بهای عشق قسمت دوم
🧔🏻محمد از روی صندلی بلند شد. روبروی آسیه روی زمین بر کُنده زانو نشست. سرش را بالا گرفت. دستش را روی شکم برآمده آسیه گذاشت. با چشمانی گریان گفت: «به خدا راحت نیس. به جون این دو تا دختر خوشگلم راحت نیس، اما نمیتونم نرم. از کجا معلوم بعداً چنین موقعیتی پیش بیاد و بتونم نذرم رو ادا کنم؟»
آسیه به طرف آشپزخانه رفت. اخمهایش را در هم کشید: «کاش اون نذر رو نمیکردی. اگه خدا میخواست به ما بچه بده، بدون نذرم میداد.»
💥ناگهان داخل شکم آسیه دردی پیچید. آسیه پلکهایش را روی هم فشار داد. لبانش را گزید. دست به اپن گرفت. نمیتوانست از جایش تکان بخورد. برای چند لحظه اتاق ساکت شد. با صدای آخ آخ آسیه، محمد به طرف آسیه دوید. کتفش را زیر دست آسیه برد. میخواست کمک کند تا او را به طرف تخت ببرد. اما آسیه آرام و بیرمق گفت: «تو رو به خدا محمد، نمیتونم تکون بخورم. زنگ بزن ۱۱۵ بیاد.»
☎️محمد فوری گوشی تلفن را برداشت و تماس گرفت. محمد کمک کرد آسیه روسری مشکی و چادرش را سر کند. آمبولانس خیلی زود رسید. آسیه را همانطور مچاله شده روی برانکارد گذاشتند. سرم را که وصل کردند، درد آسیه کمتر شد. محمد روی صندلی داخل آمبولانس کنار او نشست. دست او را درون دستش گرفت: «خانمم غصه نخور. چیز مهمی نیس. بچههامون گارانتی دارن. چیزیشون نمیشه. اگه شما اجازه بدی گارانتی مادام العمرشونو فردا امضا میکنم.»
💦اشک در چشمان آسیه حلقه زد. محمد دست آسیه را فشار مختصری داد: «شما رو به خدا میسپرم. اون محافظتونه. تا الانم خدا همه جا با ما بوده. مگه خودت نمیگفتی تو لحظه لحظه زندگیم خدا رو حس میکنم؟»
آسیه، سرش را به علامت تأیید تکان داد. قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری شد و روی برانکارد ریخت. با بغض گفت: «با نبود شما چه کنم؟ منم دل دارم. دلم برات تنگ میشه.»
👀چشمان محمد برقی زد: «هر وقت دلت برام تنگ شد، صدام بزن، میآم پیشت.» هر دو ساکت شدند. صدای آژیر آمبولانس قطع شد. آسیه را به اورژانس بیمارستان بردند. بعد از چند آزمایش و سونوگرافی، دکتر گفت: «مسئله خاصی نیس. احتمالاً به خاطر استرسه؛ اما بهتره تا فردا صبر کنید هم بیشتر زیر نظر باشن، هم پزشک متخصصم نظرشونو بگن.»
آسیه قند تو دلش آب شد. خندید. حرکت دوقلوها را حس کرد که این طرف و آن طرف میرفتند. محمد با اخم گفت: «آخه من ... باشه اشکال نداره.»
محمد روبه آسیه گفت: «خانم انگار شما اینجا موندنی شدی. با اجازه شما من برم بیرون نفسی چاق کنم.»
ادامه دارد...