تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

🍃احمد مطالعات زیادی داشت. می گفت: «در ارتش ۱۹ هزار مستشار آمریکایی داریم که حقوق شان به دلار پرداخت می‌شود و در کنار حقوق و مزایا و استفاده از بهترین منازل مسکونی، پایگاه‌ها از دولت ما حق توحش هم می‌گیرند.

💫آنها کارهایی را می‌کنند که همه ارتشیان ما می‌توانند انجام دهند. آنها دلارهای ما را می‌برند و ما را تحقیر می‌کنند. آن‌ها ده برابر ما حقوق می‌گیرند؛ اما حقوق ما زیر هزار تومان است و خلبان‌های متأهل با این پول نه می‌توانند جایی را اجاره کنند یا زندگی خود را بگذرانند».

🌷علی اکبر شیرودی عاشق همین حرف های آتشین احمد بود.

راوی: خلبان ایرج میرزایی

📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۲

 

صبح طلوع
۰۵ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃شهید سیفی درباره آمدنش به حوزه می گفت: «می خواهم در مسیری گام بردارم که ختم به شهادت شود. ولی می‌خواهم آگاهانه و با شناخت کامل باشد.»

🌾از بس که عازم جبهه می‌شد و طلبه‌های دیگر را هم با خودش می‌برد، مدیران مدارس تمایلی به قبول کردنش نداشتند. می گفت: «اولین چیزی که از ادبیات عرب یاد می گیریم این است: ضَرَبَ ضَرَبَا ضَرَبُوا. اول خودت باید جبهه بروی در مرحله بعد یک نفر را با خودت همراه کنی و در مراحل بعدی جمعی را متصل به جبهه کنی.»

🌺در مدرسه رسول اکر م (ص) قم بود. شنیدم عازم جبهه است، با عجله خودم را رساندم. گفتم که مگر تو به من قول نداده بودی که فعلا جبهه نروی. اگر بروی از این مدرسه هم اخراجت می کنند.
فقط یک جمله گفت: «آقا حمید! این دری که باز شده، همیشه باز نخواهد ماند.
مات و مبهوت شدم.»

📚 بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،ص ۹۶ و ۹۷

 

 

صبح طلوع
۰۴ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃شیخ عبدالله می‌گفت امر به معروف و نهی از منکر بدون خرج نمی‌شود. خشک و خالی نمی‌شود مردم را ارشاد کرد. روزی حوالی بازار قیصریه اصفهان، در حال رفتن به درس بودم. دیدم کسی در حال زدن ساز دهنی ریو ریو است و مردم را دور خود جمع کرده است.

🌾رفتم جلو و گفتم: «ساز دهنی را چند خریده ای؟» گفت: «یک تومان.» گفتم: «آن را به پنج تومان می خرمش. او هم با خوشحالی فروخت.»

🍀همانجا ساز را شکستم و انداختم دور.
آن بنده خدا اعتراض کرد. گفتم: «تو در حال انجام کار حرام بودی. دلم نیامد برای جلوگیری از یک کار حرام ضرر کنی. فقط این طوری می توانستم بفهمانمت که داری اشتباه می کنی.»

📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۵۹

 

صبح طلوع
۰۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍀به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید ملاقاتم آمد. خیلی از من مراقبت می کرد.

🌾یک روز گفت: «به خاطر مجروحیت شیطان گولت نزند.» یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن را کج کرد.

🌾می‌گفت: «انحراف از خط مستقیم با یک درجه انحراف شروع می‌شود. بعد کم کم انسان از اخلاص دور می‌شود و منحرف می‌گردد.»

📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۸۸

 

صبح طلوع
۰۲ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃هیئت نوجوانان‌شان، شهر و البته تمرکز ساواک اهواز را به هم ریخته بود. مثل دسته های دیگر عزاداری نمی‌کردند. از هر صدمتر و دویست متر یکی شان می‌رفت روی صندلی و یکی از آیه‌های جهادی را می‌خواند و دیگری ترجمه می‌کرد. در فاصله بعدی دو نفر دیگر جایگزین می‌شدند و همین کار را می‌کردند. همه دسته‌ها ایستادند و محو آیات و برنامه آنها شده بودند.

🌾جلوی آگاهی هم که رسیدند، یکی شان رفت روی صندلی و بلند‌گو را گرفت و با صدای بلند گفت: «ای مردم! اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.»

🌷قبل از اینکه به میدان مجسمه برسند که مجسمه شاه در آن قرار داشت و آخرین برنامه هیئت‌ها طواف کردن و ادای احترام به او بود، پیچیدند توی فرعی و در بین جمعیت دسته های دیگر پراکنده شدند. نمی‌خواستند به مجسمه شاه ادای احترام کنند. سر دسته شان نوجوانی بود به نام سید حسین علم‌الهدی.

📚 سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، ص ۲۱-۱۶

 

صبح طلوع
۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃جلال با موتور گازی‌اش که از دست‌های روغنی‌اش می شد فهمید، حال خوشی ندارد، با مؤسسات خیریه اصفهان، در جهت محرومیت زدایی فعالیت داشت و قبوض حقوقی را به دست ایتام و فقرا می رساند.
 
🌾علاوه بر آن، با کمک چند نفر از دوستانش، به تعدادی از خانواده‌های محروم و حاشیه‌نشین اصفهان سر می‌زد و برای‌شان اقلام مصرفی ضروری می‌برد. می‌گفت: «گاهی که در تأمین نیازهای محرومین به بن بست می‌رسیم، یک باره از جایی کمک می‌رسد و متوجه دست یاری‌گر خدا می‌شویم.»

📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۰

 

صبح طلوع
۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃شهید سیفی نمازهایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است. گاهی بچه ها می‌گفتند تندتر بخوان. می گفت: «در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد.»

💫 یکی از مأمومین گفت: «حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: «برادر جان! می‌دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟»

🌺اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: «من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً.»  خاشعاً در حالی که به شدت گریه می کرد.

📚بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،ص ۷۳ و ۱۲۴

 

 

صبح طلوع
۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌺وقتی هواپیمای حامل شهید محلاتی در نزدیکی روستای شویبه مورد هدف ارتش بعث عراق قرار گرفت و سقوط کرد، عبدالله نامه‌ای به اهالی این روستا نوشت و از آنان درباره سامان دادن به پیکر قطعه قطعه شده شهدا تقدیر کرد.

🌾در این نامه نوشته بود: «قتلگاه عزیزان را به عنوان جایگاهی مقدس بنا کنید و تمثال آن عزیزان را از محلاتی استوار تا دیگر عزیزان نصب کنید تا برای همیشه بزرگ ترین جنایت صدام با حمایت قدرت‌های بزرگ و جاسوسی منافقین از خدا بی‌خبر، برای همیشه جاودان باشد و نسل‌های شما و ما از این قتلگاهی که نمودار آمیختگی زندگی بزرگان اسلام با خون است، عبرت گیرند و توشه بردارند.»

📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۷

 

صبح طلوع
۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃مسجد، محور تمام فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی جلال بود.
به همین منظور به همراه یکی از دوستانش، خادم مسجد جارچی بازار اصفهان شد تا در آنجا هم به تهذیب نفس بپردازد و هم فعالیت‌های انقلابی و جلسات متعدد را سازماندهی کند.

📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، صفحه ۳۲

صبح طلوع
۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃حسن خیلی اهل توکل بود و نتیجه آن را در اقدام عملی متوکلانه می دانست. اصلا در قاموسش نه وجود نداشت. ده‌ روز پیش‌ گفته‌ بود جزیره‌ را شناسایی‌ کنند، ولی‌ خبری‌ نبود. همه‌ش‌ می‌گفتند:  «جریان‌ آب‌ تند است، نمی شود رد شد. گرداب‌ که‌ شود، همه‌چیز را می‌کشد درون خودش‌.»

🌾او می‌گفت: «خُب‌ چه‌ بکنیم‌؟ می‌خواهید برویم‌ سراغ‌ خدا. بگوئیم خدایا آب‌ را نگه‌ دار؟ شاید خدا روز قیامت‌ جلویت‌ را گرفت‌، پرسید تو آمدی‌؟ اگر می آمدی،کمکت می‌کردم‌. آن وقت‌ چه جواب‌ می‌دهی‌؟
همه‌ش‌ عقلی‌ بحث‌ نکنید. بابا تو بفرست‌، شاید خدا کمک‌ کرد.»

📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، خاطره شماره ۶۲

 

صبح طلوع
۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر