تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

گذر ثانیه‌ها

سه شنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

 

🍃نگاهی به دیوار روبرویم می‌کنم. عقربه های ساعت هیچ عجله‌ای ندارند و آرام راه می روند. دیروز سر هیچ و پوچ با مریم بحثم شد. طول و عرض اتاق را با قدم‌های بلندم وجب می‌کنم. دستم را درون موهایم فرو می‌برم. کلافه و مستأصل پوفی می‌کشم. مانده‌ام چه کنم؟ غرورم اجازه نمی‌دهد با اینکه مقصرم معذرت خواهی کنم. شاید خود را حق به‌جانب می‌دانم.

 

☘اما هرچه هست لحظه های خوش زندگی‌مان را تلخ می کند. هر وقت او مقصر است، به راحتی عذرخواهی می‌کند. همیشه حسرت می‌خورم: «کاش من هم مانند او شجاع بودم. »

 

✨از پنجره اتاق به شکوفه‌های درخت سیب نگاهی می‌اندازم. انگار همه‌ی آن‌ها یک‌صدا فریاد می‌زنند: «چرا معطلی مثل ما خنده را مهمان خانه‌ات کن! »

 

⚡️دودل هستم پا پیش بگذارم یا مثل همیشه بی‌خیال معذرت‌خواهی بشوم. تا الان یک روز می‌گذرد؛ ولی همچنان سکوت بین ما حاکم است. از اتاق بیرون می‌روم. صدای آهنگ ملایمی از آشپزخانه به گوشم می‌رسد. وارد آشپزخانه می‌شوم. گوشی مریم است که سکوت را شکسته است.

 

☘مریم روی صندلی کنار میز نشسته و برنج پاک می‌کند. برای اینکه جو را تغییر بدهم می‌پرسم: «شام چی داریم؟ »

 

🍃خودم جا خوردم مثلا می‌خواستم به او بفهمانم پشیمانم. این چه حرف بی ربطی بود که گفتم. لب‌های غنچه مریم کش آمد. چشمان همیشه خُمارش را به من دوخت. با ناز و کرشمه گفت: «قیمه‌پلو داریم عزیزم! »

 

🍃نگاهم روی چهره شاد و مهتابی‌اش ثابت می‌ماند. دوست داشتم بوسه‌ای روی لُپ‌های گل ‌انداخته‌اش بکارم؛ ولی همان غرور مانع می‌شود.

 

🌾انگار دستم برایش رو شده است. پشیمانی و ناتوانی در عذرخواهی‌ام را فهمیده است. 

خنده محوی روی لب‌هایش مانده است. من که خجالت زده بودم؛ زبان قفل‌شده‌ام باز شد و گفتم: «ممنون که همیشه حرفامو می‌فهمی... »

 

✨سرم را پایین انداختم. نگاهم روی دستان سفید و کشیده‌اش ثابت ماند و آرام گفتم: «شرمنده‌تم مریم جان. »

 

☘نفس عمیقی کشید و گفت: «دشمنت شرمنده همسر مهربونم! » صدای دوست‌داشتنی‌اش دلم را آرام می‌کند. نگاهی به ساعت نقره‌ای روی دیوار هال می‌کنم: «عقربه‌ها نامردند، حالا که حال خوشم را شاهدند، سریع‌تر از قبل درحال گذرند. »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی