تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم بهار دلها» ثبت شده است

✅سلام کردن مستحب اما جواب آن واجب می باشد، آن گاه که می‌رسیم به عبارت السلام علیک یا اباعبدالله شک نکنید که حتما امام حسین علیه السلام جواب ما را خواهد داد پس با تمام وجودت عاشقانه زیارت عاشورا را با یک سلام شروع کن.

🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم:

✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

صبح طلوع
۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔅گاهی یک دعا از عمق وجودت
 می‌تواند زندگیت را روبراه کند. نه تنها زندگیت را بلکه مردنت را نیز قشنگ کند.
از امروز وقتی به این قسمت زیارت عاشورا می رسیم سعی کنیم آن را با تمام ذرات وجودمان زمزمه کنیم:

🤲اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ خدایا قرار ده زندگیم را زندگى محمد و آل محمد و مرگم را مرگ محمد و آل محمد.

🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم:

✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

صبح طلوع
۲۸ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💯برای این که کودکی دارای استقلال و اعتماد به نفس داشته باشید، باید همیشه برای تلاش‌های او احترام قائل شوید. 

⭕️وقتی او در حال انجام کاری است و متوجه شدید که او نمی‌تواند زود کارش را انجام بدهد یا به خوبی به اتمام برساند. 

🔻در این مواقع به جای جملات ناامید و سرکوب کننده تلاش کودک را مورد توجه قرار دهید.

❌مثلا به جای این که بگویید تو نمی‌توانی بند کفشت را ببندی یا چقدر طولش می‌دهی تا بند کفشت را ببندی. 

🔺می‌توان گفت: خوشحالم که داری با دقت زیاد تلاش می‌کنی تا بند کفشت را ببندی.

 

صبح طلوع
۱۹ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


💯در زندگی زناشویی برخی کارها مثل مخفی کاری و پنهانی کار کردن می تواند باعث کاهش محبوبیت هر یک از طرفین شود.

❌وقتی هر یک از زوجین از امور پنهان، مطلع شود، باعث ناراحتی‌اش می‌شود چرا که فکر می کند، طرف مقابل او را چیزی حساب نکرده و نظرش برای او مهم نبوده است.

🔻 ممکن است حتی تا مدت‌ها نسبت به آینده‌ی طرف مقابل بدبین شود که باز هم ممکن است برخی کارها را از او پنهان کند.

📌پس  یکی از مهم‌ترین اصل‌ها در زندگی زناشویی، صداقت و یکرنگی می‌باشد.

 

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💯می‌دونم امام حسین علیه‌السلام رو دوست داری.

 

❓می‌خوای شبیه امام بشی؟

 

🔆راضی باش!

به هرچی خدا برات تقدیر کرده

 

🍁ازدواج کردن، ازدواج نکردن

بچه داشتن، بچه نداشتن

دارایی زیاد، دارایی کم

 

💎در وقت سختی و بلا، شبیه حالی داشته باش که در راحتی و خوشی داری!

 

🔹امام حسین(علیه‌السلام) هنگامی که می‌خواست از مکه به سمت عراق خارج شود، خود در خطبه‌ای به این ویژگی اشاره فرموده است: 

 

🔸«ما اهل بیت به آنچه خدا راضی است،‌ راضی و خشنودیم. در مقابل بلا و امتحان او، صبر و استقامت می‌ورزیم. او اجر صبرکنندگان را به ما عنایت خواهد فرمود.»

 

📚سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۲۶.

 

 

صبح طلوع
۰۸ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃روز عقدم همه مشغول کار خودشان بودند و من هم مشغول بازی. خوشحال از آن همه مهمانی که در خانه بود، جولان می دادم و میوه و شیرینی می خوردم. نمی دانستم این همه برو بیا برای مراسم عقد من است. وسط شیطنت ها و سرک کشیدن میان بزرگترها، خاله بهجت صدایم زد. چادر سفیدی را سرم کرد و دسته گلی را به دستم داد. گفتم: «آخ جون می‌خوایم خاله بازی کنیم؟ »

 

🌾خاله بهجت گفت: «هیس، دختر این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ » آمدم بگویم چرا هیس، که مادرم اسپند به دست وارد اتاق شد. 

 

🍃_هزار ماشاالله دختر گلم ، چقدر عروس نازی شدی.

 

✨از شنیدن کلمه عروس در دلم ذوق کردم تا به خودم آمدم دیدم کنار حمید پسرخاله بهجت روی صندلی نشستم. چیزی که خوب در ذهنم مانده این که مادرم کنار گوشم مرتب می‌گفت: «بگو بله. »

 

🌺من در کمال ناباوری و بی تجربگی وارد مرحله‌ای دیگر از زندگیم شده بودم. مرحله‌ای که خیلی زود من را اسیر خود کرده بود. 

 

☘هر روز بحث و دعواها بین مادر و خاله بهجت بالا می گرفت. هر روز من و حمید را متهم می‌کردند که زندگی کردن بلد نیستیم.

 

🍃مگر زندگی برای من همین خاله بازی با مینا و ثریا دختر همسایه نبود؟ پس چرا هر روز از من چیز جدیدی می‌خواستند. 

 

🎋آخر این همه کشمکش‌ها به مهر طلاق در شناسنامه من و حمید ختم شد. 

 

☘در حال شانه کردن موهای عروسکم بودم،

صدای مادرم را شنیدم که به پدرم می گفت: «ما در حق این دختر ظلم کردیم، نباید هنوز تا عقلش کامل نشده بود او را شوهر می دادیم. »

 

🍃 سرم را بالا گرفتم، پدرم را دیدم که مرتب سرش را تکان می دهد و دستش را روی پیشانیش گذاشت. 

 

 

صبح طلوع
۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃استاد علوی می گفت: « زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری، اینقدر بری تا خودت را نشون بدی تا خدا بدونه تو لایقش هستی ، سر راهت سربالایی بگذاره. »

☘️این روزها بیشتر از هر زمانی خودم را مصداق حرف استاد می بینم، داخل سرازیری بدی افتاده بودم، یا باید خودم را از سرازیری به بیرون پرت می کردم که عواقب زیادی برایم داشت یا باید تا ته سرازیری می‌رفتم تا خدا دوباره دستمان را بگیرد. 

🌸من و اکبر از روز اول با عشق زندگیمان را شروع کرده بودیم، اما امان از دوستان ناباب که اکبر را وسوسه مصرف مواد مخدر کردند.  رنگ سیاهی بر روی کلبه قرمز عشقمان انداختند. حالا من مانده ام بر سر دو راهی تصمیم که آیا اکبر را رها کنم یا بمانم و زندگیم را دوباره بسازم؟ 

🍃حرف و حدیث‌های اطرافیان که دیگر اکبر آن اکبر سابق نمی‌شود وجودم را وسوسه می‌کرد که همه چیز را رها کنم و بروم، اما حس علاقه من به اکبر نیروی بیشتری داشت که مانع از اجرای تصمیمم می‌شد. به خصوص که اکبر هم پشیمان بود و از من می‌خواست که او را کمک کنم و تنهایش نگذارم. 

✨در میان همه تردید‌ها ، وضویی گرفتم و بر سر سجاده‌ام نشستم و از خدا خواستم من را در این سرازیری تنها نگذارد کمکم کند تا دوباره اکبر به روز اول برگردد. 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


❌در مقابل بچه‌هایی که به هر طریقی می‌خواهند حرف خودشان را به والدین تحمیل کنند، نباید کوتاه آمد.

✅ باید به آنان یاد داد که همه‌ی خواسته‌هایشان عملی نمی‌شود

🔘برخی خواسته‌ها ممکن است با تلاش خودشان به دست آید.

🔘و برخی نیز اصلا صلاحشان نیست که به آن برسند.
 
⭕️احتمالا اوایل ناراحتی می‌کنند؛ اما وقتی ببینند عملی شدن هر خواسته‌ای امکان پذیر نیست کم کم کوتاه می‌آیند.


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

❌برخی مردان که از صبح تا شب بیرون از خانه در حال کار کردن می باشند، این را نهایت ابراز عشق و محبت به همسر خود می دانند  و در نهایت از ابراز محبت کلامی به همسر خود دریغ می کنند.

💯اما مردان باید بدانند هیچ چیز جای ابراز علاقه و محبت کلامی را برای یک زن نمی‌گیرد و این یک نیاز عاطفی همیشگی برای یک زن هست که شوهرش به او ابراز علاقه‌ی کلامی کند.
 
🔺پس خوب است مردان همیشه با بیان محبت آمیز و عاشقانه به همسر خود، کانون خانواده را بیش از پیش گرم نگه دارند.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۵ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃در شعبه، کم حرف می زد. بیشتر سکوت می کرد. تلاش کرده بود کارش را دوست داشته باشد، ولی نمی توانست. قلبا نمی توانست. حساب و کتاب برایش جذاب نبود.

☘️برخلاف صفر، که شیفته‌ی شغلش بود؛ اما احمد اصلا حس خوبی نسبت به کارش نداشت. حالا که به این مرحله از زندگیش رسیده بود نمی‌دانست باید چه کسی را مقصر اصلی بداند؟ پدرش را که او را مجبور به خواندن حسابداری کرده بود و برایش پول در آوردن از راه یک شغل ورزشی معنایی نداشت.

✨یا شاید هم مادرش را که مرتب به احمد گوش زد می کرد: «در مقابل خواسته پدرت حرفی نزنیا هر چه او می گوید بگو چشم. »

🌾یا شاید هم خودش مقصر اصلی باشد که نتوانست درست حرفش را بزند که از حساب و کتاب خوشش نمی آید. حالا دیگر چه اهمیتی داشت که مقصر را پیدا کند، چیزی که او را خیلی آزار می‌داد و مدام اذیت می کرد این بود که اصلا شغلش را دوست نداشت. از این که تمام عمرش را بخواهد با بی علاقگی در این شغل سپری کند او را مدام ناراحت می کرد.

🍃وقتی ذوق و شوق صفر را می دید که چطور حساب و کتاب می‌کند از ته دل آهی می‌کشید که کاش او هم مثل صفر علاقه به این کار داشت اما او هیچ وقت نمی توانست مثل صفر قلبا خوش حال باشد چرا که صفر پدرش او را در انتخاب شغلش آزاد گذاشته بود؛ اما احمد نه.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ تیر ۰۱ ، ۲۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر