تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم ترنم» ثبت شده است

 

🍃صدای خس خس سینه  حنانه،  آرامش خانه را به هم  زد. بهانه‌ی مادر را گرفت.

☘️ ملیحه روی مبل نقره ای رنگ اتاق خوابیده و مثل همیشه سرش به گوشی گرم بود. بلند گفت: «مامان جان بخواب.»  

🌸حنانه، گریه کرد، غلتید؛ ولی ملیحه سرش همچنان در گوشی بود و به  اینستا و رقص های عربی زل زده بود.

🌿حنانه از تخت  افتاد و سرش به پایه تخت خورد. صدای گریه اش بلند شد.  

🌺ملیحه از ترس بیدارشدن منوچهر، بالاخره گوشی را روی تخت پر ت کرد و بلند شد؛ اما وقتی که بالای سر حنانه رسید، تمام بدنش می لرزید. صورتش مثل گچ سفید شده بود. دندان های شیری اش قفل شده  و چشم هایش مثل دو تیله سیاه به سقف خیره بود.
 
☘️ملیحه جیغ کشید و منوچهر را صدا زد؛ اما یکدفعه رعشه بدن حنانه قطع شد. دست  و پای کوچکش روی فرش ثابت و بی حرکت شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

koor

 

🌺همه چیز با چشم ساخته شده از پی، دیده نمی‌شود، اموری وجود دارند که با چشم عقل دیده می‌شوند؛ با ذهن و ضمیری روشن.  

✨ بینا، کسب نیست که چشم سرش ببیند، همانطور که  صاحبان چشم درشت، بینایی بهتری ندارند، بلکه بینا کسی است که نعمت‌ها،  راه‌ها،  چاره‌ها،  چاه‌ها، دشمنی‌ها و دوستی‌ها را ببیند و تشخیص دهد.

🌸این شخص می‌تواند در زندگی والدین، مؤثر واقع گردد، حتی اگر زمانی آن‌ها راهی را اشتباه پیمودند، او با لطف و مهربانی همراه والدین شده تا به راه صحیح برگردند.

🍃به آن کس که چشم‌هایش نمی‌بیند، یک عصای سفید بدهید و به کسی که  چشم قلبش نمی‌بینند، صد عصای سیاه بدهید.

🖊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: لیسَ الأعمی مَن یَعْمی بَصرُهُ ،إنَّما الأعمی مَن تَعْمی بَصیرتُهُ؛ کور آن نیست که چشمش نابینا باشد، بلکه کور (واقعی)آن کسی است که دیده بصیرتش کور باشد.

📚کنزالعمال،ص۱۲۲۰

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

hamsohbat

 

✅ گاهی وقتها پدر و مادر احتیاج دارند که حرفشان تایید شود.

🔘 ممکن است این کار منجر به غیبت یا بیشتر شدن ناراحتی شان شود؛ امّا رد کردن صحبتهایشان تأثیر بدی روی روح و روانشان خواهد داشت به طوری که از درددل، پشیمان می‌شوند.

🔘 بهتر است تلاش کنیم تا با جهت دهی و امید بخشی به آنان، هم‌صحبت خوبی باشیم و از روح حساس آنها مراقبت کنیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ آبان ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

sarboland


 

✨درخت را ببین، سربلند، پرشکوه و زیبا،
بی آنکه تلاشی برای دوست داشته شدن کند، خودش است، خودت باش.

✨  تو زیبایی و برای دوست داشته شدن،  کافی است روحت زیبا باشد. برخیز و امروزت را شروع کن.

✨به امروز خوش آمدی

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۶ آبان ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

☀️ ظهر می‌درخشد. از ماشین پیاده می‌شوم. دکمه‌ی دزدگیر را می‌زنم، صدایش بلند می‌شود. دست پسر و دخترم را می‌گیرم و لابه لای باغ قدم می‌زنم.

📖لای گل‌ها را باز می‌کنم، بو می‌کشم و باز سرجایشان می‌گذارم. کتابخانه و فروشگاه کتاب را می‌گویم. مثل قدم زدن در باغ است، باغی که هر کدام از گل‌هایش یک رنگ و بو دارد. انتخاب سخت است، ولی هیچ وقت دست خالی برنمی‌گردم. دست خالی برگشتن از این باغ، ضرر سنگینی است.

📚دست‌هایم  را پر می‌کنم و برای هر کدام از پنج فرزندم، کتابی انتخاب می‌کنم. جمله‌ی رهبر در ذهنم نقش می‌بندد:«اگر یک روز همه‌ی مردم، اهل مطالعه شوند، دنیا بهشت خواهد شد.»

🌸من برای بهشت شدن دنیا این قدم را برمی‌دارم.  در همین افکار هستم که خدیجه دختر مهربانم دستم را به سمت خود می‌کشد و با خجالت پرده از یک راز بر می‌دارد:«مامان من دشویی دارم.»

من😊
کتابها 😐🤬
خدیجه😢

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۴ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃مهین دست‌هایش را به کمر لباس گل گلی‌اش زد، لب‌های گلی و رژ زده‌اش را از هم باز کرد و فریاد زد:«چیه مرد خودت رو روی زمین پهن کردی. پاشو برو فکر زندگی بچه‌هات باش. دو روز دیگه می‌خوای پسر دوماد کنی و دختر عروس، آه تو بساطت نیست.»

🔘چرت قاسم پای تلویزیون پاره شد، رعشه‌ای به جانش افتاد. پایش را به میز تلویزیون  کوباند و برای بلند شدن، از آن کمک گرفت و ایستاد.

 ☘️با چشم‌های خمار و خواب‌آلود و ابروهای مشکی و پهن درهم کشیده به صورت مهین خیره شد، فریاد زد:«چته زن؟  مگه با نوکرت حرف می‌زنی؟ نمی‌فهمی خسته‌ام اومدم ده دقیقه کپه مرگم رو بذارم.  اون از جاروکشی بی موقعت، اون از ناهار ندادنت،  حالام  که اینطور رفتار می‌کنی.» بعد پیش از آنکه زن بتواند  پلک چشمهای گشاد شده اش را، روی هم بیاورد یا دهانش را ببندد،  قاسم از روی چوب لباسی، اورکتش را برداشت، از در خانه بیرون رفت و صدای گومب در، خانه را لرزاند.

🌸مهشید و مینا بدو بازی شان را رها کردند و دویدند اما وقتی رسیدند، پدر رفته بود.

🌱مهین پیشبندش را در آورد، روی مبل نقره ای نشست و شروع به گریه کردن کرد.

🔘عقربه های ساعت روی عدد یازده و شش، تاب بازی می کردند اما هنوز از قاسم خبری نبود.

💠تلفنش خاموش بود.  سفره ی ناهار هنوز کف حال پهن مانده بود. صدای مشاور درتلویزیون در ذهنش می پیچید. فکری به سر مهین زد، تلفن خانه ی مادرشوهرش را گرفت و ازآن طرف خط صدای قاسم راشنید.  از مایده خواست گوشی را به قاسم بدهد.  پیش از اینکه او چیزی بگوید، گفت: «قاسم عزیزم،  من رو ببخش. غلط کردم.  من حواسم نبود. کارهای خونه بهم فشار آورده بود. تو سرور خونه ای. من رو ببخش که حرمتت رو نگه نداشتم. خونه بدون تو صفا نداره.»

🌸بغضش شکست،  اشکهایش بارید وادامه داد:«توروخدا برگرد. ازصبح دلم پوکیده.  توروخدا بیا.»

🍃قاسم  نتوانست مقاومت کند. گوشی را گذاشت و به سمت خانه به راه افتاد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۲ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

piry

 

 

✅ بعضی وقت‌ها ما فکر می‌کنیم وقتی همسر پدر یا مادر از دنیا می‌روند، نباید آنها دوباره ازدواج کنند. اما سؤال اینجاست: جرم کسانی که زنده‌اند چیست؟ زنده ماندن؟

🔘 یعنی ما باعث شویم پدر ومادرمان هر قدر هم سن داشته باشد، باقی عمرش را درتنهایی بگذراند؟! آیا این خودخواهی نیست؟

🔘در این صورت خودمان را از خطر عاق والدین در امان ندانیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ghoror

 

 

✅ پدرها غرور دارند، بلکه خیلی بیشتر از این، آن‌ها باید احساس غرور کنند تا بتوانند شأن مردانه‌شان را حفظ کنند.

🔘 بنابراین اگر قصد کمک به آن‌ها را داریم در هر زمینه‌ی اقتصادی یا عاطفی، باید حواسمان باشد که این غرور از روی خویشتن داری است.  مراقب باشیم این غرورشان لطمه نبیند. مراقب غرور مقدس‌شان باشیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۷ آبان ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

khorshid

 

سلام بر شنبه،
سلام بر صبح،
سلام به موفقیت و خوشبختی.

خورشید امروز از سمت نام تو می‌تابد.

برخیز و هفته را آغاز کن.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ آبان ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃سیزده سالش بود؛ اما قلبش مثل آینه پر از نور بود. وقتی تانک را دید، جای فکر نبود. مجالی نداشت که به عواقب کارش فکر کند یا حتی اینکه زیر تانک میرود یانه. چیزی از بدنش می ماند یانه. پدر ومادرش چه می‌شدند. شنی تانک چه قطری دارد. 

 

🍃وقت نبود کمی آن طرف تر لشکر اسلام، در معرض قتل عام بودند و کمی این طرف تر، لشکر کفر، صف کشیده بودند. 

 

🌸محمد حسین قد چندان بلندی نداشت. صورت ریز ونمکینی داشت وچشم هایی گیرا که درقاب صورتش، مثل دو ستاره می‌درخشیدند ؛اما همه ی اینها مهم نبود. تانک رو به رو مهم بود واینکه چه کاری از دست محمد حسین بر می آید: «هرکسی یک بار برای ثابت کردن خودش فرصت داره محمد حسین.ها. ببینم چه می کنی؟»

 

☘تصمیمش را گرفت. روی زمین خوابید و سینه خیز از خاکریز بالا رفت. ضامن نارنجک را با دندان کشید. تا رسیدن تانک چند ثانیه مانده بود، چشمهایش را بست. شهادتین را خواند. صدای حرکت شنی توی گوشش می پیچید. اندکی بعد جسم او باخاک وشنی در هم آمیخت و روحش هم نشین ملائک بود.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۳ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر