تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

alaghemandy

 

 

✅ علایق پسندیده شما یک موضوع مهمی است که باید حواستان به آن حتّی بعد از ازدواج باشد.

🔘خودتان را با ازدواج فراموش نکنید؛ چراکه ازدواج فراموش کردن خود و پرداختن به دیگری نیست؛ بلکه همراهی دو نفر است.

🔘خیلی وقت‌ها افرادی را می‌بینیم که با ازدواج، سرگرمی‌ها، خاطرات و علاقه‌مندی‌های خودشان را رها کرده‌اند و تمام وقت خود را صرف خانواده خود می‌کنند.  
این روش آن‌ها اشتباه است؛ چرا که بعد از مدت زمان کوتاهی، خسته، دلسرد و ناامید می‌شوند.

✅ حواستان باشد که علاقه‌مندی‌های شما جزو جدانشدنی زندگی شماست که باید حفظ شوند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ انسانِ بصیر همچون حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، عمل را به موقع و به جا انجام می‌دهد. پشتوانه امر ولایت است، دور امام می‌چرخد و در دفاع از او کوتاهی نمی‌کند.

 

🔘 در راه دفاع از ولایت که اصل و شالوده اسلام است؛ پهلویش می‌شکند. صورتش نیلی می‌شود. سینه‌اش با میخ آتشین سوراخ می‌شود، محسنش را از دست می‌دهد؛ امّا باز هم در آخرین لحظات زندگیش بر غریبیِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام امامِ زمانش اشک می‌ریزد.

 

🔘این‌ تنها گوشه‌ای کوچک از هزاران فداکاری ایشان است. عاقبت امر نیز مدال پر افتخار اولین شهید مدافع حرم را به دست می‌آورد. 

 

✅ ما برای اماممان چه کردیم؟ برای غُربت حضرت صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه چه کرده‌ایم؟ برای تنهایی او چه کرده‌ایم؟ برای نزدیکی ظهور حضرت حجت ارواحنافداه چه کرده و می‌کنیم؟! در این پیچ مهم تاریخی، کجا ایستاده‌ایم؟! 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💦 صدای هِق‌هِق علی در گوشش پیچید. « اَگگگه مامانم زود عمل نشه می‌میره.»
به همین خاطر علی دور از چشم پدرش بعدازظهرها توی مغازه بستنی‌فروشی آقا غلام کار می‌کرد. آخر شب هم خسته و کوفته به خانه می‌رفت. خود علی به او گفته بود. وقتی که مشق‌هایش را ننوشته بود و معلم توبیخش کرد، یواشکی به او جریان را گفت. قول گرفت که رازش را پیش کسی لو ندهد.

🌸او هم می‌خواست کمکش کند. یکی از ترازوهای مغازه پدرش را برداشت؛ ولی باید کاری می‌کرد تا کسی او را نشناسد. ماسکی هم از داخل کیف مادرش برداشت.

🍃خیابان پررفت‌و آمدی را انتخاب کرد. در پناه دیواری نشست. بندهای ماسک را گره زد تا کوچک شود. بندها را پشت گوشش انداخت.

🌺صدای خنده بلند چند دختر را شنید. یکی‌ از آنها گفت: «باور کنید وزن من ۵۰ کیلویه!»

🌾_خُب بیا وزن کن ببینم راست می‌گی؟!

🌸وقتی به نزدیکش رسیدند دخترخاله‌اش را شناخت. دلش هُری ریخت، اگر او را بشناسد و به پدر و مادرش خبر ‌دهد چه خاکی به سرش بریزد؟! دختر چشم آبی روی وزنه رفت. ترازو عدد ۵۰ را نشان داد. با صدای دُرُشت و بَمی گفت: «ده تومن میشه!»

🍁پول را که دادند و کمی دور شدند، ماسکش را پایین آورد نفس راحتی کشید و با آستینش عرق پیشانی و صورتش را پاک کرد.

🍀مرتضی، علی را خیلی دوست داشت. همیشه غبطه او را می‌خورد که چقدر به فکر پدر و مادرش است.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۳ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

tavajoh be valedain

✅ وقتی پدر و مادر پیر می‌شوند، وظیفه شرعی و اخلاقی فرزندان نگهداری و مراقبت از آن‌هاست.

🔘 همه فرزندان چه دختر و چه پسر این وظیفه را به عهده دارند.

🔘 دخترانی هم که ازدواج کردند، این مسئولیت از آن‌ها برداشته نمی‌شود. به اندازه توانایی‌شان باید در مراقبت از والدین تلاش کنند.

🔘 در صورتی که شوهر دختران اجازه خارج شدن از خانه را به آن‌ها ندهند، وظیفه از آن‌ها برداشته می‌شود؛ البته باز هم به اندازه توانشان باید به والدین خود توجه و کمک کنند.

✅ پسران هم باید خودشان مراقبت از والدین را به عهده بگیرند و اگر برایشان امکان ندارد برای آن‌ها پرستار بگیرند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۳ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

rafigh bache ha

 

 

✅ در دوران نوجوانی، فرزند ما نیاز به همدم رازدار دارد.

🔘 والدین باید برای اعتماد و ارتباط دوستانه تلاش کنند.

🔘باید با فرزند خود رفیق باشند، به گونه‌ای که برای کمک خواستن، اول از همه به سراغ پدر و مادر بیاید.

✅ حواسمان باشد ما می‌توانیم با رفتارمان الگوی خوبی برای فرزند خود باشیم. آن وقت در انتخاب دوست خوب هم می‌توانیم یاری‌اش کنیم.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

chetor boodan

 

🌸همیشه مثل گُل لطیف باش.
☀️مثل خورشید بخشنده باش.
🌊مثل دریا دلی وسیع داشته باش.
🏔مثل کوه صبور باش.
🧕مثل مادر مهربان باش.

💥به خاطر خدا، عشق را تجربه کن و غم را از دلت برطرف ساز.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ دی ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

hagh modar

🔘سختی‌های طاقت‌فرسایی را متحمل شدند. نه ماه تمام حمل ما را به عهده داشتند. دو سال از شیره جانشان به ما داده‌اند. بیدار خوابی‌هایی که در کنار بستر ما کشیده‌اند. چقدر حرص و جوش به خاطر بیماری و مشکلات ما خورده‌اند.

🔘اگر می‌خواهیم بوی بهشت را استشمام کنیم. اگر از نعمت‌های بهشتی بخواهیم بهره‌مند شویم. باید بدانیم رسیدن به تمام این‌ها در گرو رضایت و خدمت به مادر است. خدمتی قطع نشدنی و مداوم. مگر بارها نشنیده‌ایم بهشت زیر پای مادران است.

✅ در همین مورد حدیثی از حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نقل شده است: الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ؛ همیشه در خدمت مادر و پاى‌بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است و نتیجه آن نعمت‌هاى بهشتى خواهد بود.

📚کنزل العمّال، ج۱۶، ص۴۶۲

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃نقشه اش را برای هزارمین بار در ذهنش مرور کرد:« باید برم پیش رئیس.»

 

☘لباس نارنجی رنگش را پوشید و وارد حیاط ‌شد. نگاهی به تَرَک دیوار و در رنگ رو رفته کرد. توی دلش غُر زد : « بی انصاف تمام پول پیشِ خونه رو برای کرایه برداشت. »

 

🔹سوار موتور قراضه اش شد. جاروی دسته بلند را تَرْک موتورش ‌گذاشت. موتور با صدای غژغژ روشن ‌شد و دودش به هوا رفت.

 

🍂یاد حرف های شب گذشته همسرش سمیه افتاد : «تو عُرضه نداری شکم زن و بچه ات رو سیر کنی. می رم خونه پدرم تا تکلیفم رو روشن کنی.» 

 

🎋_عجب آدمیه! من کِی کم کاری کردم؟! ده ماهه سگ دو می‌زنم ولی دریغ از یک قرون ... .

 

🍁سمیه با اشک و ناله لباس های خودش و سمانه را برداشته بود و در را پشت سرش محکم به هم کوبید.

 

☘غلام تا دم دمای صبح خوابش نبرد و سرش از درد تیر ‌کشید. بدون توجه به سردردش، مستقیم به طرف ساختمان شهرداری رفت. 

 

🍃در حالی که ابروهایش را در هم کشیده بود از جلوی نگهبانی رد شد: «کجا آقا؟! سرت رو انداختی پایین و میری؟! »

 

🔹اعتنایی نکرد با همان لباس رنگ و رو رفته و چروکیده و جارو به دست، محکم در را باز کرد و وارد اتاق معاون شهردار شد. 

 

🔘معاون با غبغب آویزانش پشت میز لم داده بود. روی میز دیس بلوری پُر از کلوچه و سینی چایی خوش عطر که بخار از آن به هوا می‌رفت، به چشم می‌خورد. 

 

🔸با دیدن این صحنه غلام بیشتر جوش آورد خواست حرفی بزند که با صدایِ زنگِ گوشی، دستش داخل جیبش رفت.

 

🍃گوشی ساده و درب و داغونش را بیرون آورد. روی دکمه اش زد و از اتاق خارج شد: « الو غلام خوبی ؟ من اومدم خونه. ببخش دیشب اونجور حرف زدم. »

 

☘لب های غلام از هم کشیده شد، برق شادی در چشمانش درخشید. قطره اشکی از گوشه چشم راستش روی آستینش ریخت:« سلام خوب کاری کردی! خودت خوبی؟ دیشب سمانه خوب خوابید؟» دستش دور جاروی آماده برای زدن، شل شد. 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

fatemiyeh

🍁بهار دلِ علی چه زود خزان شد؟!

💥زمزمه‌های وصال گل یاس و محمدی گوش زمان را پُر کرده است.

☘️زمان رساندن امانت به دست صاحبش چه زود فرا رسید!

☀️کاش صبح فردا خورشیدی طلوع نکند !

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ دی ۰۰ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃اتوبوس وارد ترمینال شد. سارا از شیشه به بیرون نگاه کرد. وقتی که شنید پدرش می‌خواهد او را مجبور به ازدواج  با پسر برادرش کند، راهی این سفر شد. با یادآوری ماجرا گره‌ای میان ابروهایش نشست. صدای شوفر راننده را شنید: «خانما و آقایون رسیدیم. اونایی که خوابن پاشن آخرشه.» خانمی که کنارش نشسته بود به طرف در اتوبوس حرکت کرد.

☘️سارا ساک کوچیک قهوه‌ای‌اش را از بالای سرش برداشت. چادر از روی روسری‌ لیزش سُر خورد و به عقب رفت. موهای خرمایی‌ جلوی سرش بر روی پیشانی‌ ریخت. انگشتان دست‌ سفید و باریکش را به لای موها برد و آن‌ها را به عقب شانه کرد. لاک مات روی ناخن‌هایش برق زد.
 
🎋از پله‌های اتوبوس پایین رفت. چشمانش دور تا دور ترمینال را چرخی زد و بر روی پسر جوان با موهای سیاه و بلندش قفل شد. آن‌ها را دُم اسبی بسته بود که موقع راه رفتنش رقصی بر روی شانه‌هایش داشتند، شبیه سعید، خواستگارش بود همان که به دلش نشسته بود؛ اما پدر او را رد کرد.

🔹ساکش را این دست و آن دست کرد. به دنبال مرد جوان راه اُفتاد. تی‌شرت جذب و شلوار لی‌تنگش، اندام باریک و موزون او را به نمایش می‌گذاشت. سارا چشمان درشتش را ریز کرد تا نوشته پشت تی‌شرت او را بخواند. مرد جوان به پشت سرش نگاهی انداخت. سارا چشمانش را دزدید و نگاهش را بر روی کفش‌های کتانی‌اش دوخت.

🔸مرد جوان بر روی نیمکت سمت راست ترمینال نشست. سارا بی اختیار قدمی به طرف او برداشت، لب‌هایش را از هم باز کرد تا چیزی بگوید ولی پشیمان شد. راهش را کج کرد به سمت آبخوری کنارِ اتاقک نگهبانی. آبی به صورت داغش زد. دستش را مثل کاسه‌ای گود کرد وقتی از آب پُر شد به لب‌های صورتی رنگش نزدیک کرد. همزمان با باز شدن دهانش مقداری آب از لای انگشتانش روی روسری و مقداری وارد دهانش شد. زیرچشمی نگاه دیگری به مرد جوان انداخت.
 
🍂انگشتان مرد جوان تند تند بر روی دکمه‌های موبایلش در حال حرکت بود.

🍁سارا لب‌هایش را روی هم فشار داد. آهی کشید و نگاهی به پشت سرش کرد. پیرمردی را  کنار در ورودی دید. پا تند کرد و به نزدیکش رفت آدرس را از او پرسید. پیرمرد نگاهی مهربانانه به او کرد و گفت: « این آدرس یکی از شهرک‌هاست باید ماشین بگیری. کسی همراهت نیست؟ تو شهر غریب خطرناکه.»

☘️ابروها سارا درهم فرو رفت و در جواب پیرمرد فقط گفت: «خونه دوستمه. چند سالی میشه اومدن اینجا و خیلی وقته ندیدمش.»

🌸_ شانس اُوردی من منتظر اومدن پسرم هستم. کمی صبر کن الانه که اتوبوسش بیاد با هم می‌ریم.

☘️لب‌های غنچه سارا کِش آمد و چشمانش برقی زد.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۵ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر