تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

 

☘️سنگینی سلاح ، سرمای استخوان‌سوز کوه‌های غرب کشور، خشم شب و بیدارشدن‌های وقت و بی‌وقت، غروب بالای برج نگهبانی و به قول دوستانش ساچمه پلو، همه و همه از او مردی ساخته‌بود. البته سختی‌های این دو سال و دوری از پدر و مادر برایش فرصتی پیش آورد تا بیشتر فکر کند. شرمنده کارها و رفتار گذشته‌اش بود که چه توقعات بی‌جا از پدر کارگرش داشته اشت. تصمیم گرفت بعد از اتمام سربازی کار پیدا کند و کمک حال پدرش باشد تا بار سنگین زندگی روی دوش او نباشد.  

💠با پایان یافتن خدمت بلافاصله وارد بازار کار شد. مثل یک توپ، از این شغل به آن شغل پاس داده می‌شد. یک روز که از سرکار به خانه آمد، پدرش را در گوشه هال دید که نماز می‌خواند و به سجده رفته.

🌸سعید به کنار شیر آب رفت تا وضو بگیرد. هر عضوی را که می‌شست، از خستگی‌اش کم و چهره‌اش بازتر می‌شد. بعد از تمام شدن وضو، تعجب کرد که هنوز پدر در سجده است. آمد چیزی بگوید؛ ولی نخواست حال خوش سجده را از بین ببرد.

🍃مشغول خواندن نماز شد. نماز او به پایان رسید؛ باز هم پدر در سجده بود. مادر هم این دست و آن دست می‌کرد تا نماز او تمام شود و سفره بیندازد. طاقت نیاورد. لب‌هایش تکانی خورد و صدایش کرد: «حاج علی نمازتون تموم نشده روده بزرگه روده کوچکه رو خورد.»

صبح طلوع
۰۸ آذر ۰۰ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

basij

 

🌸بسیج ای تلألؤ سبز زندگی، نشاط معنوی تو در جای جای ایران عزیز دیده می‌شود. عطر خوش بسیج و بسیجی در فضای جامعه پیچیده است. هر جا نگاه کنی، حضور بسیج را حس می‌کنی. از هر لباس و صنف و سنی این مدال افتخار را به سینه دارند.

🍁بسیج به معنای ساخته شدن و آماده گردیدن است. بازسازی و محرویت‌زدایی از چهره شهرهای‌مان را مدیون تو هستیم.  

💥پیر خمین‌مان با دیدن ارتش بیست میلیونی که اینچنین درخشیده روحش شاد می‌شود. بابت تمامی کمک‌ها، خوبی‌ها و شجاعت‌های‌تان سپاس.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۵ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

💥با خود واگویه میکرد: «عجب شهر درندشتی . هی محمد می‌گفت نرو صبر کن کارم تموم شه باهات بیام . تهرون رو با شهرمون یکی نبین. نمی‌تونی دست تنها.

عجب غلطی کردم تنها اومدم. سرگیجه و سردرد یک لحظه هم او را رها نمی‌کرد. »

 

☘️ صدای ترمز ناگهانی دو ماشین آن هم کنار گوش او تپش قلبش را بالا برد و به شدت در حال کوبیدن بود. 

 

☘سرنشینان دو ماشین پیاده شدند و با قمه و چاقو به جان هم افتادند. ترس به جانش افتاد. پاهایش را تند کرد. پول کافی نداشت لااقل اسنپ بگیرد. وارد خیابانی شد که سر و ته نداشت. 

 

🌸 خیابان خلوت بود انگار آنوقت ظهر همه به خواب رفته‌اند. پرنده هم پر نمی‌زد. همین دلهره و اضطراب بیشتری به دلش انداخت . به نظرش رسید یکی سایه به سایه در حال تعقیب اوست . جرأت نگاه به پشت سرش نداشت. یک لحظه به عقب برگشت مرد هیکلی سیبیلوی با خالکوبی ترسناک روی گونه‌اش به او خیره بود. چنان به او زُل زده بود که جای هیچ شکی نبود که به دنبال اوست و افکار شیطانی دارد. 

 

❄️ مرد سیبیلو سرعتش را زیاد کرد و دستانش را روی دهان مریم گرفت تا کسی صدایش را نشنود. نفس مریم بریده شده بود. چشمانش از حدقه بیرون زده و هر آن ممکن بود سکته کند.

 

🍃یکدفعه دستان مرد شُل شد و به داخل کوچه سمت راست پیچید و پا به فرار گذاشت. مریم تا آمد به خود بیاید ماشین پلیس کنارش متوقف شد. 

 

🌺 افسر پلیس با صدای آرامی رو به او کرد: « خانم اتفاقی اُفتاده؟ انگار حالتون خوب نیست؟»

 

🌱- یه یه یه مرددد مزاحمم شد پیچید تو اون کوچه.

 

🌾بعد از حرف مریم ماشین پلیس بدون معطلی وارد کوچه شد. 

 

✨مریم هنوز هم تپش قلب داشت. گوشی رو برداشت دستش را بر روی صفحه نمایش کشید و شماره‌ای گرفت: « محمد من می‌ترسم. کاش به حرفت گوش می‌دادم.»

 

⚡️همانطور که اشک می‌ریخت با بغض برای همسرش ماجرا را تعریف کرد. 

 

🌸- مریم خونسردیتو حفظ کن. خداروشکر پلیس به موقع رسید. منم سعی می‌کنم همین الان راه بیفتم بیام پیشت. 

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۹ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

tamay doost

🌸 همه بزرگان تقرب و نزدیکی به حضرت حجت ارواحنافداه را تمنّا داشتند و دارند.
تا جایی که مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی با آن عظمت و مقام معنوی چنین فرموده‌اند:
کاش به جای ریاضت، عمرم را در راه تقرب به امام زمان ارواحنافداه صرف کرده بودم. (۱)

💥 ما نیز باید برای تقرب به حضرت تلاش کنیم و هر مقدار می‌توانیم موارد زیر را مدنظر داشته و انجام دهیم :
 
☘️ هر روز ساعاتی را اختصاص بدهیم به عرضه کردن اعمال و اعتقاداتمان به امام زمان ارواحناله الفداء .

🍁روز بر ما نگذرد مگر اینکه امام را ناظر بر اعمالمان دانسته و در محضر ایشان گناه نکنیم.

🌺 امام را حقیقتا پدری مهربان بدانیم و ببینیم، با او درددل کنیم.

☘️در غم و شادی اهل بیت علیهم السلام حضرت را همراهی کنیم.

🍁ایشان را نیز در شادی و ناراحتی های خود کنارمان حس کنیم و حواسمان به رفتار و گفتارمان باشد.

☘️ برای رفع گرفتاری ها و برآورده شدن حاجات از امام مدد بخواهیم.

✅ وقتی اینچنین جایگاهی برای حضرت در زندگی خود قائل شویم، در تمام لحظات زندگی به یادش خواهیم بود. نه تنها زندگی مان رنگ خدایی می‌گیرد؛ بلکه رضایت خدا و امام را به دست آورده ایم.

📚 (۱) صحیفه مهدیه؛ ص۵۰

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ آبان ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💦صدای قطرات درشت باران با برخورد به لوله بخاری به گوش می‌رسید. برقی از فراز آسمان از آن سوی شیشه دیده می‌شد. بعد از مشاجره و دعوایِ پدر، سکوتی شکننده در خانه به وجود آمد. مینا سه ساله گوشه مبل کز کرده، نگاهی به پدر که روبروی تلویزیون نشسته کرد و لب‌هایش را به هم فشارداد .

💥میثم هم بعد از شنیدن حرف‌های پدر از پنجره به باران نگاه  کرد  و در فکر فرو  رفت. سلول‌های مغزش با هم درگیر شدند. میثم صدای گفتگوی  مادر و مسعود را شنید: «خجالت بکش این چه نگاهی بود که به پدرت کردی!  »

🍃ـ خیلی هم خوب کردم. داره حرف زور می‌زنه!

🌸ـ حتّی اگه حق با تو باشه بازم کارت زشت بود!
 
🍁انگشتان دستش را لای موهای مشکی خود فرو ‌برد و آن‌ها را به سمت بالا شانه کرد.

☘️مسعود دیروز جلسه بسیج شرکت کرده بود، آقای موحدی حدیثی در مورد والدین برای آن‌ها خواند۱ که او و دوستانش تعجب کردند. همین سبب شد تا پایان جلسه حرف‌ها حول و حوش همان یک مطلب چرخید. همانجا با خودش عهد بست که دقت بیشتری در رفتارش با پدر و مادر داشته باشد.

🌺چقدر زود عهدش را فراموش کرده. پا روی غرور کاذبش گذاشت و به طرف پدر که کنترل تلویزیون را در دست گرفته تا آن را روشن کند، رفت. سرش را پایین انداخت و  به آهستگی گفت: «بابا منو ببخش! باشه چشم هرچی شما بگی.»


🔹۱- امام صادق علیه السلام فرمود :مَن نَظَرَ إلى أبَوَیهِ نَظَرَ ماقِتٍ و هُما ظالِمانِ لَهُ، لم یَقبَلِ اللّهُ لَهُ صلاةً؛ هر که به پدر و مادر خود گر چه به وى ستم کرده باشند، با نگاه دشمنانه بنگرد، خداوند از او نمازى را نمى‌پذیرد.

📚الکافی، ج ۲،  ص۳۴۹

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۷ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

zendegy

 

🌼 زندگی زیبا و جاریست، مثل آبشار.

☘️ انرژی بگیر از سختی‌های زندگی.
 
🌸 گاهی ریزش ناگهانی از بستری سخت، عاقبتی نیکو دارد.
گاهی در پی یک سقوط، آرامشی عمیق در بستر آن به انتظارت نشسته.
گاهی به دنبال گریه، آغوش گرم و مهربان برایت فراهم ‌شده.

🔆 صبحی را با نگاه تازه و نو به زندگی آغاز کن.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۷ آبان ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💢از سه طرف به شهر سوسنگرد هجوم برده و شهر را به تصرف خود درآوردند. مردم حتّی فرصت تخلیه شهر را پیدا نکردند. چهار روز می‌شد که، ترس و دلهره در دل‌های زنان و کودکان لانه کرده بود.

🍃حلیمه وارد حیاط  همسایه‌شان، مجیده خانم شد. مجیده با دیدن لب‌های لرزان حلیمه و رنگ و روی مثل گچ سفید شده اش به طرفش رفت. آغوش خود را به روی دخترِ یتیم سعد باز کرد. حلیمه معطل نکرد، خود را در آغوش خاله مجیده انداخت. شانه‌هایش شروع به تکان خوردن کرد و اشک ریخت.
 
🌸مجیده دستی بر موهای نرم و سیاه او کشید: «خاله فدات بشه حلیمه جان! چی شده عزیزم؟»

 ☘️بغض راه گلوی حلیمه را بند آورده بود و نمی‌توانست حرفی بزند.

🌺مجیده دستش را گرفت و بر روی تخت چوبی کنار حوض نشاند. به سوی کوزه‌آبی که دور تا دورش را گونی نخی پیچیده و هرازگاهی از حوض آبی بر رویش می‌پاشیدند تا آبش خنک بماند، رفت. لیوان استیل بالای سر کوزه را آب کرد و به دست حلیمه داد.

🍁حلیمه آب را یک نفس خورد. صدای ناز دخترانه‌اش را بلند کرد: «خاااا ل له کوکووچ چه پُپُرررره دُدُشمننه، اووونا دارن ششلیک می‌کنن.»

🍃مجیده شنیده بود که دشمن در حمیدیه شکست خورده و می‌دانست هر لحظه ممکن است به سوی مرز فرار کنند. چوب دستی‌اش را برداشت و حلیمه را به در خانه‌اش رساند. خیالش که راحت شد چشمش شش افسر دشمن را شکار کرد.

🌸فکری به ذهنش رسید. خود را به آن‌ها نزدیک کرد و با لهجه عربی شروع کرد با سربازان عراقی حرف زدن: «اگه جلوتر برید در محاصره مردم و نیروهای سپاه گیر می‌کنین و کشته می‌شید.»

🍃- خب چه کنیم؟! ما راه مرز را بلد نیستیم.

☘️مجیده از اینکه داشت نقشه‌اش می‌گرفت خوشحال شده و گفت: «من تنهام. بریم خونه اسلحه‌هاتون رو مخفی کنم. چند ساعتی باشید تا سر فرصت فرار کنید.»

🌺فوری داخل خانه رفتند و وارد پذیرایی شدند. اسلحه‌ها را دادند تا مخفی کند.مجیده با گرفتن اسلحه در را روی آن‌ها قفل کرد.
به داخل کوچه رفت همسایه‌ها را خبر کرد و با اسلحه‌های‌غنیمتی دشمن شش نفر عراقی را به سوی مسجد بردند.

🍃نگاه تحسین‌برانگیز چشم‌ها، بر روی مجیده زن قهرمان شهرشان سایه افکند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۶ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

javidan

 

 

☘️تاریخ ایران پر است از رشادت‌های ملت ایران.
نگاهی به تقویم می‌اندازم روز ۲۶ آبان ۱۳۵۹ روزی درخشان و به یادماندنی ست.

🌸 انقلاب نوپای ایران درگیر جنگی ناخواسته شده. سوسنگرد در تصرف و محاصره دشمن بعثی است. رهبر فرزانه انقلاب امام خمینی(ره) دستور می‌دهد: سوسنگرد تا فردا بایستی آزاد شود.

☘️کافی بود رهبر اشاره کند، جان بر کفانی بودند که سر از پانمی‌شناختند. قلب‌ها بیقراری می‌کرد تا فرمان نائب امام زمان ارواحنافداه روی زمین نماند.

🌺 آیت الله خامنه‌ای(دام ظله) با تدبیر و مدیریت خوب خود و با کمک رشادت‌های بزرگمردانی چون شهید مصطفی چمران و دلاوری رزمندگان و نیروهای مردمی سوسنگرد را آزاد کردند.
آری اینچنین بود که لبخند شادی را بر لب ولی مسلمین نشاندند.

🦋 سالروز آزاد سازی سوسنگرد قهرمان بر همه آزادگان مبارک 🦋

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۶ آبان ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

masoome

 


  

💦آسمان، سیاه‌پوش غم بزرگِ رفتن توست یا معصومه‌ جان.
عاشقان و محبینت، اشک‌ریزان و ماتم‌زده به سوگت نشسته‌اند.
بانوی کرامتی، ای دُخت موسی‌بن‌جعفر

🔅تو مفتخری به مدال " فداها ابوها "یِ پدر
تو مفتخری به ثواب زیارتی برابر با زیارت امام معصوم
تو مفتخری به بودن حرمت، حرمِ آلُ الله
تو مفتخری به زینب شاه خراسان

⛈بانو جان! چادرت را بِتِکان روزی ما را برسان.

🏴آجرک الله یا بقیة الله وفات شهادت‌گونه عمه‌جانتان فاطمه‌معصومه سلام‌الله‌علیها🏴

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

freshte

✅ فرزندان با پدر و مادر باید در نهایت محبت و دقت رفتار کنند.

🔘حتّی کوچکترین برخورد با آنان حساب و کتاب دارد؛ چراکه در نزد خداوند کمتر چیزی به اندازه اطاعت از والدین سبب قرب و نزدیکی است.

🔘توجه داشته باشیم، ولو پدر و مادر به فرزند ستم کنند، باز هم حق ندارند در مقابل آنان تندی کنند. تا جایی که نباید با نگاه تند و دشمنانه به آنها نگریست.۱

🔘حواسمان باشد پذیرش عبادات و بندگی ما به نوعی در گرو رفتار صحیح با والدین می‌باشد.

✅بنابراین اگر سعادت دنیا و آخرت را بخواهیم، باید هوای این دو فرشته روی زمین را داشته باشیم.  

🔹۱- امام صادق علیه السلام فرمود :مَن نَظَرَ إلى أبَوَیهِ نَظَرَ ماقِتٍ و هُما ظالِمانِ لَهُ، لم یَقبَلِ اللّهُ لَهُ صلاةً؛ هر که به پدر و مادر خود گر چه به وى ستم کرده باشند، با نگاه دشمنانه بنگرد، خداوند از او نمازى را نمى‌پذیرد.

📚الکافی، ج ۲،  ص۳۴۹

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۴ آبان ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر