تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم صبح طلوع» ثبت شده است

danesh

 

✅ خواندن و نوشتن بخشی از آموزش است که پدر و مادرها موظفند زمینه تحصیل آن را برای فرزندان خود فراهم کنند؛ ولی آموزش در همین دو مورد خلاصه نمی‌شود. 

 

🔘 والدین موظفند که فرزندان خود را با ارزش‌ها، آداب نیکو آشنا و زمینه پایبندی به ارزش‌ها و آداب ارزشمند را فراهم کنند تا افرادی شایسته، مؤمن و نیکوکار گردند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۱ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

☀️خورشید قصد نداشت دست از وظیفه‌اش بردارد. خاک سرد را کوره آتش، بدن‌های خسته را خشک و لب‌های تر را کویری می‌کرد. 

 

💠حسین عرق از پیشانی‌اش پاک کرد. زبان روی‌لب‌های خشکیده اش کشید. چشم‌هایش میان شبح‌های انسانی به دنبال قامت رعنای علی گشت.

 

🔘ساعتی قبل پسرش را در آغوش گرفته بود. شانه‌های پهنش را وجب و چشم‌های سیاهش را نظاره کرده بود؛ بازوهایش را میان بازوهای خود گرفته و پیشانی‌اش را بوسیده بود؛ اما تمام وجودش همچنان تشنه به آغوش کشیدن علی بودند.

 

💠صدای علی را از میان جهش جرقه‌های آهن و هیاهو جمعیت شنید: « تشنه‌ام بابا، جرعه‌ای آب می‌خواهم. » حسین به میان نخل‌ها چشم دوخت جایی که آب خنک و روان از میان درختان عبور می‌کرد. سمت نخل‌ها قدم برداشت. چهره‌های سرخ و عرق کرده‌ی جماعت عهد شکن مقابلش صف کشیدند. تیر و نیزه از هر سو به سمتش پرتاب شد. سپر مقابل صورت گرفت و تیر و نیزه‌ها را پیش از رسیدن به بدنش به آغوش خاک مهمان کرد؛ اما قبل از اینکه قدمی دیگر بردارد موج دیگری از تیر و نیزه به سمتش پرتاب شد. 

 

🔘لب‌های تشنه‌ی علی از جلو چشم‌هایش دور نمی‌شد. رو به سوی علی از میان لب‌های ترک خورده اش فریاد زد: « کمی صبر کن پسرم، به زودی جدت را ملاقات می‌کنی، او چنان شربت آبی به تو بنوشاند که هرگز تشنه نشوی.» 

 

💠لبخند روی لب‌های علی را بدون دیدن هم حس کرد. او عاشق پدربزرگش بود و همیشه دلش می‌خواست او را ملاقات کند. 

 

🔘میان چکاچک شمشیرها و قدم‌هایش به سمت نخلستان، قلبش صدای افتادن قامت علی را شنید. چشم به سوی جماعت و گردوغبار دور علی دوخت. به سمتش پرواز کرد. جمعیت دورش را با شمشیر از هم شکافت. 

 

💠جلوی بدن پاره پاره و خونی علی نشست. سر علی را از روی خاک داغ بلند کرد و روی پای خود گذاشت. لب‌های خشکش را به صورت خاکی علی چسباند. کنار گوشش نجوا کرد: « خداوند بکشد کسانی که تو را کشتند! چقدر اینان نسبت به خداوند و هتک حرمت رسول خدا گستاخ شده‌اند. پسرم! بعد از تو خاک بر سر این دنیا.»

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۴ مهر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

yar

✅ لحظات زیادی در زندگی همه ما انسان‌ها وجود داشته که احساس تنهایی و بی کسی کرده ایم .

🔘 سختی ها و مشکلات چنان برایمان بزرگ و غیر قابل تحمل می شوند که گمان  می بریم، بدتر از آن ممکن نیست و بی یار و یاور در مقابل آنها رها شده ایم، غافل از اینکه خدا و واسطه ی فیض ائمه معصومین علیهم السلام به خصوص امام عصر (عج )همواره به یادمان هستند و دشمنان و گرفتاری های بسیاری را از ما دور کرده اند که از آن بی خبریم.

🌾حضرت مهدی (عج) فرمودند:

🌼«إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ‏ لِمُرَاعَاتِکُمْ‏ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء

🌸ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردن.»

📚بحارالانوار، ج ٥٣، ص 175

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۲ مهر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃-نمی‌خوام اونجا بیام.

 

🌸مرضیه لب‌هایش را برهم فشرد و بشقاب‌ها را روی سفره چید: « ناهارتو بخور، بعد دربارش حرف می‌زنیم.» 

 

🌺وحید با لب‌های آویزان به مادرش نگاه کرد: « نمی‌خورم و نمیام. با بچه‌ها می‌خوام برم پارک دوچرخه سواری.» 

 

☘مرضیه سرش را زیر انداخت. نفس عمیقی کشید و موهای ریخته شده روی صورتش را کنار زد، گفت: « دو ساعته بر‌‌ می‌گردیم کسی نبود تا بگم بیاد. همین یِ باره.» وحید موهایش را میان انگشتانش اسیر کرد و خیره به مادرش نگاه کرد.

 

🌸 ساعتی بعد جلوی پنجره ماشین مادرش ایستاده بود. مامان بزرگ دست‌های او را گرفت و با لبخند گفت:« ممنونم نوه گلم، مواظبش باش. » وحید سرش را تکان داد و بی‌خداحافظی وارد حیاط خانه مادربزرگ شد. 

 

🌺روی سنگ‌های طوسی ایوان نشست و به قوس‌ برگ‌های‌ درخت انجیر و انجیرهای سیاه و درشتش نگاه کرد. پنج سال پیش همراه پدر بزرگ کنار درخت انجیر نازک وبی بار وسط باغچه نهالش را کاشته بودند. صدای ضعیفی از سالن شنید. بی‌توجه به صدا به آن روز برگشت. توپش از میان دو آجر دروازه گذشت و به در خورد. فریادش بلند شد:« گل، گل، من بردم آقاجون زود زود جایزه که گفته بودی رو بدین.» 

 

🍃پدربزرگ شانه باریک وحید را گرفت، او را به خود چسباند. میان موهای خیس از عرق وحید دست کشید و گفت:« برو بیل رو از زیر زمین بیار تا جایزتو بدم.» بیل به دست مقابل پدربزرگ خشکش زد. نهالی میان گلدانی مشکی جلوی پدربزرگ و لبخندی بر لب‌های بی‌رنگ پدربزرگ قرار داشت. بعد از خاکی کردن سر تا پای خودش و پدربزرگ میان خنده و شادی جایزه‌اش را کاشته بودند؛ اما دیدن اولین میوه درختش را از دست داده بود. بعد از برگشت پدر بزرگش از بیمارستان از پشت در خانه جلوتر نرفت. 

 

🌺صدای گروپ و ناله‌‌ای فریادگونه چشم‌های لرزانش را به سمت ساختمان برگرداند. دوید و به سمت اتاق پدربزرگ رفت. در را باز کرد، پدر بزرگ از روی تخت افتاده بود. اشک از چشم‌هایش جوشید و پدربزرگ را روی تخت برگرداند. خون گوشه لب پدربزرگ صدای هق هقش را بلند کرد. با دستمال گوشه لبش را پاک کرد. چشم‌هایش از نگاه به چشم‌های پدربزرگ می‌گریختند. پدربزرگ دست سرد و لرزانش را روی دست وحید گذاشت:« منتظرت بودم.»

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺هیاهوی بچه‌ها در گوشش بود و چشمش به کاردستی فرهاد. خانه‌ای چوبی با باغچه و سرسر، چوب‌ها یک اندازه بریده و به هم چسبانده شده بودند. انگشتان گره کرده فرهاد پیش چشمان خانم احمدی‌ شکش را به یقین بدل کرد، گفت: « فردا به مادرت بگو بیاد مدرسه.» 

 

🌸فرهاد آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت: « چ، چرا؟ » خانم احمدی لبخند زنان گفت:« هر دفعه یکی از مامان بچه‌ها را میگم بیاند باهم حرف بزنیم، الان نوبت مامان تو.» 

 

🌿فریبا همراه با فرهاد وارد مدرسه شد. با گذر از کنار تور والیبال غرق خاطرات دوران تحصیل خودش شد. بوی کاغذ کتاب‌های نو در مشامش پیچید. لبخند زنان مقابل خانم احمدی ایستاد. خانم احمدی ضمن تعریف از درس فرهاد گفت : « کاردستیش خیلی تمیز و دقیق بود، از کجا براش خریدین؟» لبخند از لب‌های فریبا رفت: « نخریدم...»

 

 ☘️خانم احمدی میان کلام او رفت، گفت: « پس کار خودتونه؛ خوبه پس بهتر میتونین خلاقیت فرهاد پرورش بدین.» فریبا دندان هایش را به هم فشرد و با اخم گفت:« بچم خیلی هم باهوشه.» خانم احمدی چشم‌هایش را گرد کرد و گفت: « من نگفتم کم‌هوشه فقط ندیدم ایده‌ای داشته باشه یا یِ راه‌حل جدید و متفاوت تو مسئله‌ها بگه. بذارین خاک‌بازی کنه یا اسباب‌بازی‌های ساختنی براش بخرین.» 

 

🌺فریبا ابرو درهم کشید:« اصلا به بچم اجازه نمیدم خاک‌بازی کنه. خدا رو شکر پولداریم که اسباب بازی براش بخریم.» 

 

🌸- پول‌دار و ندار نیاز دارن با خاک البته خاک تمیز بازی کنن. خاک با بی شکلیش به بچه‌ها این فرصت رو میده‌ که خالق باشن.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

khak

✅ خانواده ها روش های مختلفی را برای پرورش خلاقیت  و رشد ذهنی کودکان خود انتخاب می کنند؛ یک راه ارزان و آسان بازی با خاک است که از سوی دین اسلام و روانشناسی نوین مورد تأکید قرار گرفته است.

🔘خاک تمیز در اختیار کودکان خود قرار دهید. لمس خاک، ساختن و خراب کردن باعث شادی  و نشاط کودکان، کاهش اضطراب و افزایش خلاقیت آنها می شود.
💐پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند :«اِنَّ التُّرابَ رَبیعُ الصِّبْیانِ؛

خاک، بهارِ (تفریحگاهِ) کودکان است.»

📚معجم الکبیر ، ج ۶، ص ۱۴۰، ح ۵۷۷۵

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۳۱ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸پشت ویترین کتاب‌فروشی ایستاد. کتاب‌ها را زیر بغل جا به جا کرد. صدای خس خس سینه پدر از پشت دیوارهای آجری هنوز در گوشش زنگ می‌زد. صدای آرام مادر را شنید:«نگران نباش، خدا بزرگه سپردم برام کار پیدا کنند.»

☘️دستش را روی دستگیره گذاشت. در را باز نکرده رها کرد.  دو قدم برگشت. ایستاد و دستش را مشت کرد.  با سرعت راه آمده را برگشت. به کتاب فروشی رفت. کتاب‌ها را روی پیشخوان گذاشت:«کتاب درسی می‌خرین؟ هفته پیش ازخودتون خریدم.»

🌼جواد گوشه کتابفروشی با شنیدن صدای او کتاب میان دستش را بست. از بالای قفسه‌ها به صاحب صدا خیره شد. مغازه‌دار دستی به  کتاب‌ها کشید:«هر کی کتاب می‌خواسته دیگه تا حالا خریده، نمی‌خوام.»  

🍃حمید بند دور کتاب‌ها را باز کرد: «سالم سالمند ممکنه کسایی باشن که هنوز کتاب نخریدن.» مغازه دار با سر، حرف حمید را دوباره رد کرد. جواد با دیدن چهره آویزان و چشم‌های دودوزن حمید یاد بیست سال پیش خودش افتاد. حمید با لبهای کش آمده بند دور کتاب‌ها را انداخت. به طرف در رفت. جواد کتاب را در قفسه گذاشت و گفت:«آقا پسر! صبر کن. من می‌خوامشون.»

🌺آن دو بیرون مغازه مقابل هم ایستادند. جواد در حال شمردن اسکناس‌ها گفت: «مگه نمی خوای درس بخونی؟»  حمید خیره به اسکناس‌ها گفت:« باید برم سر کار.»

 🍃جواد پول‌ها را به جیب شلوارش برگرداند: «چه خوب، ما هم برای کتابفروشی شاگرد می‌خواستیم. عصرا مشتریمون زیاد میشه. صبح برو مدرسه عصر بیا اینجا کار کن. خوبه؟»

🌼حمید گل از گلش شکفت:«از این بهتر نمیشه.»

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۶ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ شنیدید می گویند که هرکی هرچی داره از پر قنداقش داره؛ منظور پول داشتن یا نداشتن افراد نیست؛ بلکه منظور این است که هرچه در دوران کودکی آموخته باشید در بزرگسالی به همان شکل خواهید بود و برای تغییر آن باید تلاش زیادی انجام دهید.

🔘 وقتی چنین قانونی را می‌دانیم به نظرم ساده‌لوحانه است که دوران کودکی را نادیده بگیریم.

🔘 کودک مثل یک دستگاه ضبط صوتی و تصویری، همه چیز را ضبط و در تمام عمر آن را به نمایش می‌گذارد؛ پس حواستان باشد چه چیزی را در مواجهه با کودک و دیگران به نمایش می‌گذارید، کودک شما همان خواهد شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ صمیمیت ، یکدلی و رفاقت بین زن و شوهر همواره عامل موفقیت و سعادت خانواده است.

🔘 رسیدن به چنین رابطه‌ای بین زن و شوهر نیازمند همگرایی میان زن و شوهر است؛ بدین معنا که زن و شوهر در موقعیت‌های مختلف از خود انعطاف‌پذیری نشان داده و مصالح زندگی مشترک را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۳ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ زندگی با صفا و صمیمیت آرزوی همه است، اما صرف آرزو انسان را به سرمنزل مقصود نمی رساند.

🔘 یکی از راه های رسیدن به چنین زندگی مدارا کردن با همسر است.

🔘 مدارا کردن یعنی با نرم خویی، رأفت و به دور از خشونت و زور با طرف مقابل سخن بگوییم و رفتار کنیم.

🔘 مسئله ای که نباید فراموش کنیم این است که همواره در زندگی چیزهایی پیش می آید که باب میل ما نیست؛ وظیفه ما در چنین مواقعی برای داشتن زنگی آرام و با صمیمیت، مدارا کردن است.

🌾حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
«فَدَارِهَا عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ اَلصُّحْبَةَ لَهَا لِیَصْفُوَ عَیْشُکَ؛ همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود .»

📚وسائل الشیعة : ج۲۰ ، ص۱۶۸

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

 

 

صبح طلوع
۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر