🦋بدان ما برای رسیدن به کمال خلق شدهایم. پس روزگارمان را مطابق خواستهی خدا میسازیم؛ نه برای توجه دیگران.
بیایید عاشقی را در همراهی با خدا تمرین کنیم.

🦋بدان ما برای رسیدن به کمال خلق شدهایم. پس روزگارمان را مطابق خواستهی خدا میسازیم؛ نه برای توجه دیگران.
بیایید عاشقی را در همراهی با خدا تمرین کنیم.
✨لبخند صبح بر لبهای جهان نقش میبندد.
🌞پرتو طلایی خورشید، گرمای وجودش را در کام زندگی جاری میسازد.
💞محبت و دوستی گردن آویز قلبها میشود.
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte
🌺برخیز و لبخند بزن.
غم را از خانه قلب رها کن.
نشاط را مهمان همیشگی قلب کن.
روزی دیگر را ببین که زنده هستی.
زنده بودنت برای دیدن زیبایی های جمال و جلال الهی است .
پس اوج بگیر تا به قرب برسی.
🍃حسین با پسر همسایه اش محمد همکلاسی و از دوستان صمیمی بودند؛ هر دو به فوتبال بازی علاقه شدیدی داشتند و البته درس خوان کلاس هم بودند.
🌸محمد هر روز عصر بعد از این که تکالیف مدرسه اش را انجام می داد، لباس ورزشی سورمه ای رنگش و کفشهای فوتبالش را می پوشید؛ همراه حسین به زمین فوتبال می رفت. آن دو به همدیگر خیلی علاقه داشتند و در همه جا در کنار یکدیگر بودند. آن روز عصر هم محمد به در خانه ی حسین رفت ، زنگ در را زد، چند لحظه بعد صدای حسین را شنید که می گفت: « کیه؟ اومدم.... اومدم. »
☘هنگامی که حسین در را باز کرد و محمد را با لباس های ورزشی پشت در حیاط دید؛ او را به داخل حیاط تعارف کرد. محمد وارد حیاط شد و به حسین گفت: «من کنار حوض آب می شینم و ماهی ها رو تماشا می کنم؛ تو لباس هات رو بپوش تا زودتر بریم، بچه ها منتظرمونن. »
🌺حسین گفت: «چشم چند لحظه صبر کن الان بر می گردم. »
🍃حسین به داخل اتاقش رفت، لباس ورزشی آبی رنگش را پوشید، موهایش را مرتب کرد و از اتاقش خارج شد و به داخل آشپزخانه رفت تا از مادرش خداحاظی کند که مادرش به او گفت: «حسین جان! صبر کن، امشب مهمون داریم نون نداریم؛ چندتا نون بگیر و بعد دفترچه بیمهام رو بردار از داروخانه داروهام رو بگیر و زودتر برگرد. »
🌸حسین به مادرش نگفت، اگر نان و دارو بگیرم به فوتبال نمیرسم، فقط گفت: «چشم مامان! الان می رم می گیرم. »
🍃در حالی که دفترچه بیمه و پول را از کنار تلویزیون بر می داشت با خداحافظی از مادرش بیرون رفت.
🌺محمد مشغول تماشای ماهیها بود، هنگامی که حسین را دید، گفت: «چی شده؟ چرا دیر کردی؟ عجله کن بچه ها منتظرن! »
🍃حسین من من کنان گفت: « تو برو من الان کار دارم بعد اگر رسیدم، میام. »
🌸محمد گفت: «چی کاری داری؟ چی شده؟ »
☘حسین گفت: «امشب مهمان داریم باید نون بگیرم و داروهای مادرم رو هم که تمام شده از داروخانه بگیرم؛ تو برو اگر من رسیدم میام. »
🌺محمد دوست نداشت تنهایی به فوتبال برود گفت: «نه! باید با هم بریم ؛ فوتبال بدون تو کِیف نمی ده؛ با هم می ریم نون و داروها رو می گیریم و بعد به قوتبال می ریم. »
🍃حسین در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود گفت: «بریم. »
🌾رسول اکرم(ص) می فرمایند: « بنده ای که مطیع پدر و مادر و پرودگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است.»
📚 کنزالعمال ، ج۱۶، ص۴۶۷
🌻زندگی در جریان است.
جویبار محبت الهی نیز جاری است.
🌿لبخندزنان برخیز و مسیر زندگیات را در مسیر جویبار الهی قرار ده.
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte
🎶 همنوا با پرندگان برخیز و در گوش جهان بخوان، ندای امید را.
🖼 ببین پرنده خوشبختی روی شانههایت نشسته است.
برخیز و همنوا با او به تسبیح و تقدیس خدا بپرداز .
✅بدان تو را بر دیگران برتری داد و به تو توانایی داد تا رشد نمایی و اوج گیری.
با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید.
📚آیینه عزا ،ص۳۷
🌺 خنکای صبح بود. لیلا با سبد صبحانه به سمت گندمزار روانه شد. هوای بهاری صورتش را نوازش میداد.
🌾ملیحه با شوهرش رضا، در کنار خرمن گندم نشست ؛ گندمها را در طبقی ریخته بودند و باد میدادند تا کاه و سنگ آن از دانهها جدا شود.
🌸ملیحه از کاههای گندم که بر سر و رویش می ریخت و سوزشی همراه با خارش در او ایجاد میکرد؛ گهگاهی می نالید.
🌺 رضا که کمی آن سوتر نشسته بود با دیدن نتیجه کار، تلاش و زحمتش بعد از مدتها برق خوشحالی در چشمانش درخشید. سال گذشته محصولشان آفت زد و نابود شد.
🍃دیدن گندمهای طلایی و صورت آفتاب سوختهی پدر بعد از یک سال سخت در گندمزار شادی را در رگهای لیلا جاری کرد. او با گونههایی که همچون سیب میدرخشید، لبخند زنان با سبد صبحانه به جمع دو نفری آنها پیوست.
🍃 لیلا بعد از سلام و خسته نباشید به گندمها اشاره کرد: ماشاء الله مبارکه؛ إن شاءالله پر برکت باشه. خدا رو شکر. به لطف خدا و بارونی که اومد امسال محصول خوبی داشتیم.
🌸- بله دخترم! خدا رو شکر. إن شاء الله امسال تمام بدهیها رو بپردازیم، خیلی کمکمون کردی، خدا خیرت بده.
🌸- منم مثل شما برای حفظ خانواده باید یِ کاری میکردم. بساط صبحونه رو میچینم؛ شما و مامانم دست و صورتتون رو بشورید و بیایید.

✅ گاهی اوقات والدین با فرزندانی پرخاشگر و عصبی رو به رو هستند؛ در این هنگام از آن ها کلافه اند و برایشان غیر قابل تحمل است؛ با خود می اندیشیدند که چرا فرزندانشان این گونه رفتار می نمایند.
🔘 ممکن است گاهی اوقات آنهارا در زمینه نوع رفتار و برخوردشان توبیخ یا تنبیه کنند، که در این صورت حتی رفتارشان بدتر و لجباز تر می شوند.
🔘 لذا والدین باید این مسئله را در خود جستجو نمایند؛ چرا که رفتار نامناسب والدین در فرزندان اثرگذار است.
✅ والدینی پرخاشگر و عصبی الگوی نامناسبی برای فرزندان خواهند بود، در این صورت توقع فرزندانی خوب و آرام نا به جا است.
کمی تأمل......
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

یا ابا عبدالله 🏴
🌺امروزم را با یاد تو شروع میکنم.
یاد تویی که مرا از یادهای دیگر دور مینماید.
مولای من!
میخواهم آزاد باشم؛ نه برده جباران زمان.
مرا از بردگی جباران زمانه برهان و بندهی خدا قرار ده.