تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است


🍃روز عاشورا بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند.
باهم قرار گذاشتیم به یاد لب‌های تشنه امام حسین (ع) آب نخوریم.

☘️محمود گفت: «امروز باید برویم و خون خود را فدای اسلام کنیم و این منطقه را از دست دشمن نجات دهیم. امروز یا به ملاقات خدا می‌رویم و یا به زیارت امام حسین (ع). »

✨نیروها را به سه گروه تقسیم کردیم و به دشمن حمله کردیم. گویا دشمن کور شده بود و هیچ تحرکی نمی‌کرد. جلوی سنگرهای عراقی ها می‌رفتیم و عراقی‌ها اسلحه‌ها را می‌انداختند و فرار می‌کردند. محمود و شهید محمد یوسفیان برای خاموش کردن تانکی رفتند که مزاحم بچه ها شده بود.

🌾غروب آن روز پیکر محمود و شهید یوسفیان را به عقب منتقل کردیم. خوش به حال محمود که شهید عصر عاشورا شد.

📚نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، صفحات ۶۷ و ۷۱-۷۰

صبح طلوع
۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🔰حاج قاسم انس خاصی با حضرت عباس (ع) داشت.

🍃برش اول:
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. برنامه حاجی این بود که شب اول و آخر روضه را به مداح و سخنران توصیه می‌کرد روضه حضرت عباس بخوانند.

☘️موقع روضه هم که از شدت گریه بی حال می‌شد و بلند بلند گریه می‌کرد تا جایی که بچه ها از ترس جان حاجی بلند می‌شدند میکروفون را از دست مداح می گرفتند.

🍃برش دوم:
مداح رسیده بود به اوج روضه. به آنجایی که «امام حسین (ع) آمده بود سر بالین حضرت عباس (ع) با آن فرق شکافته و دست قطع شده و بدن پر از تیر». با سوز می‌خواند تا اینکه گفت: «وقتی ابی عبدالله برگشت خیمه. اولین کسی که آمد جلو سکینه خاتون بود. گفت: بابا این عمی العباس؟»

☘️اینجا که رسید ناله حاجی بلند شد: «آقا رو خدا دیگه نخون.» آخرش هم همین روضه کار داد دست حاجی. باور ندارید از دست قطع شده حاج قاسم بپرسید.

📚 سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۱۴۴

 

صبح طلوع
۱۹ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃عماد عاشق حضرت رقیه سلام‌ الله‌ علیها بود. یک ماه قبل‌از شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی می‌آمدیم بیرون، چشم‌هایش کاسه‌ی خون بود. آن‌قدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی می‌کرد.

 

🔺چند روزه آخر زندگی‌اش هم در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (س) می‌رفت.

 

🔹شب آخر، چند ساعت قبل‌ از آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنج‌ساله‌اش را از دختر سه‌ساله امام حسین علیه‌السلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد.

 

📚 ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، خاطره شماره ۹۰ و ۹۱

 

 

صبح طلوع
۱۸ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

🍃شش روز بعد از شروع جنگ شهید شد. خوابش را که دیدم، پرسیدم چرا سراغ ما را نمی گیری؟ جواب نداد.

☘️اصرارم را که دید، گفت: «فقط یک مطلب می گویم و آن اینکه ما شهدا، شب های جمعه می رویم خدمت حضرت ابا عبد الله (ع). »

راوی: حاج علی اکبر مختاران

📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی،  ص ۲۳به نقل از (ماهنامه جاودانه ها، شماره ۶، ص ۶)

صبح طلوع
۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می‌زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می‌کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد.

☘️ شب حضرت عباس (ع) شب ویژه‌ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: «دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع). »

✨گفتم: «حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. » گفت: «فرزانه! به خاطر این سینه زدن‌هاست که این سینه هیچ وقت نمی‌سوزد نه در دنیا و نه در آخرت. »

🌾چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه‌اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می‌گفت: «این بدن هیچ وقت نمی سوزد. »

📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۱۹۹، ۳۰۱ و ۳۰۵

صبح طلوع
۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


☘️مادر بود و سه ماهه باردار محمد ابراهیم بود. عازم کربلا بودم و او هم هوایی شده بود. آنقدر اصرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفر و دوری راه مریضش کرد. دکتر پس از معاینه گفت که محمد ابراهیم بی محمد ابراهیم. مقداری هم دارو داد برای سقط بچه مرده و گفت که اگر دارو ها مؤثر واقع نشد، بیایید تا عمل کنم.

🍃مادر گفت: «داروی پزشک را نمی خورم. مرا برسان کنار ضریح امام حسین (ع). » از حرم که برگشت احساس سبکب عجیبی داشت. خوابش برد.

🌸صبح شادمانه از خواب بیدار شد. در عالم رؤیا خانمی نقاب دار، بچه ای زیبا را توی بغلش گذاشته بود و گفته بود: «این بچه را بگذار لای چادرت و به کسی هم نده. برش دار و برو.»

🍃دوباره رفت پیش همان دکتر. او فقط متعجانه نگاه می کرد. وقتی جریان را فهمید همه پول ویزیت و نسخه را پس داد و داروی تقویتی نوشت. بالاخره « محمد ابراهیم همت» با عنایت امام حسین (ع) به دنیا آمد.

راوی: پدر شهید

📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۱۲-۹

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃تا نشستیم روی موتور، گفت: «روضه بخوان. »

☘️هر چه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد.
می گفت: «من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کرده‌ام. پشت ماشین، سنگر، حسینیه. فقط مانده پشت موتور. »

🌾با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد. رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب، هنوز گزیه می کرد. چند شب بعد عازم مهمانی شد.

راوی: حاج حسین کاجی

📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۴۳

صبح طلوع
۱۴ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت می‌رفت، علی اکبر را هم با خود می‌برد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت.

☘️هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود.

راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید

📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، صفحه ۱۲

صبح طلوع
۱۳ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃طیب واقعا عاشق امام حسین (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: «من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم. قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. »

☘️ همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را می‌خرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیه‌ها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند.

راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید

📚 سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲


 

صبح طلوع
۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می‌ترسید از قافله شهدا جا بماند؛ اما روزی حرفی عجیب زد. گفت: «دیگر ترسی از شهید نشدن ندارم. »
 
☘️گفتم: «تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. »

🌸گفت: «در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد. »

🌾گفت: «اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من شهید می‌شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می‌شوید. »

راوی: سردار حسین کهن سال

📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۷
 


 

صبح طلوع
۱۱ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر