💑والدینی که کودکان خود را امر و نهی میکنند، تنشهای بیشتری خواهند داشت و باعث بروز مشکلاتی میشود که یکی از آنها لجبازی و پرخاشگری فرزندان خواهد بود.
🔍کودکان، لجباز به دنیا نمیآیند.

💑والدینی که کودکان خود را امر و نهی میکنند، تنشهای بیشتری خواهند داشت و باعث بروز مشکلاتی میشود که یکی از آنها لجبازی و پرخاشگری فرزندان خواهد بود.
🔍کودکان، لجباز به دنیا نمیآیند.
☀️آفتابِ سوزانِ صحرا، بر سر رزمندگان اسلام در حال تابیدن بود. شدت گرما رمق را از آنها گرفت. دستور استراحت داده شد. هر کس در پناه بوتهی خاری، بر روی ریگهای داغ نشست.
🌸 همه چشمها، به پسربچهای دوخته شد که با پای برهنه روی ریگهای داغ در حال تماشای آنها بود. او دستهایش را بالای پیشانی گذاشت، تا سایبان صورت آفتاب سوختهاش شود.
❤️زنی با شتاب خود را به او رساند و بغلش کرد. روی زمین خوابید و مدام تکرار میکرد: «پسرم! پسرم! پسرم! »
☘مادر که داغی ریگها بدنش را میسوزاند، غصه پسرش را میخورد که کف پاهایش نسوزد.
💦 دیدن این صحنه، اشک را بر پهنای صورت مردان جنگی روان ساخت.
🌺رسولخداصلیاللهعلیهوآلهوسلم که شاهد این ماجرا بود، روی به اصحابش کرد و فرمود: «آیا از محبت این مادر نسبت به فرزندش تعجب کردید؟!»
🌸یاران گفتند: «بله یارسولالله.»
🍃حضرت فرمودند: «بدرستیکه خداوند متعال نسبت به همهشما مهربانتر از این زن نسبت به فرزندش است.»
🍁اینبار اشک شادی و شعف بود که در چشمان رزمندگان موج میزد. *
📚* محجة البیضاء، ج ۸، ص۳۸۹

✅ تک فرزندها، نمیتوانند به راحتی نسبت به سایر نوجوانان در خانوادههای شلوغ، هویتیابی کنند. آنها تا زمانی که درگیر و بند نوازش هستند، کودک میمانند و در دنیای نوجوانیشان هم تنهاتر از بقیه خواهند بود.
🔘زیرا دنیای پدر و مادر خیلی متفاوت از دنیای آنهاست و سطح توقع خانواده از آنها، با نظر دیگران راجع به سن و سالشان جور در نمیآید.
💯 به نفع ما والدین و فرزندانمان است که بر طبل چند فرزندی در مقابل تک فرزندی بکوبیم.
🍃مادر بعد دو ساعتی که در خانه خاله بود
در را کلید انداخت و باز کرد. خسته و نفس نفس زنان چادرش را از سر برداشت
و گفت:« محیا جان عزیزم یه لیوان برای من میاری؟»
☘باشهای گفتم و به سمت آشپزخانه رفتم
آب را توی لیوان بزرگی ریختم و سردیش به دستم خورد انگار تکانی خورده باشم، ناگهان انگار برق از سرم پرواز کرده باشد؛ یادم افتاد لباسها را پهن نکردهام و همچنان ماندهاند
حتی درسهایم را نخوانده و درگیر چیز دیگری شده بودم.
⚡️ قبل از اینکه به خود آمدم تا این قضیه بحرانی را زودتر جمع کنم؛ مادرم لباس ها را داخل تشت روی ماشین لباس شویی دید که هنوز پهن نشدند.
🍂نگاهی با تأسف به من کرد و با دیدن گوشی به جای کتابهایم که فردا امتحانشان را داشتم، عصبانی شد : «خب پس معلوم شد دو ساعت درگیر چی بودی؟ مگه تو فردا امتحان نداری؟ بازم باید نمره کم بیاری و من شرمنده معلمات بشم.امشب به پدرت این موضوع رو میگم.»
🎋از دستش دلخور شدم و گفتم: «خب میخواستید تو نه سالگی برام گوشی نخرید. این تقصیر منه؟مگه من ازتون خواستم که برام بخرید دیگه خسته شدم اونقدر که به من گیر میدید.»
🍁لیوان را روی میز گذاشتم و با حرص گوشی را برداشتم. به اتاقم رفتم و در را بستم.
مستأصل روی تخت نشستم و متوجه شدم بغض کوچکی گلویم را بسته بود. ترس از این که پدر موضوع را بفهمد از طرفی دیگر داشت خفهام میکرد.
🌾با خود فکر کردم: «مشکل من کجاست؟ چرا نمیتونم تو استفاده از گوشی مراعات کنم و از کارام جا میمونم. آیا تقصیر اونهاست که تو بچگی برام گوشی خریدن تا سرگرمی من بشه؟ یا من که نمیتونستم از اون استفاده کنم؟»
🍃پنجرهی اتاق را باز کرد. نگاهی به آسمان انداخت. تابش نور آفتاب روی گلدانهای سرسبز توجهش را جلب کرد با آبپاش به آنها آب داد و از دیدن گلها لذت برد.
☘️به سمت کتابخانه رفت و با دستمال طبقات آن را پاک کرد که صدای شکسته شدن چیزی به گوشش رسید: «چی بود؟»
🎋علی با انگشتان دستش بازی میکرد:«مامان! اگه راستشو بگم قول میدی، دعوام نکنی؟»
⚡️_اگه راستشو بگی و قول بدی، دیگه تکرار نشه کاریت ندارم.
🌸_همون گلدونه بود که مادرجون برات عیدی آورده بود، یهو از توی طاقچه افتاد پایین، خرد و خاکشیر شد.
🍂_وای از دست تو یه ذره بچه، حالا چکار کنم؟
☘️_مامان!قول دادی، منو دعوا نکنی. از پولای تو قلکم، میگم بابا برات یه گلدون خوشگل بخره.
🌾نسترن از حرف های علی خنده اش گرفت و با یادآوری شکستن گلدان تزئینی چینی مادر به او گفت: «اگه این زبونو نداشتی، چیکار می کردی؟»
🍃نسترن با خودش فکر کرد اگر به خاطر شکستن گلدان علی را دعوا و یا جریمه کند، دیگر نباید انتظار راستگویی از فرزندش را داشته باشد.
👶کودکان با داستان زندگی میکنند. نقش اول داستان میشوند و ماجراجویی میکنند.
از پندها، راه و رسم زندگی را میآموزند.
🤼♂شکست میخورند و پیروز میشوند. جنگیدن در میدانهای مختلف را تجربه میکنند. میجنگند و راه و روش مقابله با مشکلات را میآموزند.
📚عادت به مطالعه را از کودکی در وجود کودکانمان نهادینه کنیم.
☘بند بند بدنش از خستگی کش می آمد ومور مور میشد. صداها توی سرش می پیچیدند. باز هم کودک شیرخوارش سراغش آمد دلش میخواست او را پرت کند. سرش را توی دو دستش بگیرد و به حال و روزش گریه کند.
دلش میخواست از حالا تا همیشه بدود و به جایی برود که هیچ کس مزاحم خلوتش نشود. هرچه بیشتر میدوید انگار کمتر کارهاش انجام میشد.
🌸اما عاقبت کودک خودش را رساند و باهمان هنر همیشگی، همان چشمهایی که شبیه تیله ای مشکی براق و پرنور بودند به چشمهایش خیره شد. دستهای کوچکش را مثل دو چنگک به دامن مادرش انداخت و ملتمسانه نگاهش کرد.
مقاومت بیفایده بود. انگار توی نگاهش و این التماسش قدرتی بود که برخلاف جثه ی کوچکش می توانست مادرش را به هرکاری وادار کند.
🍃همه ی حال بدش از بین رفت. چشمهایش هنوز در چشمهای کوثر گره خورده بود که او را به آغوش کشید. ناخوداگاه اشکهایش روی صورتش جوب به راه انداختند و کوثر همانطور که شیر میخورد، صورت مادرش را نوازش می کرد.
🎊ما زندگی خود را با بازی شروع میکنیم. آنچه در بازیهای دوران کودکی وجود دارد تماما در طول زندگی ما جاری است.
✔️معماها، تلاشها، هیجانها، رقابتها، قهرها و آشتیها... زندگی ما را شبیه بازیهای کودکانه میکند.
🔸اما مهمترین درسی که باید از بازیهای دوران کودکی بگیریم، این است که جدی نگیریم.😌
🎙پناهیان
🍃گلدانهای صورتی، ارغوانی و سبز رنگ حسن یوسف را با آبپاش سفیدی آب داد. سرش را به طرف راضیه چرخاند: «محبوبه تولدش میخواد با دوستاش بره کافی شاپ!؟»
☘_محمد جواد! اگه اجازه بدی.
🔹_تو خونه جشن کوچکی بگیره، همه دوستاشو دعوت کنه.
⚡️محبوبه شمع کیک تولدش را فوت کرد؛ جیغ و خنده دخترها با صدای ترکیدن بادکنکها قاتی شد. راضیه دستش را برد تا شمعهای عدد ۱۷ را از روی میز بردارد. سحر و ساناز توی گوشی، عکس بهم نشان دادند و چیزی بهم گفتن، صورت راضیه سرخ شد.
🎋راضیه با خودش فکر کرد، نباید چهرهاش درهم و جشن تولد دخترش خراب شود؛ سریع لبخند بر لب از مهمانهای دخترش پذیرایی کرد.
🍃وقتی مهمانها رفتند و خانه از سر و صدا خالی شد. محبوبه به مادرش در جمع و جور کردن خانه کمک کرد.
🌾محبوبه روی مبل راحتی طوسی رنگ نشست و چشمانش را بست. تمام لحظات جشن تولدش را از ذهنش گذراند.
🌸راضیه از آشپزخانه محبوبه را صدا زد. او از روی مبل برخاست به سمت مادرش رفت و دستانش را باز کرد. راضیه او را به آغوش کشید.
☘محبوبه فهمید چیزی در دل مادرش مانده؛ از اواسط مهمانی نگاهش پر از حرف بود: «عزیز دلم، از جشن تولدت راضی بودی؟ »
✨_فوق العاده بود! ازتون ممنونم.
🌸_تو با ارزشترین هدیهای هستی که خدا به من و پدرت داده؛ متوجه رفتار سحر و ساناز شدی، نظرت چیه؟
🍃آره، اونا متوجه آسیبی که به خودشون و بقیه دوستان شون میزنن، نیستن.

🔺والدین عزیز !
📝 در انتخاب اسباب بازی مناسب برای کودک فعالیت بدنی کودک را در نظر بگیرید. اسباب بازیها باید توان جسمی بچهها را به کار گیرند تا تخلیه انرژی صورت گیرد و سبب آرامش روحی و جسمی آنها شود. پس نباید اسباب بازی برای کودک انتخاب کنید که کودک را در حد یک تماشاچی نگه دارد زیرا بچهها میخواهند با بازی برای زندگی آماده شوند.
📝 ضمناً در انتخاب اسباب بازی، به انتقال فرهنگ و تغییر الگوهای دینی توسط آن اسباب بازی توجه کنید؛ اسباب بازیهایی که پوششهای عریان و نیمه عریان و آرایش صورت و اندام خاصی دارند، انتخاب نکنید؛ زیرا این گونه اسباب بازیها الگوهای مذهبی نادرستی برای آینده کودکانتان خواهند شد.