تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

 

🍃صدای پرنشاط و شاد مهدی حیاط خانه پدری‌شان را پُر کرده بود. دنبال محمدمتین دور حوض می‌چرخید. صبح زود که از خواب بیدار شدم سرم درد می‌کرد؛ ولی به مادر شوهرم قول داده بودم ناهار را با آن‌ها بخوریم. عمه‌ی مهدی هم آن‌جا بود. جیغ‌های گوش‌خراش پسرم به همراه خنده‌های کودکانه‌اش مثل پتکی بر سرم کوبیده می‌شد.

☘️زیر درخت توت به همراه مادرشوهر و عمه‌خانم نشسته بودیم. طاقت نیاوردم و با صدای بلند گفتم: «مهدی آقا دیگه بسه!»
مهدی با شنیدن صدایم مثل همیشه چشمانش درخشید و به طرفم آمد.

✨تا به خودم آمدم نرمی و داغی لب‌های گوشتی مهدی را روی لُپ‌های گُل انداخته‌ام حس کردم. خواستم چیزی بگویم که مادرشوهرم پیش‌دستی کرد و گفت: «خجالت بکش! عمه خانم اینجا نشستند.»

🌾مهدی آقا لب‌هایش به دو طرف کِش آمد. دست مادر را گرفتند و دومین بوسه را بر آن زدند و گفتند: «مادرِمن! چه اشکال داره؟ بذار همه بدونند من همسرم را خیلی دوست دارم.»

سرم را از خجالت پایین انداختم. عمه‌خانم خندید و گفت: «مهدی آقا همه باید بیان زن‌داری رو از تو یاد بگیرن.» مهدی هم بدون تعارف گفت: «قربون عمه‌ی فهمیده‌ام برم که منو خوب شناخته! »

⚡️دیگر خبری از سردرد چند ساعت قبل نبود.
عمه و برادرزاده گُل می‌گفتند و گُل می‌شنیدند.
مادرشوهرم به بهانه سرزدن به غذا به آشپزخانه رفت. من هم نگاهی به دست‌ و صورت و لباس‌های خاکی محمدمتین کردم که در هر بار زمین خوردن به آن حال و روز اُفتاده بود.

🍃آن دو را تنها گذاشتم تا راحت حرف‌های چندین ساله دوری از هم را بزنند. به طرف محمدمتین رفتم. در حالی‌که از محبت و رفتار مهدی قند توی دلم آب شده بود با خود واگویه می‌کردم: «مهدی بزار خونه برسیم تلافیش‌رو سرت درمیارم.»

☘️خاطرات شیرین زندگی کوتاه با مهدی هر روز غروب، دلتنگی‌ام را بیشتر می‌کند.
مهدی با محبتش مرا نمک‌گیر کرد و از قربانگاهش در سوریه به آغوش معبود پَر کشید. غروب امروز هم مثل همه‌ی غروب‌های دوری از محبوبم به پایان رسید. نمی‌دانم چند غروب دیگر باید صبر کنم تا به او برسم.

"سکانسی به یاد ماندنی از زندگی شهید مهدی قاضی‌خانی از شهدای مدافع حرم"

صبح طلوع
۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

😒- عباس آقا رو ببین! آخه تو چی کم داری از اون؟!

💡هیچ‌وقت مرد دیگری را با همسرتان مقایسه ‌نکنید. حتی در مورد کارهای کوچک و کم‌اهمیت.

🔸- مردم سفر می‌رند، ما هم سفر!
مردان جملات مبهم را دوست ندارند. انتظار نداشته باشید از حرف‌های پیچیده‌تان رمز‌گشایی کنند. با آن‌ها دوپهلو صحبت نکنید.

💪مردها دوست دارند در چشم همسرشان قوی به نظر بیایند. شما می‌توانید به او تکیه و اعتماد کنید و نیازشان را برطرف سازید؛
💢فقط کافی‌ست از هیچ مرد دیگری حرف نزنید.

صبح طلوع
۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨ولَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ؛
و همانا پیامبرانى پیش از تو (نیز) به استهزاء گرفته شدند، امّا من به کسانى که کفر ورزیدند مهلت دادم سپس آنان را (به قهر خود) گرفتم، پس (بنگر که) کیفر من چگونه بود.*

🔅حتما شنیده‌ای که می‌گویند:
صبر خدا زیاد است.
عجب صبری دارد خدا.

💡غافل از این که:
سنت حتمی و همیشگی خداوند، مهلت دادن است.

🎞سکانس‌اول:
یکی این مهلت را تبدیل به فرصت می‌کند، برای توبه و فراهم آوردن توشه‌ای از عمل صالح.

🎞سکانس‌دوم:
آن یکی بر گناهان خود اصرار می‌کند. وِزر و وبال خود را می‌افزاید.

🤔من و تو جزو کدام دسته‌ایم؟!

📖*سوره‌رعد، آیه ٣٢.

 

صبح طلوع
۱۶ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨وجَآؤُوا عَلَی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ؛
و پیراهن یوسف را آغشته به خونى دروغین (نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: چنین نیست بلکه نفسِتان کارى (بد) را براى شما آراسته است. پس (من را) صبرى جمیل و نیکوست و خدا بر آنچه مى گویید به کمک طلبیده مى شود.*

💡حضرت یعقوب می‌دانست پسرانش دروغ می‌گویند؛ ولی به رویشان نیاورد و صبر کرد.
چون درمان ریشه‌ای حسادت و دروغگویی آنان نیاز به صبر و کمک‌گرفتن از خدا داشت.

🌱گاهی وقت‌ها برای تربیت و رشد لازم است به افراد اجازه خطا کردن داده شود.
یعنی مدیریت شرایط بحرانی را مدنظر داشت.

☀️رهبر جامعه، پدری حکیم است. خطاها را می‌بیند؛ ولی با صبر و بردباری و برخورد به موقع و مناسب، جامعه را به سمت رشد و تربیت پیش می‌برد.

📖*سوره‌یوسف، آیه١٨.

صبح طلوع
۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌹دم‌دمای آمدن همسرتان کارها را به سرانجام برسانید. کمی به خودتان برسید. صدای پا و در زدن او را که شنیدید، به استقبالش بروید.

💡لحظاتی همه‌چیز را رها کنید. کنارش بنشینید و از او پذیرایی کنید.
اهمیت دادن به حضور همسر، اثر معجزه‌گری در محبوب شدن و آرامش شما دارد.

✅امتحان یهویی:
امتحان‌کن! امتحانش مجانی‌ست.
محبوبیت و آرامش چیز کمی نیست و ارزشش را دارد.

صبح طلوع
۱۲ مهر ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨ إنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُتْرَفِینَ
َکَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنثِ الْعَظِیمِ  
وَکَانُوا یَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؛
البتّه آنان پیش از این (در دنیا) نازپرورده و خوشگذران بودند.
و همواره بر گناه بزرگ پافشارى مى کردند.
و پیوسته مى گفتند: آیا هنگامى که ما مردیم و به صورت خاک و استخوان شدیم. آیا حتماً ما برانگیخته مى شویم؟*

🔸اصحاب شمال در قرآن، همان مرفهین بی‌درد هستند.
مرفهینی که:

🎞سکانس‌اول:
رفاه‌زدگی، عیاشی و خوشگذرانی سبک‌زندگی‌شان است. از نعمت استفاده می‌کنند و صاحب نعمت را فراموش کرده‌اند.

🎞سکانس‌دوم:
مست و مغرورند. عامل فساد و گمراهی، جامعه و مردم‌ آن هستند.

🎞سکانس‌سوم:
اصرار و پافشاری بر گناه بزرگ دارند. رفاه‌زدگی و غفلت، بستر گناه را برایشان مهیا کرده است.

🎞سکانس‌چهارم:
قیامت را تکذیب و انکار می‌کنند.

📽پرده‌ی‌‌آخر:
پذیرای آنان در روز قیامت، جهنم و عذاب‌های دردناکش است.

📖سوره ‌واقعه، آیات ۴۵ تا ۴٧.

صبح طلوع
۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃صدای تق‌تق عصایش روی سنگفرش حیاط خانه‌اش هنوز در گوشم می‌پیچد. وقتی مادربزرگ سرحال و روی‌پای خودش بود و به قول معروف از پس خودش برمی‌آمد، دوروبرش شلوغ می‌شد. خصوصا روزهای جمعه همه‌ی ما از گوشه گوشه‌ی شهر خانه او جمع می‌شدیم.

☘️چقدر خوش می‌گذشت. ما بچه‌ها توی حیاط بازی می‌کردیم. دخترها لی‌لی بازی و ما پسرها توپ‌بازی. شیطنت ما پسرها وقتی که گُل می‌کرد از عمد توپ را به طرف بازی دخترها می‌انداختیم تا داد و هوارشان گوش فلک را کَر کند. بعد هِرهِر و کِرکِر می‌خندیدیم.

✨ بزرگترها هم همیشه خدا از دخترها دفاع می‌کردند. زهر چشمی از ما پسرها می‌گرفتند آن سرش ناپیدا؛ اما این اواخر دیگر مادربزرگ سرحال نبود. همه دوروبرش را خالی کردند به جز پدر که بیشتر از قبل به او سر می‌زد و هوایش را داشت. به ما هم سفارش او را می‌کرد.

🌾آخری‌ها او را با خود به خانه‌مان آورد تا برای همیشه پیش ما بماند. خیلی ذوق کردم؛ ولی زیاد پیشمان نماند. روزهای آخر به سختی نفس می‌کشید. خوب یادم است یک روز پدر نگاهی به من کرد و گفت: «علی‌جون بابا! می‌خوام مادربزرگ رو ببرم دکتر، تو هم بیا.»

🍃خیابان پر از ماشین بود. ترافیک غوغا می‌کرد. بعضی‌ها دست‌شان را روی بوق ماشین گذاشته و روی اعصاب بودند. مادربزرگ ناله می‌کرد. وقتی ماشین را پارک کردیم، پدر دست او را گرفت به طرف ساختمان پزشکان رفت. وارد ساختمان شدیم. دکمه آسانسور را زدم.

💫 انگار برق‌ها رفته بود و یا شاید آسانسور خراب بود، درست یادم نیست. فقط یادم هست پدر آهی کشید. طبق عادتش وقتی کلافه می‌شد، انگشت‌ها را در موهایش فرو برد. ناگهان چشمانش برقی زد. دفترچه بیمه مادربزرگ را دست من داد. مادر بزرگ را روی پشتش گذاشت و پله‌ها را بالا رفت. مادربزرگ هم با آن حال ناخوش می‌گفت: «عباس فدات بشم زشته منو بذار پایین.» بابا لب‌هایش کش آمده بودند. به نظر می‌رسید آنجا نبود و روی ابرها پرواز می‌کرد. آن روز به داشتن چنین بابایی به خود بالیدم. بابایی قوی و مهربان! توی دل آرزو کردم منم مثل بابا بشوم.

صبح طلوع
۱۱ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً ...؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! خود و خانواده خود را از آتش حفظ کنید.*

💞اونایی که همدیگه‌رو دوست دارن، به هم می‌گن: مواظب‌خودت‌باش!

🌱حالا یکی هست از همه بیشتر
دوستمون داره.
عاشقمونه.

💌تا‌جایی که در یک نامه‌ عاشقانه
واسه همه می‌نویسد:
بنده‌های‌مؤمنم!
مواظب‌ خودتون و خانواده‌تون باشید.
مراقبت کنید تا گرفتار آتش عذاب آخرت نشوید.

📖*سوره‌تحریم، آیه۶.

صبح طلوع
۰۸ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

⁉️متین با کف دست راست روی دست چپ خود ‌زد. لب‌های خود را گاز گرفت و گفت: «خبر رو شنیدی؟»
محمد با خونسردی و آرامش گفت: «چه خبری؟»
با آب و تاب شروع کرد به تعریف کردن: «یکی از دانشجویان دانشگاه‌مون رو به جرم اعتراض زندانی کردند.»

🌱محمد ‌خندید و گفت: «احتمالا خبر را از خبرگزاری بی‌بی‌سی نشنیده‌ای؟!»
متین ابروهایش را درهم‌کشید و با اخم‌ گفت: «چه فرق می‌کنه؟ حداقل دروغ نمی‌گه!!»

💫محمد دستی روی شانه‌ی متین ‌گذاشت تا آرام شود. سپس گفت: «متین‌جان باور نکن! خبر رو که شنیدم رفتم پرس‌وجو کردم. همین نیم‌ساعت پیش باهاش حرف زدم. بیچاره روحشم خبر نداشت سُرُمُرُگُنده! رفته مسافرت.»

💢شیاطین انس و جن با هم‌دستی یکدیگر تلاش می‌کنند جامعه و جبهه‌ی حق را به زمین بزنند.
انواع ترفندها را به کار می‌برند. خبرپراکنی از مهم‌ترین آن‌هاست.
ایجاد فتنه و ازبین بردن امنیت هدف آن‌هاست.

💡مؤمن زیرک است و زودباور نیست.

✨ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا...؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، تحقیق کنید...

📖سوره‌حجرات، ‌آیه۶.

صبح طلوع
۰۷ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💥از مدرسه به خانه آمد. ذهن آشفته‌ای داشت. آن‌چه امروز از دوستش شنید، برخلاف تمام باورهایش بود.
وقتی که برای نماز جماعت آماده می‌شد مهسا دستش را گرفت و گفت: «تو چرا اینقد به خودت سخت می‌گیری خوش باش؟!»
سمیه جاخورد و با چشمان گرد شده نگاهش کرد.

☘️مهسا موذیانه خندید و گفت: «تو باور داری خدایِ به این مهربونی، واسه نماز نخوندن مارو بسوزونه! خاله‌م می‌گه اینا همه حرف مفته! آخوندا از خودشون دراوردن!»

🌱مادر متوجه حال پریشان او شد. لیوان شربتی را آماده کرد. کنارش نشست. وقتی سمیه ماجرا را برایش تعریف کرد قرآن روی طاقچه را برداشت. صفحه‌ای را باز کرد و شروع به خواندن کرد:

✨والَّذِینَ یُمَسَّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ؛
و آنها که به کتاب ‏(خدا) تمسک جویند، و نماز را بر پا دارند، ‏(پاداش بزرگى خواهند داشت; زیرا) ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد!*

💡دستی روی سر دخترش کشید و گفت: «عزیزم هر رفتاری مطابق با قرآن و در جهت تقویت نماز در خانه و جامعه باشه، سبب اصلاح خودمون و جامعه‌مون می‌شه.
و هر رفتاری که در جهت مخالف آیات قرآن و اقامه‌ی نماز باشه، سبب فساد جامعه می‌شه.»

🌹سمیه لب‌هایش کِش آمد. خیالش راحت شد که راهش درست است. او مطمئن بود خداوند به آن‌چه در قرآن فرموده است وفا می‌کند.

📖سوره‌اعراف، آیه‌ی۱٧۰.

صبح طلوع
۰۶ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر