تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

nojavan

 

 

☘️در دوران نوجوانی، بهترین نحوه برخورد با نوجوان این است که به او در امور مربوط به خودش مسئولیت بدهید، و نظارت شما بر رفت و آمد و کارهایش غیر مستقیم باشد و از جملات آمرانه و دستوری به او بپرهیزید و کارهایی که از او می خواهید بصورت پیشنهاد مطرح نمایید و این پیشنهادات همراه با دلیل باشند .

🌸سعی در قانع کردن او داشته باشید تا نوجوان از این مرحله حساس به سلامت گذر نموده و بتواند به نحو مطلوب هویت یابی کند و خود را برای پذیرش نقش های آینده آماده کند و اعتماد به نفس و عزت نفس خود را حفظ نماید.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸نیمکت در قسمت تاریک پارک قرار داشت. تلو تلو خوران به سمت آن رفت. دوست نداشت، چشم کسی به او بیفتد. سرش سنگینی می‌کرد. روی نیمکت نشست. باد سردی وزید. پاهایش را به یاد دوران جنینی بالا آورد. دست‌ها را دور آنها قلاب کرد. به حرکت برگهای زرد روی زمین خیره شد. همراه زوزه باد، صدای مادرش در گوشش پیچید:«خاک به سرت کنم. تو هیچی نمی‌شی. هر کار ازت خواستم انجام بدی، خراب می‌کنی.»

🌺مادر دوست داشت او دکتر شود. اما او از بوی الکل و خون و بیمارستان متنفر بود. میناکاری تنها کاری بود که با انجامش به آرامش می‌رسید. حمید از علاقه‌اش با پدر صحبت کرد. پدر با استادکاری قرار گذاشت تا حمید تابستان کنار دست او باشد و هنر او را بیاموزد. حمید خوشحال به خانه رفت. خبر را به مادر داد. مادر با شنیدن پر شدن اوقات فراغت حمید با کار کردن در مغازه محقر میناکاری فریادش تا آسمان هفتم رسید:«تو باید برای قبولی کنکورت بخونی. تمام وقتت رو باید بذاری تا شاید سال بعد تو کنکور رتبه بیاری. تو باید دکتری دانشگاه تهران قبول بشی.»

☘️حمید روی مبل گوشه پذیرایی نشست: «آخه مادر من، به منم حق انتخاب بده. من عاشق میناکاریم. اصلا با دیدن رنگها و طرحاش روحم شاد میشه.»

🌸مادر مقابل او ایستاد. رنگ صورت او همرنگ بلوز قرمزش شده بود. چشمهایش را بست و دهان باز کرد: «همین که گفتم. تا دکتری قبول نشی، حق نداری دست به کار دیگه ای بزنی.»

🌺حمید پا روی دلش گذاشت. تمام کتابها را قورت داد. بعد از قبولی کنکور، پدرش در سانحه‌ای از دنیا رفت. حمید مجبور شد، دانشگاه را رها کند. چاره‌ای جز کارگری نداشت. با تعارف کارگرها اولین سیگار را بین انگشتانش گرفت. بعد از مدتی مادرش ازدواج کرد. حمید در اتاق کوچک نیمه‌سازی با چند نفر کارگر دیگر هم خانه شد. او برای فراموش کردن آرزوهای برباد رفته‌اش به مواد مخدر پناه برد. تمام هستی‌اش، تمام آرزوهایش بر باد رفت. با بالا آمدن خورشید، باغبان پارک مشغول کار شد. حمید به حرکت برگهای زرد خیره شده بود. باغبان کنار او نشست. آهی کشید: «این روزا جوونا دیگه به پارک پناه میارن. پسرم، سرما میخوری. نمی‌خوای بری خونتون؟»

🍀باغبان بلند شد مقابل حمید ایستاد. حمید سر بلند نکرد. باغبان دست روی شانه او گذاشت. خواست حرفی بزند که جسم بی جان حمید واژگون شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ شنیدید می گویند که هرکی هرچی داره از پر قنداقش داره؛ منظور پول داشتن یا نداشتن افراد نیست؛ بلکه منظور این است که هرچه در دوران کودکی آموخته باشید در بزرگسالی به همان شکل خواهید بود و برای تغییر آن باید تلاش زیادی انجام دهید.

🔘 وقتی چنین قانونی را می‌دانیم به نظرم ساده‌لوحانه است که دوران کودکی را نادیده بگیریم.

🔘 کودک مثل یک دستگاه ضبط صوتی و تصویری، همه چیز را ضبط و در تمام عمر آن را به نمایش می‌گذارد؛ پس حواستان باشد چه چیزی را در مواجهه با کودک و دیگران به نمایش می‌گذارید، کودک شما همان خواهد شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

☘جوراب‌هایش را درآورد. نگاهی به بیرون انداخت. صدای فریاد پدر بلند بود. جوراب‌ها را دوباره پوشید. پیراهن چیندار صورتی را از کمد لباس بیرون آورد. همیشه موقع مهمانی رفتن مادر اجازه پوشیدن آن را می‌داد. به زحمت آن را به تن کرد. مادر با گریه و زاری می‌گفت: دیگه خسته شدم. میرم طلاق می‌گیرم. با این اخلاق گندت هیچ کس حاضر نمیشه یه روزم باهات زندگی کنه. 

 

🌸مادر وارد اتاق شد. بی‌توجه به زهرا به طرف چادرش رفت. آن را از روی جالباسی برداشت. روی پله‌های حیاط ایستاد. چادر را مقابل پدر روی سر انداخت و به سمت در رفت. پدر داخل دستشویی زندانی شده بود. بلند گفت: تو غلط می‌کنی پاتو از این در بذاری بیرون.

 

🍃- فعلا که کاری ازت برنمیاد. سر و صدای بیخودم نکن.

 

🌸زهرا به سرعت جلو رفت. چادر مادر را گرفت. کمی آن را تکان داد. ملتمسانه گفت: مامان می‌ریم طلاق بگیریم؟ ببین لباس خوشگلامم پوشیدم. بابا رم با خودمون نمی‌بریم که اذیت بکنه. بریم دیگه.

 

☘مادر کنار زهرا نشست. دستی روی سر او کشید. به آرامی از او پرسید: میدونی طلاق چیه؟

 

🌸- آره، می‌ریم بازار طلاق می‌خریم. میاریم تو خونه. اونوقت بابا دیگه خوش‌اخلاق می‌شه.

 

🍃مادر نگاهی به صورت برافروخته پدر کرد. لبخندی زد. بلند گفت: شنیدی دخترت چی میگه؟ میگه بریم طلاق بخریم تا بابا خوش‌اخلاق بشه.

 

☘پدر سرش را پایین انداخت. پشت به شیشه شکسته دستشویی ایستاد. مکثی کرد: نیاز نیست طلاق بخرید. در رو باز کن. قول میدم دیگه بداخلاقی نکنم.

 

🌸مادر در دستشویی را باز کرد. اخم‌های زهرا درهم رفت: مامان بریم دیگه.

 

🍃- کجا بریم؟

 

🌸- طلاق بگیریم.

 

☘- دیگه لازم نیست بریم. بابا قول داد بدون اینکه طلاق بخریم خوش اخلاق بشه.

 

🌸پدر روبروی زهرا نشست. گونه‌های گل انداخته او را بوسید. او را بغل کرد. ایستاد و گفت: بابا بهت قول میده خوش‌اخلاق بشه. نیاز نیست طلاق بخریم به جاش میریم پارک.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ گاهی اوقات والدین با فرزندانی پرخاشگر و عصبی رو به رو هستند؛ در این هنگام از آن ها کلافه اند و  برایشان غیر قابل تحمل است؛ با خود می اندیشیدند که چرا فرزندانشان این گونه رفتار می نمایند.

🔘 ممکن است گاهی اوقات آن‌هارا در زمینه نوع رفتار و برخوردشان توبیخ یا تنبیه کنند، که در این صورت حتی رفتارشان بدتر  و لجباز تر می شوند.

🔘 لذا والدین  باید این مسئله را در خود جستجو نمایند؛ چرا که رفتار نامناسب والدین در فرزندان اثرگذار است.  

✅ والدینی پرخاشگر و عصبی الگوی نامناسبی برای فرزندان خواهند بود، در این صورت توقع فرزندانی خوب و آرام نا به جا است.
کمی تأمل......


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰ نظر

 

🍃پایش را روی ترمز فشرد. بوی پلاستیک سوخته فضای ماشین را پر کرد؛ اما ماشین متوقف نشد. فرمان زیر دست‌های عرق کرده حمید سُر خورد. فرهاد کنار گوشش فریاد زد: « ترمز کن، لعنتی ترمز کن. » حمید عربده کشید: « نمیگیره.»

🌸حمید عاشق رانندگی بود. چندین بار از پدرش خواست تا به او رانندگی یاد دهد؛ اما هربار  با اخم پدر مواجه شد: «  حالا زوده بعد اینکه به سن قانونی رسیدی و تصدیقتو گرفتی اگه خودم تأییدت کردم بهت اجازه میدم پشت ماشین بشینی وگرنه خوابشو ببینی که بزارم پشت ماشینم بشینی.»

☘️اخم، قهر و حرف نزدن در نرم کردن پدرش نقشی نداشت. همراه فرهاد و مهران و با ماشین پدر فرهاد رانندگی یاد گرفت.  شبی اتفاقی با ماشینی مسابقه دادند و از آن شب  پای ثابت مسابقات شدند. چندین بار فرهاد و مهران ماشین آوردند و این بار نوبت حمید بود،  دیگر نمی‌توانست نه بیاورد. ساعت ۱۲ وقتی که یک ساعتی از خواب همه اهل خانه گذشت. پاورچین پاورچین مثل دزدها سوییچ را از جاکلیدی برداشت. تمام سلول‌های بدنش تا موقعی که با ماشین از خانه دور شود، آژیر خطر می‌کشیدند.

صبح طلوع
۱۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅بدبخت ‌ترین کودکان، آنهایی هستند که والدینشان، آنها را در ناز و نعمت بزرگ می‏کنند و نمی‏‌گذارند سختی‌ها و سرد و گرم دنیا را بچشند.

 🔘این‌گونه کودکان در مقابل مشکلات از پا در می‌آیند و نسبت به  لذّت‌ها بی‏ تفاوت هستند.

🔘 این فرزندان مثل یک ساقه نازک می‌مانند که با هر تندبادی احساس شکست و ناامیدی می‌کنند و با خوشی‌ها‌ی زندگی نشاطی پیدا نمی‏‌کنند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸مثل همیشه غر می‌زد. معصومه کلافه شد. سرش داد زد:«دیوانم کردی. بسه دیگه غرو غرو. دهنت رو ببند.»

🌼یک هفته گذشته بود و هنوز محمد به محمد قبل تبدیل نشده بود. نگرانش شد. با مشاور خانواده اش که تماس گرفت تازه فهمید چقدر اشتباه کرده.

🌺به مغاره رفت واز میان لوازم تحریرهای مختلف، مدادهای رنگی ایرانی را جدا کرد. زیباترینهایش را میان کادوی زرورق پسرانه،  پیچید.

 ☘️محمد در را که بازکرد، با همان چهره ی عبوس سلام کرد. سرش را پایین انداخت و راه اتاقش را در پیش گرفت.

🌸معصومه چادرش را در دستش گرفت.سرجایش ایستاد ومحمد را صدا کرد: «گل پسر قشنگم.آقا محمد! »

🌺محمد به سمت صدا برگشت: «بله مامان. »

🌼_پسر قشنگم یک بغل یه مامان میدی؟

☘️محمد داشت بزرگ می‌شد، سختش بود وغرور بچگانه اش اجازه نمی‌داد.لبهایش جایی بین غر ولبخند، ماند: «بله مامان.»

🌸معصومه دستش را در گردن محمد انداخت. او را در آغوش کشید و گونه‌اش را بوسید. محمد گاردش را شکست.اشکهایش جاری شد.

🌼_مامانو می‌بخشی؟

🌺بعد کادو را بالا آورد و به محمد داد.

☘️محمد اشکهایش را با پشت دستش پاک کرد، لبخند زد و برق کادو در برق چشمش تابید.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

✅ رزق و روزی همه مخلوقات دست خداست؛ امّا این میان واسطه‌هایی برای رسیدن به رزق مثل پدر و مادرها وجود دارند.
کودکان نیز آنها را پناه و رازق خود می‌دانند.

🔘 اگر پدر و مادر وعده ای به کودک بدهد و به آن وفا نکند در ذهن کودک جایگاه پناه و رازق بودن پدر و مادر می‌شکند پس به وعده‌های که  به فرزندان خود می‌دهید، وفا کنید.

 🌸قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه: اَحِبُّوا الصِّبْیانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ لایَرَوْنَ اِلّا اَنَّکُمْ تَرْزُقُونَهُمْ.
رسول خدا  صلی الله علیه و آله فرمود: کودکان خود را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید، وقتی به آن‌ها وعده‌ای می‌دهید حتماً وفا کنید زیرا کودکان، شما را رازق خود می‌پندارند.

📚وسائل الشیعه، ج۵، ص۱۲۶

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۴ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

☘️دلم هوای یک سفر سه نفره داشت. من و پدر و مادر. در خیالم کوله ام را می‌بستم که با باز شدن در و صدای پُر از ذوق پدر نگاهم به سوی او کشیده شد. چشم‌هایش برق و درخشندگی داشت و ابروانش همچون بال‌های باز شکاری از هم  باز شده بود. من هم سر ذوق آمدم و لب‌های غنچه صورتی رنگم از هم باز شد.

🌸با همان صدای بلند و پُر از ذوق به من گفت: «ستاره کوله سفرت رو ببند تا راهی شیم.»

🌸مادر که از آشپزخانه صدای او را شنید، سرش را به داخل سالن کشید و با ناز گفت: «علی آخرش با این یهویی‌هات کار دستمون میدی هاااا  حالا کجا؟»

☘️قبل از اینکه پدر فرصت جواب دادن بیابد جیغ بلندی کشیدم و خودم را در آغوشش پرت کردم : «وااای چقد تو خوبی بابا ! »

🌺به سرعت موشک پرتاب شده از سکوی پرواز حاضر و آماده به همراه کوله‌ام روی مبل شیری رنگ کنار در ورودی نشستم.
پدر مثل همه یهویی‌هایش نگفت کجا می‌رویم. تمام طول سفر در کشف جایی بودم که می‌رفتیم. بعد از ساعت ها که برایم به کندی گذشت به ورودی جنگلی رسیدیم و از کنار جوی آبی که سنگ های کف آن را می‌شد شمرد و کوچکی و بزرگی آن‌ها را دید رد شدیم. اطرافمان پُر از گل‌های وحشی و گیاهان دارویی بود. همان لحظه از کنار یک گروه اسب سفید که در حال دویدن بودن و دُم‌شان رقص زیبایی را در هوا به نمایش گذاشته بود گذشتیم وبه بالاترین نقطه جنگل رفتیم و پیاده شدیم.

💫خدای من چه می‌بینم؟! جنگلی پُر از ابرهایی که در حال رسیدن به آغوش زمین هستند. رفتم تا به نزدیکترین نقطه به آن‌ها رسیدم و در خیال خود بر پشت ابرها سوار شدم تا به آسمان برسم.    

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۰ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر