تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

labkhand

 

▪️آه چـه دشـوار اسـت بــرای فـاطمه، شنیـدن داستان فراق و چه ساعات اندوهناکی‌ست این ساعات آخر.

اُنـس و دلبستگـی فــاطمه بـه پـدر و پـدر به او 

بی‌مانند است.فاطمه اُم‌ابیـها و پاره تن پیـامبر صلی الله علیه وآله است.

 

▪️رواست آسمان و زمین، عرشیان و فرشیان از این غم و اندوه خون بگرینـد. روز تنهایـی و آغاز غُربت زهرای‌مرضیه‌ست. 

ای رسـول مهربانــی‌ها دختـرت را دریــاب. نگاهـی به سرور بانوان دو جهان بینداز . بیــا و اشک‌هـای دو دیـــده‌اش را پـاک کـــن و دل شـکستـه‌اش را تسلی ده. 

 

▪️چه خوب تسلایی بر قلبش بود مژده‌ای که در گـوشش خوانـدی! « فــاطمـه جان ناراحت نباش تو اولین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی.»

و چـه لبخند دلنشینـی بـر چـهره‌ نـاراحـتش نشاندی!

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۳ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌿صدای گریه در سرش می‌پیچد. سرش سنگین شده و به زور آن را با خود می‌کشاند. تلو تلو خوران خود را به کنار مبل شکلاتی رنگ می‌رساند. 

گوشی را برمی دارد و شماره ای را می‌گیرد. چندین بار اشتباه می‌گیرد تا درست شود.

 

🌸 با لکنت زبان می‌گوید: «اَ اَ اَ ل ل و... اورژانس... لطفا ی ماشین... نه! مُ مُ رده.‌ » گوشی را که می‌گذارد تازه متوجه اشک هایش می‌شود که جلوی پیراهنش را تر کرده است. 

از پشتِ پردهِ اشک، به سختی خواهرش سمانه را می‌بیند، در حال تنفس مصنوعی به مادر هست. در دل به سمانه غُر می‌زند. صدایِ درونش را می‌شنود که با حرص می‌گوید سمانه خانم تا حالا کدوم گوری بودی؟! 

 

☘سرش را به روی زانوهایش خم می‌کند. دستانش را دو طرف سر می‌گذارد. یاد خانه روستایی می‌افتد، همان خانه‌ای که مادر عاشقش بود. آخر هفته به آنجا می‌رفت. برای اینکه به بچه‌ها خوش بگذرد خودش را به آب و آتش می‌زد. شروع می‌کرد از قدیمی‌ها می‌گفت، از خاطرات و خوشمزگی ها و سوتی های اول زندگی با بابا، از مسافرت‌ها و تجربه‌هایش و...

 

🌺 با صدای زنگ خانه، خاطراتش پاره می‌شود. آیفون تصویری را برمی دارد. آمبولانس است. دو نفر با جعبه کمک‌های اولیه وارد خانه می‌شوند. سمانه کنار می‌رود. غبارِ غم و اندوه، صورتش را پوشانده. یکی از پرستارها علائم حیاتی مادر را چک می‌کند. به همکارش می‌گوید: «نبضش می‌زنه، ضعیف می‌زنه. »

باناباوری به آن‌ها نگاه می‌کند و بغضش می‌ترکد و گریه‌اش پاره پاره می‌شود. گریه‌هایی که با خنده همراه شده است.  چشمان سمانه طوفانی شده و لبهایش می‌لرزد. او هم بغض دارد. 

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ مهر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

✅ از والدین خود قدردانی کنید.

 

🔘 به یاد داشته باشید زمانی که مریض بودید و در تب شدید بستری بودید؟ پدر و مادرت بالینت را ترک نکردند، بی‌ خوابی کشیدند تا سلامتی خود را به دست آورید. 

 

🔘 درسته، این مسئولیت آنهاست و آن‌ ها این مسئولیت را جدی گرفتند. برای از خود گذشتگی‌شان تشکر کنید. 

 

🔘هر فرصتی که پیدا می کنید، از آن ‌ها تشکر کنید و بگذارید آن‌ ها بفهمند که دوست‌شان دارید. 

 

✅ به والدین خود، با این کار احترام گذاشته‌اید.

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ghalb

 

🌸مهربان باش

 

🍀پنجره قلبت را برای محبت کردن بگشای، 

محبتی خالصانه و بی‌بهانه؛

مثل خورشید که هر روز طلوع می‌کند و می‌تابد، 

بر همه چیز و همه کس به طور یکسان.

 

🌼تو هم مانند خورشید باش نسبت به دیگران.

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

کوله پشتی ام را برمی دارم دست به سینه روبروی گنبد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌ایستم بُغضی گلویم را می فشارد. شوقِ دیدار حرم شش گوشه فرزندش دلم را آرام می‌کند. 

 

کفش هایم را به پا می‌کنم، به یاد تاول های هر ساله شان می‌اُفتم که هر سوزشش گناهی از گناهان تلنبار شده‌ام را با خود می‌برد، لبخندی گوشه های لبهایم جا می‌گیرد.

 

جمعیت مرد و زن، پیر و جوان را که می‌بینم به یاد ارتش بیست میلیونی می‌اُفتم. همان که امام خمینی(ره) آن را مقدمه ظهور امام زمان ارواحنافداه می‌شمارند. اشک در چشمانم حلقه می‌زند با بودن در میان این سیل خروشان.

 

قدم هایم را آرام و شمرده برمی دارم، جای قدم‌های زینب و رباب و سکینه...و جابر می‌گذارم. 

 

چادرم را در مشت گره شده‌ام محکم گرفته‌ام ، انگار با چشم دل می‌بینم یزیدیان به دنبال زن و کودک هستند ، و آن‌ها برای حفظ حرمتشان چه کتک ها و تازیانه ها خورده اند.

 

در این مسیر چشمانم چیزی نمی بیند جز « ما رأیت الا جمیلا » . پیرمرد عراقی را که فنجان های کوچک قهوه را به هم می‌کوبد ، یاد حبیب ابن مظاهر می‌افتم که آمده است جرعه‌ای معرفت به من بیاموزد. پسر عراقی سینی به دست که غذا تعارف می‌کند مرا به یاد قاسم بن الحسن می‌اندازد که آمده « احلی من العسل » را به من بیاموزد. 

 

دختر کوچکی که سربند یارقیه بر پیشانی بسته، تنها سرمایه اش، جعبه دستمال کاغذی با دستان کوچکش به سویم می‌گیرد یاد رقیه را زنده می‌کند که آمده به من درس ولایت بیاموزد که چگونه بدون ظهور و حضور امامتان نفس می‌کشید و زنده می‌مانید! 

 

قطرات درشت اشک اَمانم را بریده و بغض گلویم...

 

با خود واگویه می‌کنم تو چه گناه بزرگی کردی که رزق اربعینت را بُریدی؟!   

 

 

 

یالیتنی کنّا معک یا ابا عبدالله

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

 

 

 

صبح طلوع
۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

be sar shavad

☀️ صبح، آه دلِ من تازه می‌شود که بی «حضور» تو چگونه سر کنم؟

⛅️ جهان بدون تو جهانی سرد و بی روح است؛ جهانی پُر از درد و غم.

طلوع صبح بدون تو وقتی با طلوع تو همراه نباشد، تاریک و بی نور است.

🌸بیا آقاجان که با آمدنت
صبح‌هایمان بخیر می‌شود.

❤️صبحت بخیر آقای من!

صبحم را با سلام به تو آغاز می‌کنم:
السلام علیک یا بقیّة اللّه

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۹ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

☘بعد از یک ربع از خواب پریدم. نزدیک چهارراه بودیم و چراغ قرمز ، سرعت ماشین زیاد بود و کم نمی‌شد. به علی نگاه کردم چشمهایش روی هم بود ، ناخودآگاه جیغ کشیدم و دستانم را به طرف فرمان ماشین بردم. علی دستپاچه از خواب بیدار شد و پایش را محکم روی ترمز فشار داد ؛ ولی کار از کار گذشته بود. با اینکه کامیونِ روبروی ما هم ترمز کرده بود، با شدت به ماشین ما برخورد کرد و دیگر هیچی نفهمیدم. چشمهایم که باز شد رویِ تخت بیمارستان بودم و علی در کُما.

 

🌸همان ابتدا چشمم به مادر علی اُفتاد، روی صندلی کنار تخت من نشسته بود. تسبیح به دست داشت و لبانش تکان می‌خورد. نگاهش به طرف در و پشت به من بود.

 

☘سریع چشمانم را بستم، از مادر علی خجالت می‌کشیدم. بیچاره چقدر التماس کرد و گفت: «پسرم امشب خسته ای ، استراحت کن فردا راه بیفت؛ ولی علی با اصرار من پاش کرده بود تو یه کفش که همان شب راه بیفتیم. »

 

🌸به یاد علی اُفتادم و خواستم از تخت بلند بشوم ؛ امّا نتوانستم و تمام بدنم درد گرفت. 

 

🌼با تکان خوردن تخت، مادر علی به من نگاه کرد و گفت: «الحمدلله به هوش اومدی. »

 

☘سلام کردم و از حال علی پرسیدم. قطرات اشکی که در چشمان سیاهش جمع شده بود را با پشت دست پاک کرد و گفت: «دعا کن براش بهوش بیاد. منم نذر کردم براش. » 

 

🌺نگاهم را از او دزدیدم : «شما راست می‌گفتی وقتی راه اُفتادیم خستگی از سر و روش می‌بارید. هرچی گفتم بیا بین راه ، اتاق اجاره و کمی استراحت کن و صبح راه بیفت گوشش بدهکار نبود. »

 

☘- اولش خوب و سرحال بود. بعد از گذشت چند ساعت من خوابم گرفت. هر چی سعی کردم چشمم رو هم نیاد، نشد که نشد. وقتی بیدار شدم این اتفاق افتاد. 

 

💦چشمانم بارانی شد. پرده اشک را کناری زدم. من هم یک نذر متفاوت کردم . نذر کردم بیشتر حواسم به بزرگترها و حرفهایشان باشد. هرچی باشد تجربه شان بیشتر از ماست. 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

hediye

 

 

✅ رابطه پدر و مادر و فرزند شاید خالص‌ترین رابطه‌ها باشد. همچنین یکی از تحولات خوب و بد است. احترام به والدین به شما کمک می‌کند تا رابطه‌ای خوب با پدر و مادر خود برقرار کنید. یکی از موارد احترام گذاشتن این است که ؛

🔘 وقت خود را به آنها اختصاص دهید:
بزرگ‌ترین هدیه‌ای که می‌توانید به کسی بدهید زمان است. مهم نیست که زندگی شما را چقدر درگیر و گرفتار کرده، همیشه مدتی را برای والدین خود اختصاص دهید.

🔘پدر و مادر ممکن است هنگامی که بچه‌ها بزرگ شدند و به دانشگاه رفته‌اند، احساس تنهایی کنند. اگر دور از آنها زندگی می‌کنید، حداقل یک بار در طول روز با آنها تماس بگیرید و در آخر هفته‌ها به دیدن آنها بروید.

✅یادمان باشد یک تماس در طول روز ایده بسیار خوبی است برای نشاندن لبخند بر لب‌های این دو فرشته آسمانی.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺حسن دیر کرده بود و می دونستم الان که بیاید خیلی گرسنه هست . سفره را پهن کردم. ماست، سالاد، آب و سبزی را سر سفره گذاشتم. 

 

☘سناسادات را با فاصله زیاد از سفره گذاشتم . دستان کوچولویش را دراز کرد به طرف سفره: « قربونت بشم گُشنه شدی، الان برا دختر گُلم غذا میارم. » 

 

🌺رفتم غذای سناسادات را آوردم همان جا با فاصله از سفره داشتم غذایش را می‌دادم، که تلفن زنگ خورد، رفتم جواب بدهم. 

 

☘خواهرم زهرا بود: «سلام زهراجون چه خبرا؟ » همین یک جمله من زهرا را به سر ذوق آورد تا خبرهای خواجه حافظ شیرازی را هم در صحبت هایش بیاورد. آنقدر حرف زد که به کُل، بچه را فراموش کردم. چند دقیقه گذشت به یاد سناسادات افتادم بلافاصله عذرخواهی و خداحافظی کردم.

 

🌸 با عجله به سالن رفتم با دیدن سناسادات خشکم زد و جیغ کوتاهی با چاشنی وااااای کشیدم. غذای خودش را ریخت و پاش کرده بود، چهار دست و پا خودش را به سفره رسانده بود. گوشه سفره را مچاله کرده و پارچ آب ریخته بود . خودش را وسط سفره رسانده و کاسه های ماست خوری را یا روی سفره یا روی لباس و سرش واژگون کرده بود. دستانش را درون ماست فرو برده بود و صورتش را ماستی کرده بود. 

 

☘من که به سراغش آمده بودم، با خنده و شیطنت به من نگاه می‌کرد. مانده بودم بخندم یا اخم کنم. خنده‌اش چنان تو دل برو بود که من هم خندیدم: «بلا نگیری شیطونک مامان. »

 

🌺بین خنده من و سناسادات ، حسن کلید را به در انداخت و در را باز کرد و هاج واج به ما نگاه کرد و گفت: «معلومه چه خبره؟ خنده تون تا تو پارکینگ میاد. » با دیدن سناسادات او هم خنده بر لبانش نقش بست. 

 

tanha_rahe_narafte@

 

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۷ مهر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

saheb

 

💥یا صاحب الزمان!

☘️پدر مهربانم
هر سال این روزها ،
کوله‌پشتی ام را سردوشم می‌گذاشتم برای سفر،
به شوق اینکه در جاده کربلا
کنار قدم‌هایِ سبزتان با شما هم قدم شوم؛
به شوق اینکه همنوا با صدایِ زیبایِ شما
زیارتنامه اربعین بخوانم ...

❄️امسال اما؛
اربعین را  
با خاطره و حسرت و آه بدرقه می‌کنم...

🔥نمی دانم کدام گناه بزرگم،
رزق اربعینم را از بین بُرد؛
اما؛
کَرَم شما از گناه من بزرگتر است.

از کرم و مهربانی ات،
بگذار دوباره با شما هم سفر شوم!

▪️یا رب الحسین بحق الحسین
▪️إشف صدر الحسین بظهور الحجة

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۶ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر