تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

✅برخی والدین فکر می کنند کودکی که اذیت می کند، اگر تنبیه بدنی شود، می توانند جلوی اذیت های او را بگیرند.

🔘چنین روشی شاید در کوتاه مدت کودک را آرام تر کند؛ اما در دراز مدت اثرات جبران ناپذیری بر روح و روان کودک می گذارد.

🔘همچنین بعد از مدتی، کتک خوردن برایش عادی می شود و دیگر حساب نمی برد.

🔘او اکنون کودک است؛  ولی اگر والدین به روش خود ادامه دهند احتمال دارد وقتی بزرگ شود فرار از خانه را بر ماندن ترجیح دهد و به محیط های ناامن بیرون پناه ببرد.

✅پس والدین باید بدانند، کتک زدن در هیچ شرایطی، شیوه  تربیتی مناسب نمی باشد‌.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸صدای جیغ و داد مریم و میثم روی اعصابش خط ‌کشید. دستش را لبه ظرفشویی پر از بشقاب و کاسه گذاشت. چشم هایش را بست. صدای مادر حمید مدام در ذهنش پرسه می زد: «جهازتم پسرم برات خرید و آبروداری کرد... » صدای بچه ها پس فکرهایش مثل مته مغزش را می تراشیدند. داد زد: « ساکت باشین.»

🌺صدای جیغ و خنده بچه ها قطع نشد. اسکاچ را درون ظرفشویی پرت کرد. به سالن رفت. ماشین پلیس میان دست مریم و میثم مثل گوشت قربانی کشیده می شد. قطعه های پازل زیر پایشان تکه تکه شده بود. به سمتشان رفت. ماشین را از دستشان قاپید. فریاد کشید: «آت و آشغالاتون رو جمع کنین.»

 ☘️مریم و میثم آب دهانشان را قورت دادند. حیوانات جنگل ، عروسک و تکه های پازل را در بغلشان جمع کردند. سمیه با دست به آشپزخانه اشاره کرد:« تو سطل آشغال بندازیشون. »

 🌸مریم لب برچید: «مامان! تازه بعد چند وقت واسم عروسک خریدین، دوستش دارم، نمی خوام بندازمش دور.» سمیه عروسک را از دست مریم کشید. با سر دوباره به آشپزخانه اشاره کرد. بچه ها لاک پشتی به سمت آشپزخانه قدم برداشتند. سمیه در سطل را برداشت، عروسک با موهای حنایی را اول از همه داخل سطل انداخت.  مریم هق هق کنان بقیه اسباب بازی ها را روی زمین ریخت و از آشپزخانه رفت. میثم آب دهانش را قورت داد. اسباب بازی ها را در سطل ریخت و گفت: « ما فقط داشتیم بازی می کردیم.»  سمیه با اخم به چشم های لرزان میثم خیره شد. میثم مثل جت از آشپرخانه بیرون رفت.

🌺سمیه روبروی ظرفشویی ایستاد. صدای جلز‌ و ولزی کنار گوشش بلند شد. خورشت مثل آبشار از سر قابلمه سرازیر شده بود. در قابلمه را فوری برداشت. جیغ کشید و آن را رها کرد. نوک انگشتانش مثل کوره داغ شد و انگار سیخ داغ  نقطه نقطه انگشتان سرخ و آماس کرده اش فرو می‌کردند. دستش را زیر شیر آب گرفت و با بغض به سطل آشغال نگاه کرد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰ نظر

 🌷کلیپ زیبا درباره افراط و تفریط نداشتن🌷

 

✅برای آسیب نرسیدن به فرزندان،  باید حد معقولی از پوشش در خانه رعایت شود.

🔘برخی معتقدند هر چه در خانه راحت تر و آزادانه تر بپوشند، فرزند نسبت به جنس مقابل کمتر کنجکاوی می شود.

🔘عده‌ای دیگر اعتقاد دارند پوشش بی‌قید و بند چشم و گوش بچه را باز می‌کند و بلوغ زودرس می آورد.

🔘 حواسمان باشد حتی فرزند 2-3 ساله ما همه چیز را می‌بیند و می‌فهمد و در حافظه ثبت می‌کند.

🔘افراط و تفریط در زمینه پوشش کار را خراب می کند؛ هم سختگیری بیش از حد و هم آزادی کامل در این موضوع اثرات مخربی به دنبال خواهد داشت.

✅بهترین پوشش برای خانمها این است که تنگ و بدن نما و یا کاملا ً باز نباشد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۷ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💦رد اشک‎‌های خشک‌شده رویِ صورتش نشان از گریه‌هایِ زیاد بود. دستانِ کوچک و نرم و لطیف معصومه را در دستانم گرفتم و کمی آن را فشردم تا قدری آرام شود.

❄️زلزله هفت ریشتری دیروز تمام روستا را با خاک یکسان کرده بود. ساختمان سالمی دیده نمی‌شد. تا چشم کار می‌کرد، خاک، سنگ، آجر و آهن مانند کوهی روی هم انباشته شده بود. گروه‌های امداد و نجات، ارتش، سپاه و نیروهای جهادی و مردمی در حال جستجو برای مفقودین بودند. حجم خرابی و زیرآوارماندگان بالا بود. معصومه موقع زلزله در باغ، همراه دخترخاله‌اش سرگرم بازی بود. تمام خانواده‌اش زیرآوار مانده بودند. زینب بعد از زلزله، او را تنها گذاشته بود. معصومه گیج و سرگردان بین خرابه ساختمان‌ها دنبالم می‌آمد.

🌸من با اولین گروه‌های جهادی رفته بودم. معصومه را باید به جای امنی می‌بردم؛ ولی معصومه نمی‌خواست از آنجا دور شود. با گریه می‌گفت:«مامانمو می‌خوام.»
چادرهای هلال احمر را به او نشان دادم و گفتم:«معصومه خوشگلم، بیا تو رو برسونم اونجا بهت آب و غذا بدن، بهت قول می‌دم خودم می‌رم مامانت رو پیدا می‌کنم.»
معصومه بینی‌اش را بالا کشید و گفت:«مامانم بهم گفت؛ نیام بیرون بازی، ولی من گوش ندادم و یواشکی اومدم بیرون. من دختر بدیم.»

روی سرش دست کشیدم و گفتم:«نه، تو فقط خواستی بازی کنی. اشکال نداره. من با مامانت صحبت می‌کنم دعوات نکنه.»

☘️همانطور که دست معصومه تو دستم بود و حرف می‌زدم، یکی از روستائیان او را با من دید و اشاره کرد به سمت چپِ من و گفت:«خونه‌شون اونجاست، هیچ جاش سالم نمونده.»

🌺معصومه را به یکی از دوستانم سپردم. خودم به همان قسمت رفتم. گروهی را هم برای کمک صدازدم.
با احتیاط خاک‌ها و آجرها را کنار می‌زدیم. بعد از ساعت‌ها خستگی و خاک‌آلود شدن به اجساد خانواده معصومه رسیدیم. خواهر شیرخواره‌اش در حالی که مادر مثل سپر  خودش را  آماج سنگ و آهن قرار داده بود، چشمانش را بر این دنیا بسته بود.  پدر معصومه در قسمت دیگری از خانه همراه پسرش اُفتاده بود. صورت هر دوی آن‌ها خون‌آلود و خاکی بود.
اشک‌هایم از روی گونه‌هایم بر روی خاک سرد ریخته می‌شد. با خود ناله می‌کردم:«بمیرم برا یتیمیت معصومه‌ جان، مامانت دیگه دعوات نمی‌کنه.»


 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

✅ برخی از والدین گمان می‌کنند که با خشونت کلامی و رفتاری می‌توانند نظر خود را بر فرزندان تحمیل کنند؛ امّا در واقع این گونه نیست؛ چرا که برخلاف تصور آن‌ها فرزند را به لجبازی و ایستادگی در مقابل آن‌ها وا می‌دارد.

🔘 فرزندان از والدین انتظار و توقع لطافت و مهربانی و در عین حال گفتن نظرشان بر اساس آرامش را دارند؛ چون روح فرزندان آزرده شده و در گمان خود والدین را بداخلاق و سخت گیر تصور می‌کنند.

🔘در قرآن کریم نیز در مورد این مسئله سخن گفته شده است که با قول لین با دیگران صحبت کنید:

« فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً ؛ ­اما به نرمی با او سخن بگوئید.» 📖( طه/ آیه۴۴)

🔘 بنابراین ارتباط کلامی مناسب بین والدین و فرزندان زمینه این را به وجود می‌آورد که فرزند احساس امنیت و آرامش بیشتری در هنگام روبرو شدن با والدین داشته باشد.

✅همچنین موجب می‌شود، والدین را محرم اسرار خود و چون دوستی بداند و بدون هیچ نگرانی خواسته خود را با آنان در میان گذارد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺پچ‌پچ‌های سارا و سعید مثل متّه، مغزم را سوراخ می‌کرد. دستمالی به سرم بسته بودم و در تاریکی اتاق سعی می‌کردم آرامش را برای لحظاتی به خودم هدیه دهم.

 🌸از اول صبح، چشمانم دنبال واژه‌ها روی صفحه لب‌تاپ دویده بود و حالا سردرد اجازه استراحت نمی‌داد.

🍃چندبار در نقش مادری مهربان به بچه‌ها گفتم ساکت شوند، تا در کُمای ثانیه‌ها کمی ذهنم را با رنگ خواب، نقاشی کنم؛ اما فایده نداشت. خیلی هم غیر طبیعی نبود؛ بچه‌ها صبح می‌خوابند و وقتی آفتاب بساطش را حسابی وسط آسمان پهن می‌کند، دیگر خواب به چشمشان حرام می‌شود و زبانشان به کار می‌افتد. دیگر طاقتم تمام شد!


🌺-فقط دعا کنید از اتاق بیرون نیام. یه کاری می‌کنم حرف زدن یادتون بره!

🌸نفهمیدم چطور شد که دیگر صدایی نشنیدم... وسط جنگل چه‌کار می‌کنم! چقدر همه چیز ترسناک است. صدای زوزه گرگ‌ها از یک طرف و فضای تاریک بین جنگل‌های انبوه از سوی دیگر، وحشتی از جنس دشنه‌های خون آلود‌، در دلم ایجاد کرده بود. بوی وحشی‌گری از همه جا به مشام می‌رسید. صدای خروشان آب توجهم را به سمت خودش جلب کرد. از تشنگی، دنبال صدای آب به راه افتادم.

🍃 رودخانه خروشانی از وسط جنگل می‌گذشت. کنار آب رسیدم. سرم را پایین آوردم که آب بنوشم، با جیغ بنفشی خودم را به گوشه‌ای پرت کردم. این دیگر از کجا پیدایش شد!

🌺قلبم با تمام توان خودش را به سینه‌ام می‌کوبید. هرقدر این طرف و آن طرف را نگاه کردم خبری از شیر نبود. آهسته آهسته با سر زانوهایم دوباره خودم را کنار رودخانه رساندم. به محض اینکه سرم را نزدیک آب آوردم، تصویر شیر را دوباره دیدم. این بار سریع سرم را برگرداندم تا پشت سرم را ببینم؛ اما نه! خبری از شیر نیست.

 🌸کم کم احساس کردم توهم زده‌ام. سعی کردم به خودم مسلط باشم. چشمانم را بستم، دستم را داخل آب بردم و یک مشت آب برداشتم. نزدیک صورتم آوردم تا بنوشم، صورت شیر در آینه‌ی آبِ کفِ دستم به تصویر نشست. دستانم را از هم باز کردم تا دیگر شیر را نبینم.

🍃از خوردن آب منصرف شدم. دستان خیسم را به صورتم کشیدم تا حس خنکی آب، گرمای ترس را از صورتم بشوید... یا خدا!!! چرا این طوری شدم. آرام و با احتیاط همه صورتم را لمس کردم.

🌺- نه! این صورت من نیست. یعنی اصلا صورت انسان نیست! نکنه... برو بابا! مگه فیلم تخیلیه! حتما دیوونه شدم... ولی پس اون عکس شیر...!

🌸با ترس و لرز سرم را روی آب رودخانه گرفتم. چشمانم را باز کردم. جیغ زدم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.

🍃- مامان! مامان! بیدار شو! داری خواب بد می‌بینی.

🌺این صدای سارا بود که می‌شنیدم. شُکر خدا که خواب بود. همین امروز استادمان می‌گفت: «عصبانیت در انسان مانند شیر در قفس است. اگر درِ قفس را بازکنید معلوم نیست چند نفر را پاره پاره می‌کند! »


tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅هرگاه احساس کردید کودکانتان، بداخلاق شده اند، راهکار ساده است. کافی است کمی با آن ها وقت بگذرانید و بازی کنید.
🔘چه خوب است در برنامه روزانه خود، در حدود یک ربع تا نیم ساعت  وقت برای بازی، ورزش، بازیهای فکری و.. داشته باشیم.

🔘حواسمان باشد فعالیت جسمی، به تمرکز وآرامش کمک می کند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🍃 دستش را روی دست گذاشته بود و حرص می‌خورد. صدای بلند کودکانش در گوشش تاب می خورد و داغ گریه ی نکرده، روی قلبش سنگینی می کرد.

 

😭خدیجه گریه می‌کرد و از مادرش می‌خواست، گریه نکند. مادر اشکش را با لبخند پاک کرد و با نوک انگشتان اشک از چهره‌ی دخترش زدود.

 

🏴صدای مداح که روضه ی علی اصغر، می‌خواند، توی سرش می‌پیچید و تصور روضه ی ابا عبدلله برجانش آتش می‌زد. خانم کناری روی شانه اش زد و گفت:«می خواید من بچتون رو نگه دارم.» 

 

✨فاطمه قلبش تپید:« عجب وسوسه ای یعنی کسی پیدا می‌شه به داد من مادر برسه و بچمو نگهداره تا من هم چند قطره اشک بریزم؟» صدایی در گوشش گفت:«ازکجا اطمینان می‌کنی؟» 

 

☘به خاطر شرایط کرونا مجلس خلوت بود و فاطمه می توانست کودک و زن کناری را ببیند حتی اگر چند متری از او فاصله گرفته باشند. 

 

🍃چشمش روی خدیجه اش خشک ماند و کودک را در میان دستهای زن بغلی سپرد و میان اشک به او لبخند زد.

 

☘زن مثل فرشته ها، آرام و پر طمأنینه، کودک را گرفت، به سینه چسبانید، آرام در گوش فاطمه گفت:«نگران نباشین من همین کنار می‌مونم، فقط نمیذارم صدای گریه‌ی بچتون اذیتتون کنه، باهاش بازی می‌کنم، هرسال نذر حضرت علی اصغر منه.»

 

🏴نام علی اصغر بر جان فاطمه شراره زد وتصویر مبهم علی اصغر میان دستان امام و اشک رباب، آتش برجانش ریخت و اشکهایش را جاری کرد و فاطمه درخیالش به رباب و دلتنگی هایش پیوست و او را آرام کرد.

 

@tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ برخی کودکان اخبار خانواده را به بیرون از خانه انتقال می‌دهند. در چنین موقعیتی اگر خبربَری از مسائل کم اهمیت است، مثل این که بگویند:«ما دیروز مهمان داشتیم و...» بهترین کار این است که والدین هیچ واکنشی نشان ندهند.

 

🔘اما اگر از مسائل مهم زندگی است، والدین باید در درجه اول این مسئله را مد نظر داشته باشند؛ شاید خودشان همین کار را می‌کنند و بچه هر چند در حال بازی است حرف‌های آنها را می‌شنود و می‌خواهد کار ایشان را تکرار کند. 

 

🔘در ابتدا باید سعی کنند حرف‌های مهم زندگیشان را جلوی بچه‌ها با دیگران در میان نگذارند.

 

✅ در نهایت وقتی کودک رازهای خانواده را مطرح می‌کند، واکنش شدید نشان ندهند. او را به گوشه‌ای بکشانند و به او بگویند کار درستی نیست که مسائل خصوصی زندگیشان را در جمع تعریف می‌کند یا می‌توانند در حین تعریف او برای چند ثانیه با قیافه جدی به او نگاه کنند تا فرزند متوجه اشتباهش شود.

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 🌷کلیپ ویژه شهادت حضرت علی اصغر سلام الله علیها🌷

 

🧕یه خانمی بچه دار نمیشد، یه لحظه دلش سوخت. دعا کرد و خدا بهش بچه داد. اونم برای تشکر از خدا، بچه‌اش رو نذر خدمت به مسجد کرد. از بچه‌اش گذشت و در راه خدا فرستادش برای خدمت. ۱

👶یه خانمی بچه داشت. یه بچه کوچولو که با دیدنش قند توی دل هر کسی آب میشه. اونم بچه‌اش رو فرستاد برای خدمت. برای اینکه صدای گریه‌اش تو گوش جهانیان بپیچه. برای اینکه با صدای گریه های بچه‌اش به همه ثابت کنه راه شوهرش حق بوده. ۲

پ.ن۱: حنّه زن حضرت عمران و مادر حضرت مریم سلام الله علیهم
پ.ن۲:ربابه زن امام حسین و مادر حضرت علی اصغر سلام الله علیهم

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر