
🍃سید مجتبی یادگار جبهه را همیشه با خودش داشت. از سر کار که بر میگشت، مسقیم میرفت داخل اتاقش. آن قدر از این پهلو به آن پهلو میشد تا دردش آرام بگیرد.
🌾گاهی درد پهلو امانش را میبرید. میرفتم کنارش، میخواستم پهلویش را بمالم تا آرام شود. میگفت: «مادر! این در ارثیه مادرم زهراست. بگذار با همین درد به آرامش برسم.»
راوی: مادر شهید
📚خط عاشقی ۲،گرد آوری: حسین کاجی،ص ۳۰









