وای چقده قشنگم
چه شاد و شوخ و شنگم
برا آقای همسرم
خوشگلم و قشنگم
طنازم و دلبرم
فقط برا همسرم
ایشالله مبارکش باد
ایشالله مبارکش باد

وای چقده قشنگم
چه شاد و شوخ و شنگم
برا آقای همسرم
خوشگلم و قشنگم
طنازم و دلبرم
فقط برا همسرم
ایشالله مبارکش باد
ایشالله مبارکش باد
🌺لبخند خدا روی صورتت تابیدن میگیرد.
لبهای خورشید روی گونهات بوسه میزند و این یعنی شروعی دوباره.
برخیز و به امروز، به خورشید، به خودت سلامی دوباره کن.
🌺محبوبه به مادرش خیره شد. فاطمه ظرفها راشست و بعد پیامهای خصوصی تمام پیامرسان هایش را چک کرد. دوساعتی مشغول کار با گوشی بود.
🌸 وقتی کارش با گوشی تمام شد، چشم چرخاند، محبوبه گوشه اتاق سرش را روی زانوهایش گذاشته و به خواب رفته بود. فاطمه با خودش گفت: « ناهار و شام مقوی بهش میدم پس چرا اینقدر بیحاله و میخوابه؟»
☘️فاطمه سرش را در میان دستانش گرفت و آه بلندی کشید. به سمت میز کوچک دخترش رفت تا آن را مرتب کند.
🌺 کتاب و عینک او را داخل کمد گذاشت. ناگهان خودکار بنفش در میان دفترچه خاطرات گل گلی دخترش نظرش را جلب کرد. لای دفتر را بازکرد و آن را خواند:«به نام خدا، امروز من از همیشه بیشتر حوصله ام سر رفته چون مامانم امروز حتی یک ساعت هم کنارم نبود و حس میکنم که دوست نداره ؛ کاش این طور نباشه.الانم سرش تو گوشی و حتی یِ بار سرشو بلند نکرد که منو نگاه کنه.»
🌸فاطمه گریه اش گرفت. همین طور که بغض گلویش را فشار میداد، زودترکارهایش را کرد. گوشی را خاموش کرد و رفت تا برنامهای برای خودش بنویسد تا بیشتر با دخترش وقت بگذراند.
🌺خسته و تشنه در آفتاب منتظر مجید بود. مجید برای انجام کاری به اداره رفت و مهدیه با دو تا بچه در ماشین منتظر بود.
🌸هر چند لحظه یکبار یکی از بچهها از گرما نق میزد و شرایط برای مهدیه سختتر میشد. خسته و کلافه چندباری به شمارهی مجید زنگ زد ولی جواب نگرفت.
☘️بالاخره بعد یک ساعت و نیم، مجید آمد. از دیدن چهرهی مهدیه همه چیز را فهمید.
🌺مهدیه دلش میخواست در را به هم بکوبد و فریاد بزند. در دلش بارها این کار را انجام داد.
سرش داد زد. گریه کرد؛ اما وقتی مجید آمد در آرامشی ساختگی گفت: «پس چرا این همه طول کشید؟»
🌸مجید جواب داد:«برق قطع شده بود، چهل دقیقه معطل بودیم تا برق بیاید.»
☘️مهدیه خدا را شکر کرد که با جر و بحث و فریاد، حق همسرش را ضایع نکرد. سرش را پایین انداخت. مجید هم که چهرهی گرما دیدهی مهدیه و بچهها را دید، آنها را به آبمیوه دعوت کرد. حالا تلألؤ خورشید، نوازشگری میکرد.
🌺فاطمه کنار خیابان با شکیبا ایستاده بود. از میان گرد و غبار بعد موشک باران، مادر حورا را دید که جیغ میکشید و میدوید. جیغ زنان همسایگان را به یاری می طلبید تا حورا را پیدا کند.
🌸خانه دوطبقه شان به خاطر موشک باران روی خانه حورا و مادرش آوار شده بود.
🌼نیم ساعتی گشتند. مادر حورا ، زارزار گریه میکرد و میان آجر و سنگ ها چنگ میکشید تا از میان آوار، حورا فرشتهی کوچک مهربان پنج سالهاش را بیابد.
☘️صدای جیغ همزمان چندزن، بند دل فاطمه را پاره کرد. همه گفتند:«بیایید کمک، اینجاست هنوز بدنش گرمه.»
🌺زنها چندتایی یاعلی گفتند وقطعات بزرگ آوار را از روی دست حورا برداشتند. فاطمه دستش را روی چشم عروسکش گذاشت تا آنچه او میبیند را نبیند.
🌸بدن بیجان حورا را از میان آوار بیرون آوردند و فاطمه مثل عروسکش چشمهایش را بست و گریست.
☘️کمی دورتر چندزنی شیون کنان، گرد عزیزانشان میچرخیدند والغوث یا صاحب الزمان میخواندند.
🌸سالها بود از پدر ومادرش خسته بود. خیلی از پدر و مادرهای دوستانش را میشناخت که ایده آل تر از پدر ومادر او بودند؛ اما پدر ومادر او، ساده، روستایی وسخت گیر بودند.
🌺تلفن زنگ خورد و پروانه گریه کنان پشت تلفن نفس نفس میزد. پروانه کسی بود که زهرا همیشه به او و پدر ومادر روشنفکرش، غبطه میخورد.
🌸_چی شده؟
☘️_مردک با خودش چی فکری کرده که حالا من رو تو شهر غریب گیر آورده و فکر میکنه هرکاری از دستش برمیاد...
🌺_چیشده پروانه جون. درست حرف بزن. ببینم چی میگی؟
🌷کلیپی زیبا از سخنان استاد قرائتی درباره فرزند و تربیت او
🌾فرزند بیشتر به خاطر وقت گذرانی کمتر فرزندان با پدر و مادر، وقت گیرتر نیست؛ بلکه بچهها مستقلتر بار میآیند.
💫برخی فکر میکنند تعداد بیشتر فرزندان به معنی شکست در تربیت یا زحمت چند برابری است، در حالیکه واقعیت این است که شما فرزند اول را تربیت میکنید و فرزندان دیگر از او الگوبرداری میکنند. در نتیجه تربیت به تعداد فرزندان اتفاق نمیافتد، اگرچه رهاشدگی هم نباید وجود داشته باشد.
🌸سالها بود از پدر ومادرش خسته بود. خیلی از پدر و مادرهای دوستانش را میشناخت که ایده آل تر از پدر ومادر او بودند؛ اما پدر ومادر او، ساده، روستایی وسخت گیر بودند.
🌺تلفن زنگ خورد و پروانه گریه کنان پشت تلفن نفس نفس میزد. پروانه کسی بود که زهرا همیشه به او و پدر ومادر روشنفکرش، غبطه میخورد.
🌸_چی شده؟
☘️_مردک با خودش چی فکری کرده که حالا من رو تو شهر غریب گیر آورده و فکر میکنه هرکاری از دستش برمیاد...
🌺_چیشده پروانه جون. درست حرف بزن. ببینم چی میگی؟
💠مهربانی کردن همیشه خوب است.
✅اگر دل دریاییای داشته باشیم، در ازای مهربانی، طلب مهربانی نخواهیم کرد. مانند دریا که بیبهانه به همه عشق میورزد.
🔘از طرفی عشق و محبت به همسر، فرزندان و والدین با اجر و پاداش معنوی فراوان همراه خواهد بود.
🔘حواسمان باشد که خداوند در خصوص پدر و مادر سفارش مؤکد نموده است تا جایی که در قرآن کریم، بعد از دستور به اطاعت از خود، نیکی به پدر و مادر را آورده است.
✅ پس چه بهتر که در برابر نامهربانیها، مهر بورزیم و در انتظار اجر الهی بمانیم.
✅پدر و مادر عزیز، نهادینه کردن نظم، با سختگیری بیش از حد، تفاوت دارد.
🔘اگر آنقدر در تمیزی خانه وسواس خرج کنیم که کودکمان حتی موقع بازی، دچار ترس و تنش باشد، قطعا راه را اشتباه رفتهایم.
🔘علاقه به حفظ نظم، طبق وصیت امیر المؤمنین علی علیهالسلام (۱) سخنی است، وسواس فکری و وسواس در امور منزل سخنی دیگر.
✅مراقب خلط این مباحث و تاثیر منفی آن بر زندگی و کودکانمان باشیم.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌺(۱)از وصیتهای آن حضرت است به حسن و حسین علیهما السّلام وقتی که ابن ملجم لعنة اللّه علیه به او ضربت زد:
«أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ ...؛
🌸شما و همه فرزندان و خاندانم و هر که این وصیتم به او میرسد را به تقوای الهی، و نظم در زندگی، و اصلاح بین مردم سفارش میکنم.»
📚نهج البلاغه، نامه ۴۷