تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم آلاله» ثبت شده است

🔘برخی  در برخورد با دیگران از گفتن هیچ کلمه‌ی مؤدبانه و محبت‌آمیزی دریغ نمی‌کنند اما هنگام معاشرت با والدین خود، به بهانه‌ی صمیمیت یا خجالت یا کار زیاد، از خوب حرف زدن استفاده‌ای نمی‌کنند.

  🔘هیچ مستحبی نیست که از دستشان در برود و اعمال‌ خاصه را از بر هستند اما به تکلیف و وظیفه خود نسبت به والدین کوتاهی کنند و حتی  آنها را با کهولت سنشان، با اذیت و آزار و بد رفتاری از خود دور ‌می‌کنند و یا به بهانه‌ی مشغول بودن آنها را از سر خود باز میکنند در صوتی که هیچ تکلیفی بزرگتر و مهم تر از نیکی به پدر و مادر نیست و آن تکلیف اولی‌ست که در راس امور باید باشد.

✨حضرت علی(ع) به این مورد اشاره میکند آنجا که می فرماید:

 «قال امیر المؤمنین علی(ع): بِرُّ الوالِدَینِ أکبَرُ فَریضَةٍ؛ امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است.»

📚 میزان الحکمة، ج ۱۰، ص ۷۰۹.

صبح طلوع
۱۹ آبان ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❌در جنگ بین دو جبهه حق و باطل هیچ گاه نباید دچار ترس و عقب نشینی شد؛  باید با نیروی تقوا و بدون لجاجت به مقابله با دشمن پرداخت چرا که تنها راه نجات، داشتن نیروی تقوا و توجه و توکل به قدرتی بالاتر همچون خداوند است.

⚡️خداوند نیز نیروهای غیبی و مدد فرشتگان را به یاری سربازان الهی می‌فرستد تا در این مسیر پیروز گردند.


✨«بَلَىٰ ۚ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَٰذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُسَوِّمِینَ؛ بلی اگر صبر و مقاومت پیشه کنید و پرهیزکار باشید، چون کافران بر سر شما شتابان بیایند خدا پنج‌هزار فرشته را با پرچمی که نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما می‌فرستد.»

 📖آیه ۱۲۵ آل عمران

صبح طلوع
۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❌در طول تاریخ کافران بر علیه اسلام و مسلمین اموال بسیاری را خرج کردند و نقشه‌های زیادی کشیدند که بر مسلمانان غلبه کنند و بر قدرت خداوند پیروز شوند.

 ☄️آنان اموالشان را به باد فنا دادند، اما هیچ گاه به موفقیت نرسیدند.

🔥آنگاه که به منظور رسیدن به نتیجه و عواقب اعمالشان و بازخواست الهی حاضر شوند، اگر مال و اولاد بسیاری هم داشته باشند، نمی‌توانند او را از عذابی که خود برای خویش آماده کرده است، نجات دهند و در عذاب جهنم و ذلّت و خواری ماندگار خواهند بود.
 
✨«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا ۖ وَأُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۚ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ هرگز کافران را بسیاری مال و اولاد از عذاب خدا نتواند رهانید، و آنها اهل جهنم و جاوید در آن معذّب خواهند بود.»

📖سوره‌آل‌عمران،آیه ۱۱۶

صبح طلوع
۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🤝اتحاد و همبستگی بین مردم از عوامل مهم پیروزی ملت‌هاست. مستکبران با تفرقه مردم کشورها را به ذلت می‌کشانند و آنها را به بردگی می‌برند. عجب اینجاست که آن ملت‌ها آزادانه بردگی می‌کنند!

💡 لذا اهمیت اتحاد و همبستگی دوچندان می‌شود چرا که اگر اختلاف و تفرقه ایجاد شود افراد از هم جدا شده و نمی توانند عوامل مستکبر را از کشورشان خارج کنند.
 
🌱تلنگرانه: برده‌ی پورشه‌سوار نباشیم. 😁

✨«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛همانا فرعون در زمین (مصر) تکبر و گردنکشی آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند، طایفه‌ای از آنها (بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل می‌کرد، پسرانشان را می‌کشت (که مبادا به ظهور موسی قدرت یابند) و زنانشان را زنده می‌گذاشت (که به خدمت پردازند). همانا فرعون مردی بسیار مفسد و بد اندیش بود.»

📖آیه ۴سوره قصص

صبح طلوع
۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💢کافران که در مقام دشمنی و سرکشی با حق و قرآن و رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستند و دشمنی خود را تا آن جا پیش می‌برند که عده‌ای را به بهانه‌ی مسلمانی ظلم و شکنجه می‌کنند و عده ای را نیز می کشند؛ با خیال خود گمان می کنند که بر این مردم بی گناه پیروز خواهند شد، اما زهی خیال باطل 😏 چرا که قبل از اینان امت های بسیاری بودند که در مقابل با حق و حقیقت ظلم کردند و سرانجامشان جز هلاکت چیزی نبود و هر چه فریادها برای نجات خود سردادند، فایده‌ای نداشت و کاری نتواستند انجام دهند🍂.

✨«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ؛ (که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسول حق و قرآن بزرگ معجز اوست) بلکه کافران (که منکر اویند) در مقام غرور و سرکشی و عداوت حق هستند.»
✨کمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ؛ ما پیش از اینها طوایف بسیاری را به هلاکت رسانیدیم و آن هنگام فریادها کردند و هیچ راه نجاتی بر آنها نبود.»

📖سوره‌ی ص، آیه‌ی۲،۳

صبح طلوع
۱۰ آبان ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🕌حرم ملجاء و آمال عاشقان ره دوست می‌باشد؛ همانان که سر بر آستان دوست می‌سایند و سجده کنان با جبین خونین تا ملکوت عاشقانه پرواز می‌نمایند.

💥اینبار هم عده‌ای مظلوم با خون خویش آزادگی و انسانیت و بی گناهی خویش را به نمایش می‌گذارند.
 
🔥آن‌ها به تاریخ یادآور می‌شوند که با قلم خویش بنویس از ظلم‌ها و آتشِ کین و خصم زمانه که با چشم طمع و قلب‌های کینه‌توزانه‌شان ارزش‌ها را نشانه گرفته‌اند.

☄️هر لحظه با نقشه‌های شیطانی و اهداف پلید خود در پی خاموش کردن نور الهی و از بین بردن حق و عدالت هستند.

❌میخ کوب شدن در مقابل استعمار زمانه را نوعی ارزش و بزرگی قلمداد می کنند؛ اما زهی خیال باطل آنان می‌خواستند بر قدرت خدا غالب شوند، اما قدرت خداوند غالب و پیروز است.

🌹اگر جمعی را به شهادت رسانند، قلب هایی را جریحه‌دار و فرزندانی را بی‌آغوش والدین نمودند، اما این خون‌ها جریان‌ساز است و روزی سیلی خواهد شد، تا دودمانشان را غرق نماید و با ظهور منجی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) منافقان زمانه از صفحه اسلام محو شوند.

صبح طلوع
۰۶ آبان ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔹 گروهی به دلایلی چون لجاجت، گمراهی یا فریب و ... در پی پوشاندن حق هستند و در این راه تمام امکانات خویش را به کار می‌گیرند که به گمان باطل خویش در مقابل حق‌ِ الله با‌یستند. خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر.

😏این افکار و اعمال بی اساس هستند چرا که بر قدرت خداوند نمی‌توانند پیروز شوند و هر چه قدر هم که در این باره تلاش نمایند و امکانات به ظاهر قوی و بسیاری را فراهم سازند، باز هم به پیروزی نخواهند رسید.

✊ شکست خورده‌ی میدان هستند چون خداوند است که در پیروزی‌ها و وسایل اثر‌گذار است و به وعده خویش مبنی بر پیروزی حق بر باطل عمل می‌کند.


✨ «وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛و خدا به (آیات و) کلمات خود حق را تا ابد پایدار گرداند هر چند بدکاران عالم راضی نباشند.»

📖آیه ۸۳ سوره یونس

صبح طلوع
۰۵ آبان ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃خیابان پر از دود و سیاهی بود. با دیدن ناامنی شکل گرفته در خیابان انگار یکی به عمق دلم چنگ می‌زند، حالت تهوع گرفتم.

 شماره‌ مادرم را می‌گیرم تا اگر هنوز راه نیفتاده سمت مطب؛ از او بخواهم که برگردد. با دست‌هایی لرزان شماره‌اش را می‌گیرم، بوق می‌خورد.

 

☘چند لحظه بعد خاموش می شود؛ نگران و مضطرب به سمت مطب راه می‌افتم، از بین ماشین ها عبور می کنم. حواسم به ماشین ها نیست، صدای ترمزی کشیده شده و مردی که فریاد می زد: «خانم!حواست کجاست؟»

به گوشم رسید.

 

🌾 بی توجه به راننده و بوق ماشین ها می دوم؛ کیفم از روی دوشم شل می شود و تا نزدیکی زانویم می‌آید آن را به دستم می گیرم و دوباره به راه می افتم. نزدیک مطب شدم، وارد سالن شدم و بدون توجه به بیمارانی که در سالن انتظار نشسته بودند، از این سو به آن سو می‌روم: « کجاست؟ هنوز نرسیده؟»

 

☘_خانم با کی کار دارین؟ حالت خوب نیس؟ دنبال کی هستی؟

 

🍃_دنبال مادرمم. قرار بود اینجا بیاد.

 

🌸_نشونیش چیه؟

 

🌾_یک چادر مشکی سرش بود، با یک روسری سفید و چند چین و چروک در پیشانی اش و کیف دستی کوچکی در دستش بود.

 

🍃_نه ندیدم.

 

⚡️نفس عمیقی می کشم. آرام از مطب خارج می شوم؛ با خودم می گویم: «یعنی کجا ممکنه رفته باشه، اگر اتفاقی برایش بیفتد چی؟»

 

☘همین طور که داشتم با خودم فکر می‌کردم؛ خیابان ها را یکی یکی پشت سر گذاشتم؛ به خیابان بهار رسیدم. ماشینی گر گرفته بود و شعله‌ها زبانه می کشید، دلم از دلشوره بی قرار شد. قدم هایم را تند کردم. ناگهان چشمم به خانمی افتاد. بدو بدو به سمتش رفتم، دود و خاکستر جلوی چشمم را گرفت. به زور چشمانم را باز کردم. مادرم را با صورت زخمی روی جدول کنار خیابان نشسته بود. قلبم از جا کنده شد. به وسط خیابان رفتم برای تاکسی دست بلند کردم، تاکسی جلوی پایم ترمز کرد. مادرم را سوار کردم و بیمارستان بردم.

 

 💫بدو بدو به قسمت اورژانس رفتیم. دکتر او را معاینه کرد، گفت: «فکش شکسته و نیاز به جراحی دارد.» 

 

☘ مانده بودم چه کار کنم، پولی در بساط نداشتم. در گوشه راهروی بیمارستان نشستم. بسم‌الله گویان به دوستم خانم اصلانی، زنگ زدم و ماجرا را توضیح دادم. 

 

✨_نگران نباش خودم را می رسانم. 

 

🍃یک ساعت گذاشت که اتاق عمل را برای مادرم آماده کردند. یک چشمم به ورودی اتاق بود و یک چشمم به مادرم. ناگهان صدای خانم اصلانی با لبخند همیشگی‌اش از سمت در را شنیدم. دستم مادرم را فشردم و الحمدلله گفتم.

 

صبح طلوع
۰۲ آبان ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💡ایمان انسان را از پرتگاه هلاکت و سقوط حفظ می نماید و به او توان و قدرتی می دهد که راه را از بیراه و نور را از ظلمات تشخیص دهد.

🔅فرد با ایمانی که دارد می تواند آینده روشنی را برای خود رقم بزند و ارزش‌های معنوی خود را دستاویز خیالات باطل و چیزهایی که سبب سقوطش می‌شود قرار نمی‌دهد؛ بلکه سعی می‌نماید واردات ذهنی🧠
قلبی❤️ و چشمی 👁خود را بررسی نماید که آیا این برنامه یا تصویر یا کلیپ ارزشی برای دین و دنیای او دارد یا نه؟

🌱باید توجه کرد و بدون بصیرت دست به هر اقدامی نزد و ارزش‌های معنوی خود را حفظ کرد چون سبب حرکت انسان به سمت کمال و سعادت و نور خواهد بود و اگر همه ی عالم گمرا ه شدند او بر راه هدایت میماند.
 
✨«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ای اهل ایمان، شما (ایمان) خود را محکم نگاه دارید، که اگر همه عالم گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید زیانی از آنها به شما نرسد. بازگشت همه شما به سوی خداست و همه شما را به آنچه کردید آگاه می‌سازد.»

📖سوره مائده،  آیه ۱۰۵

 

صبح طلوع
۲۱ مهر ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃هوای بهاری صورت گل بهار را نوازش می‌داد؛ پنجره اتاقش رو به پارک باز بود، سر و صدای بچه ها و خنده هایشان گوش فلک را کر می کرد. گل بهار روزهایش را با گوشی موبایلش سپری می کرد، هر روز پیام های خاله و زن دایی او را خوشحال می کرد و لبخندی بر لبان او می نشاند و گاهی نیز شماره های خاله و دایی را می گرفت، صدای سمعکش را باز می کرد و گوشی را بر روی آیفن قرار می داد، بعد گوشی را به مادرش می داد و خود ساکت می نشست تا گوش کند که آن ها چه می گویند، دلش خوش بود، با همین سمعک و ارتباط مجازی که با خاله ها و دایی ها دارد.

☘️روزهایش می گذشت؛ امید به فرداهایی بهتر داشت، فرداهایی که روزی بتواند همراه با دیگران چرخ زندگی را به حرکت آورد؛ آن روز صبح هم خورشید مثل هر روز پرتو طلایی اش را به داخل اتاق گلبهار انداخت و او را از خواب بیدار کرد، گلبهار با لبخند همیشگی چشمانش را مالید، سمعکش را در گوشش گذاشت، به طرف روشویی رفت. دست و صورتش را شست،  شاد بود و لذت می برد؛ از اینکه با سمعکش دوباره صدای پرنده هایی را خواهد شنید که آواز زندگی و امید را به او هدیه می دهند، اما بعداز ظهر هنگامی که گلبهار به کنار حوض آب رفت تا ماهی ها را تماشا کند و به صدای پرنده ها گوش دهد، هنگامی  که داشت روسری‌اش را جابه جا می کرد؛ ناگهان سمعکش از داخل گوشش درآمد و لیز خورد و داخل آب افتاد.

⚡️گلبهار شروع به گریه کرد، مادرش مهری خانم را صدا زد و سراسیمه به سمتش آمد،  مهری با عجله سمعک را در آورد؛ اما وسایلش به هم ریخته بود و آب داخلش رفته بود، لبه‌ی حوض زیر نور خورشید گذاشت تا خشک شود، اما فایده ای نداشت و سمعک درست نشد، آن را برای تعمیر برد؛ اما گفتند: «این دیگر درست نمی شه، چندین بار درستش کردم، فایده نداره باید به فکر سمعکی دیگر و نو باشید.»

✨پدر گلبهار امیر وقتی که از سرکار برگشت، گلبهار چیزی نگفت چون پدرش خسته بود و می ترسید دعوایش کند. بعد از ناهار و استراحت مهری به امیر گفت: «سمعک گلبهار داخل آب حوض افتاد و تعمیرکار گفت دیگر درست نمی شه باید به فکر سمعک نو باشید.»

💫_چندبار بگم که مواظب باش داخل آب نیفته؟ من دیگر نمی دونم چه کنم؟ پول هم ندارم.

🌾گلبهار ناراحت شد، دوست داشت صدای پرندها را دوباره بشنود. هر روز سایت‌های اینترنت را جستجو می کرد تا ببیند سمعکی ارزان گیر می آورد؛ اما فایده نداشت دیگر خسته شده بود یک روز شماره مرکز توانبخشی را گرفت، از مادرش مهری خانم خواست تا با آنها صحبت کند و برای او سمعک نو بدهند، اما آن ها گفتند: «بودجه نداریم، فعلاً باشد اسمش را در نوبت بگذاریم هر زمان که نوبتش شد، اطلاع می دهیم.»

🍃روزهای گلبهار با بی حوصلگی و افسردگی می گذشت، تا اینکه یک روز هنگامی که پدرش  سرکار بود، از مرکز توانبخشی با او تماس گرفتند تا با گلبهار برای اندازه گیری قالب گوش و معاینات به شهرستان دیگری برود و به او گفته بودند: «اگر نیاید دیگر سمعک گیرتان نمی آید.»

☘️گلبهار از یک طرف دلش می خواست سریع تر سمعکی نو داشته باشد و از طرف دیگر بیمار شده بود.

🌾پدرش با مدارک به شهرستان رفت، بعد از گفت و گوهایی که انجام شد، قرار شد سمعکی نو به گلبهار بدهند. دو هفته از آن روز گذشته بود و همچنان گلبهار به امید سمعک نو روزهایش را می گذراند تا اینکه از مرکز معاینات گوش با آن ها تماس گرفتند و گفتند: «برای تحویل سمعک نو به شهرستان بیایند. »

☘️دوباره امیر به شهرستان رفت، سمعک نو را تحویل گرفت و به شهرستانشان برگشت و گلبهار دوباره لبخندی از صدای زندگی بر لبانش نشست، سمعک را داخل گوشش گذاشت و مهمان ویژه آواز پرنده ها شد.

صبح طلوع
۰۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر