بهای عشق قسمت دوازدهم قسمت آخر
🇮🇷فهیمه با دستمال آب بینیاش را گرفت: «باشه آبجی.» او زیر کتف آسیه را گرفت و آرام آرام در حالی که پاهای آسیه روی زمین کشیده میشد، جلو رفت. به تابوت رسیدند. آسیه سنگین نشست. تا زیر گردن محمد داخل کفن و پنبه پیچیده شده بود. آسیه دستش را روی صورت محمد کشید. دهانش را کنار گوش محمد برد و آرام زمزمه کرد: «عزیزم، من غیر شما کسیو اینجا نداشتم، نه مادری، نه پدری، نه خواهر و برادری. گفتم صبر کن بچهها به دنیا بیان بعد برو. اما صبر نکردی.»
🦋آسیه آهی کشید: «میدونم پروانه شده بودی و میخواستی بهای عشقتو بپردازی، ولی میدونستی که منم طاقت دوریتو ندارم. چرا تنهام گذاشتی؟ میشه منم با خودت ببری؟»
فهیمه جمله آخر آسیه را اتفاقی شنید. اخمهایش را در هم برد: «زن داداش این چه حرفیه به داداش میزنی؟ اگه خدای نکرده شمام نباشی، پس کی بچههاتونو بزرگ کنه؟»
فهیمه بازوی آسیه را فشرد: «بعد چارده سال بچهدار شدین حالا میخواید از زیر بار مسئولیت تربیتش شونه خالی کنین؟ داداش رفت، شما که هستی. دیگه از این حرفا نزنیا ناراحت میشم.»
✨فهیمه، آسیه را بلند کرد. آسیه التماس می کرد: «بذار کنار محمد بمونم.» بلند داد زد: «محمدم یادت باشه روز قیامت شفیعم بشی.»
به در حسینیه نرسیده بودند که درد بر تمام وجود آسیه مسلط شد. آسیه مچاله شده را با ماشین برادر شوهر به بیمارستان رساندند. او همان روز زایمان کرد. دو دختر و یک پسر به دنیا آورد.
🌱محمد، اسم فاطمه و زهرا را در همان زمان بارداری انتخاب کرده بود، اما بر سر اسم پسر هر کس نظری میداد. مادر محمد میگفت: «محمد بذاریم.» پدرش مخالف بود و میگفت: «اسم پدر رو نباس رو پسر گذاشت. علی میذاریم.» آسیه روی اسم عباس نظر داشت و فهیمه حسن.
یک شب قبل از اینکه شناسنامهها را برای بچهها بگیرند. آسیه خواب محمد را دید که گفت: «بیا خونه کارت دارم.»
☀️آسیه صبح به فهیمه گفت: « بیرون کاری برام پیش اومده. میتونی یه ساعت بچهها رو نگه داری تا برگردم؟» فهیمه قبول کرد.
آسیه به خانهشان برگشت. در را باز کرد. روی تمام وسایل گرد و غبار فراق نشسته بود. آسیه قرآن روی طاقچه را برداشت، گرد رویش را گرفت، روی تخت نشست، یک صفحه از قرآن را خواند، آن را بست. همین که خواست آن را سر جایش بگذارد، از بین قرآن کاغذی روی زمین افتاد. آسیه آن را برداشت و خواند: «سلام عزیزم، وقتی نذرم قبول شد و تو باردار شدی، خواب دیدم خدا به ما سه تا کوچولوی خوشگل داده و اسمشون زهرا، فاطمه و حسینه. چون تو سونوگرافی گفتن بچهها دو تا دخترن. مطمئن شدم سومی پشت خواهراش ایستاده، میخواستم زودتر بهت بگم، اما موقعیتش پیش نیومد. از طرف من روی هر سهشونو ببوس.»