از بقیه چیزها مهم‌تر هست، من می‌توانم با تو در یک خانه کوچک اجاره ای با حداقل وسایل زندگیم را شروع کنم، مطمئنم خداوند هم خودش هوایمان را خواهد داشت.»

💫همان طور که سرم را پایین انداخته بودم به حرف هایش گوش می‌دادم، نمی‌دانستم از حرف هایش باید خجالت بکشم یا اینـکه به خودم با این انتخابم مغرور شوم.

☘️مینا از ذوق بله‌ام به آقای فروشنده ریز لبخندی زد، دست روی یکی از ارزانترین و ساده ترین کارت ها گذاشت و گفت: «آقا لطفا از این کارت ۲۰۰ تا.»

 

صبح طلوع
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃هر چه غصه می‌خوردم، هر چه اشک را مهمان گونه‌هایم می‌کردم دیگر هیچ فایده‌ای نداشت. دلم حسابی گرفته بود، هر روز از خانه  تا مدرسه را فقط گریه می‌کردم. انگار همین دیروز بود که خانم مدیر گفت: «فردا جلسه‌ای با والدین هست باید یکی از والدینتان به مدرسه بیایند.»

☘️ وقتی این سخن را شنیدم احساس شرم کردم، باز ذهن خودمم را درگیر کردم که ای وای باید چه کنم؟ به خانه که رسیدم بوی قورمه سبزی مادرم گرسنگی‌ام را چند برابر کرد، پدرم عصا زنان جلو آمد گفت: «ناهید جان بابا کی آمدی برو دست و صورتت بشور بیا ناهار بخوریم ما منتظر تو بودیم.»

✨نامه دعوت را روی طاقچه گذاشتم مادرم گفت: «ناهید جان این چیه؟ باز همان حس شرم در وجودم دوباره زبانه کشید و به حالت غیظی گفتم: «دعوت نامه مدرسه است اما چه فایده شما که نمی‌تونین بیاین باز باید برم از خاله اعظم التماس کنم، بیاد.»

🌾سرم را برگردانم به مادرم نگاه کردم دیدم اشک صورتش را پاک می.کند. من همیشه به خاطر این که پدر و مادرم پیر بودند دوست نداشتم که دوستان و معلم‌هایم آنان را ببینند برای همین همیشه هر وقت جلسه‌ای بود خاله اعظم را می‌بردم.

 💫من تنها فرزند این خانواده و به قول گفتنی بچه ی بعد از هرگزی بودم. ای کاش آن روزها اینقدر نادان نبودم پدر و مادرم الان شش ماه هست در یک تصادف از دنیا رفته‌اند.
پیش خاله اعظم زندگی می‌کنم اما دیگر هر روز خبری از بوی خوشمزه غذای مادرم، دست پر مهر پدرم و آغوش گرمشان نیست. من همیشه با آنان بد حرف زدم و فقط آنان را پیر می دیدم چرا این همه نقاط مثبتشان را نمی دیدم. حالا من ماندم و یک عالمه افسوس و تنهایی.

صبح طلوع
۲۱ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💡آقایان باید بدانند انجام کارهای داخل خانه دارای اهمیت خاصی می‌باشد و توان و انرژی زیادی از خانم خانه می‌گیرد.

💢متاسفانه گاهی زمان که برخی زنان می‌گویند: «از صبح برای انجام کارهای خانه خسته شده ام. »
مرد پاسخ می دهد: «مگر چکار کرده‌ای؟ » و می‌خواهند کار خانه را آسان  و بی ارزش جلوه بدهند.

🌿در چنین مواقعی مرد حداقل باید بگوید: «خداقوت خانم بیا بنشین استراحت کن.»
چه بسا گفتن همین جمله خستگی را از تن زن بیرون آورد و او خواهد دانست که مردش قدردان زحماتش هست؛ در نتیجه با انرژی بیشتری کارهایش را انجام می دهد.

صبح طلوع
۱۲ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


⭕️مواقعی پیش می‌آید که والدین بخاطر بی‌حوصلگی یا عدم توجه به زمان، سراغ فرزندان خود را می‌گیرند.

❌مثلا صبح‌زود یا ظهر وقت خواب با فرزند خود تماس می‌گیرند.

💯در چنین مواقعی نیز فرزندان باید با روی گشاده پذیرای آنان باشند.

🔘فراموش نکنند که همین والدین برای کمک و اجابت خواسته‌های آنان، نه تنها از خواب پریده‌اند؛ بلکه اصلا شب تا صبح را نخوابیده‌اند.

✅ پس حواسمان باشد همواره و در هر شرایطی باید با والدین خود با احترام برخورد کرد.

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❤️چه زیباست که روزمان را با یک سلام عاشقانه به حضرت عشق آغاز کنیم. 

🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و با ادب و تواضع سلام می‌دهیم:

✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

 

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ گاهی برخی والدین خواسته یا ناخواسته فرزند خود را با دیگران مقایسه می کنند.

🔘 از این راه می خواهند فرزند خود را تحریک کنند، تا تلاشش بیشتر شود.

🔘 اما این کار نتیجه عکس می دهد. نه تنها روح و روان بچه را بهم می ریزد، بلکه سبب می شود بچه از خود و توانایی هایش ناامید شود و دست از تلاش و کوشش بر دارد.

✅ در هیچ شرایطی نباید فرزندان را با هم مقایسه کرد چرا که هر کس، توانایی‌های خاص خودش را دارد.

 

صبح طلوع
۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر