تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

💡همه دوست دارن فرزندانی نابغه و اثرگذار داشته باشن.
فرزندانی همچون شهیدحسن‌باقری که در جوانی فرمانده شد و در پیروزی‌های جبهه جنگ نقش مؤثری داشت.✌️

⭕️وقتی از مادر او می‌پرسن چی‌شد که پسری مثل آقاحسن تربیت کردی؟! گفتن: نذاشتم امام زمان تو زندگیمون گم بشه!

🌱 ارادت خالصانه حسن‌باقری نسبت به امام زمان رو در جای‌جای زندگیش می‌شه پیدا کرد؛ تا جایی که بالای همه نامه‌هاش می‌نوشت: «به نام خدا و به یاد حضرت مهدی (عج)».

 

صبح طلوع
۱۸ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

🧕مادر است دیگر!
هرجا هم که باشد، دلش💗پیش بچه‌هاست.

👜بیرون از خانه هستی و دلت ضعف می‌کند.
 
😋هوس خوردنی ‌‌می‌کنی که ناگاه
دستی جلویت ظاهر ‌‌می‌شود و با شکلات🍬 و بیسکویت‌اش🥠 ضعفت را بیشتر می‌کند. خدا حاجت شکم را زود می‌دهد!🙆‍♀
همان دم می‌گویی: «ببرم برا بچه‌ها!»

✨خصوصا وقتی چند وروجک داشته باشی یکی از یکی شیرین‌تر.😇
عجب ذوقی می‌کنی وقتی به تو تعارف بزنند بیشتر برداری!
مادر است دیگر!

🏞به جلسه‌ای می‌روی که ساختمانی با زمین وسیع و چمن‌کاری داشته باشد، اولین چیزی که به ذهن مادرانه‌‌ات می‌آید: «آخ این زمین جون می‌ده برای بدوبدو👣 کردن بچه‌ها.»
مادر است دیگر!

🌊چشمت به جوی آب جاری در زیر درختان🌳 می‌افتد حسرتی به قلبت می‌آید: «ای کاش بچه‌ها بودند آب بازی💦 می‌کردند.»
مادر است دیگر!

😍شیرین‌ترین لحظات عمرت بودن در کنار بچه‌هاست.
خوردن با بچه‌ها. چه بسیار که از دهان خود گرفتی و به بچه‌ها دادی.

🌱الهی هیچ زنی از زنان سرزمینم، محروم از طعم شیرین مادری نشود.🤲

صبح طلوع
۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🚲از تَشَر زدنش فهمیدم که نباید با دوچرخه‌ام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم.
نمی‌دانم این چه نماز خواندنی📿 بود که داشت به همه‌ی کارهای خانه رسیدگی می‌کرد؛ چون چند ثانیه قبل هم به خواهرم اشاره کرد که اجاق گاز🔥 رو خاموش کند. اولش خواهرم گیج می‌زد که منظور مادر چیست؟
اما وقتی به آشپزخانه اشاره کرد و دستش را به حالت پیچاندن چرخاند، فهمید که باید اجاق گاز را خاموش کند.

🚶‍♂حوصله‌ نداشتم با پای پیاده بروم نان بگیرم. توی دلم خداخدا می‌کردم کار دیگری داشته باشد.
وقتی الله‌اکبر✨می‌گفت و دو دستش را روی پاهایش می‌زد فهمیدم نمازش تمام شده، به کنارش رفتم و سرم را به علامت سؤال تکان دادم.

🧕مادر با مهربانی به صورتم نگاه کرد: پسرم روزای پنج‌شنبه خیابون اون اطراف شلوغه؛ توی اون ازدحام اگه با دوچرخه بری دلم شور می‌زنه!
چشمانم گشاد شد: «عه مامان من بچه نیستم!»

🥪وقت چانه زدن نبود هر چه دیرتر می‌رفتم صف نانوایی طولانی‌تر می‌شد.
با کفش‌های کتونی‌ام🥾 به دیوار حیاط ضربه زدم و در را محکم به هم کوبیدم.
مادر راست می‌گفت، خیابان اطراف گلزار شهداء ترافیکی از ماشین‌ بود.
وارد مغازه نانوایی شدم نفس حبس شده‌ام را بیرون دادم، خداروشکر هنوز شلوغ نشده بود.

🎅پیرمردی عصازنان وارد مغازه شد. دست‌ها و بدن او می‌لرزید. دلم به حالش سوخت، پرسیدم: «چند تا می‌خوای؟» نوبتم که شد سه تا را به او دادم و خودم منتظر ماندم تا تعداد نان‌هایم پنج‌تا شود.
وقتی پیرمرد می‌رفت برایم دعا کرد: «الهی عاقبت‌ خیر شی.»🤲

😇باورم نمی‌شد این کارِ خوب را کرده باشم. هیچ وقت توجهی به دیگران نمی‌کردم. سخنان روحانی مسجد محل‌مان بی‌تأثیر نبود؛ وقتی دیروز در مورد کمک به دیگران برای بهره بردن بیشتر از ماه مبارک رمضان می‌گفت.

صبح طلوع
۱۶ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🏍شیطنت حمید گُل کرده بود، عمداً از جاهایی می‌رفت که یا دست‌انداز بود یا چاله! بعد هم می‌گفت: « ببین چه مزه‌ای داره، چه حالی میده، خودت رو برای چاله‌ی بعدی آماده کن!»، بعد می‌رفت دقیقاً لاستیک را داخل همان چاله می‌انداخت! آن موقع از خود موتور سوار شدن می‌ترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد توی دست‌اندازها و چاله‌ها بیفتم. چشم‌هایم 👀را بسته بودم و محکم دست‌هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم، کار را به جایی رساند که گفتم: « حمید بزن کنار من پیاده میشم، با پاهای خودم بیام سنگین‌ترم!»

⚡️بعد هم برای این که مثلاً الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم، حمید گفت: «عه مگه من می‌ذارم پای پیاده بیای، مگه از روی جنازه من رد شی!»
توی دلم قند آب شد 😇و با غیرتش لب‌هایم کش آمد؛ درحال که به ابروهایم گره انداخته بودم، صورتم را به طرفش برگرداندم : «جونمو از سر راه نیوردم که به این راحتی ازش بگذرم! من با موتور نمیام.»
حمید انگشتان دستش را درون موهایش فرو برد و با کلافگی گفت: «بهت قول می‌دم دیگه تند نرم!»
اما مرغ🐔 من یه پا داشت.

🥴حمید هم موتور را به دست گرفت و پابه‌پای من راه اُفتاد.
عرق از سرو روی حمید جاری شده بود؛ ولی غرور من اجازه نمی‌داد روی حرفم پا بگذارم.
مثلا تازه عروس 🧝‍♀️و داماد 🧝‍♂️بودیم و مهمانی به خاطر ما داده بودند.
داشت دیر می‌شد، دلهره و استرس به دلم چنگ می‌انداخت.
منتظر بودم دوباره حمید به دست و پایم بیفتد؛ ولی خبری نشد.

📱صدای زنگ گوشی حمید خبر از نگران شدن خانواده می‌داد.
خدا‌ خدا می‌کردم حمید آبروریزی نکند.
حمید با خنده گفت: «نه بالام‌جان بادمجان🍆 بم آفت نداره.
یه تحریم چند ساعته شدم اگه برداشته بشه خیلی زود پیشتونیم!»
نگاه معناداری به او کردم.
نفهمیدم پشت خط کی بود؛ ولی با خنده ادامه داد: «یه خبر خوش 💫به گمانم تحریم برداشته شد!»
باز هم حمید کار خودش را کرد و من را در عمل انجام شده انداخت.
از آن روز یک‌سال می‌گذرد؛ و من آرزو دارم فقط یک بار دیگر او را ببینم و به شوخی‌هایش بخندم؛ ولی آن تصادف لعنتی برای همیشه او را از من گرفت.😔

 

صبح طلوع
۱۵ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃روزای ماه مبارک رمضان مثل باد مے‌گذرن. چشم‌برهم‌زدنے به روز آخر مےرسه و حسرت از دست‌رفته‌ها مےمونه.
شباے قدر سرنوشت یکسال‌مون رقم مے‌خوره.
همت‌مون رو بذاریم برای بهترین دعاها.
🤲دعای ظهور و دیدار امام زمان‌ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه تا مشمول این سخن پیامبر بشیم:
💫پیامبرخدا(صلی‌الله‌و‌علیه‌وآله‌و‌سلم)مےفرمایند✨

💠 خوشا بحال ڪسےڪه #مهدی را
دیدار ڪند وخوشا بحال ڪسےڪه او
را دوست دارد وخوشا بحال ڪسےڪه
قائل به #امامت وی باشد🔸

📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۰۹.

 

صبح طلوع
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

😈شیطان میگه: همین یڪ بارگناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!(۱)
 
🌱خــدا میگه: با همین یڪ گناه، ممکنه
دلت بمیره🥀 و هرگز توبه نکنی،
و تا ابد جهنمی بشی...!! (۲)

✨(۱) اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ؛ یوسف را بکشید؛ یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید؛ تا توجه پدر، فقط به شما باشد؛ و بعد از آن، (از گناه خود توبه می‌کنید؛ و) افراد صالحی خواهید بود!
سوره‌یوسف، آیه9.

✨(۲) بَلَىٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ آری، کسانی که کسب گناه کنند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود.

📖سوره‌بقره، آیه81.

 

صبح طلوع
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🗣توقع می‌رود که زن و مرد با هم محبت کلامی و گفتگوی صمیمانه💞 داشته باشند؛ اما بعضی وقت‌ها یکی از دو طرف یا هر دو، کم‌حرف و شاید خجالتی😶‍🌫 باشند.

💡یکی از تکنیک‌ها و روش‌هایی که می‌تواند به ما کمک کند این است که، فرض کنیم همسرمان لال🔇 است.
ریز و درشت رفتارش را تحت نظر بگیرید. سپس برطبق رفتارش او را بسنجید.
به طور مثال وقتی همسرتان لباس‌هایتان را اتو می‌کند و یا غذا🥘 می‌پزد؛ یعنی در قلبش دوستت دارم نقش بسته است.
یا وقتی همسرتان نان و میوه🍒 به دست وارد خانه می‌شود؛ یعنی چون دوستت دارم، درحال خدمت به شما هستم.

🌱با این روش، عاطفه و احساس را از طرف مقابل می‌گیرید و ناامید نمی‌شوید.

 

صبح طلوع
۰۷ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌱دنیایی که خدا برای تو آفرید، دنیای ظرافت‌ها و لطافت‌هاست.
دنیایی معطر؛ همچون گلستان.

🛳و تو را ناخدای کشتی خانواده‌ات قرار داد تا با خدا شوند .

 

صبح طلوع
۰۷ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

لحن صحبت ما به طرف مقابل می‌فهمونه یه گفتگوی صمیمانه😇 در انتظارشه یا یه دعوا🤬؟!

💡در برخورد با همسرتون، به لحن خود آرامش تزریق کن و به نحوه‌ی چینش کلمات بیشتر دقت کن!

🌱لحن شما، می‌تونه به بالا بردن صمیمیت و محبتِ بین‌تون کمک کنه.

 

صبح طلوع
۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

☀️شبیه خورشید، می‌سوزی تا به اطرافیان نور ببخشی.
خورشید که نباشد، جهانی نیست.🌏
تو هم نباشی، هیچ‌کس نیست.🥀


 

صبح طلوع
۰۶ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر