آنهایی که رفتند؛ تا بمانند و نماندند تا بمیرند.
🕰بالاخره ساعت چهار شد، کل هفته منتظر ساعت چهار روز پنجشنبه بود تا بتواند با تاکسیهای زردی🚕 که پنجشنبهها مقصدشان میشد گلزار شهدا به آنجا برود.
🌱جعبهی خرما را برداشت، چادر مشکیاش که گلهای ریز سفید داشت را به سر انداخت و عصای چوبی که به قول خودش شده بود یار همیشگیاش🤝را به دست گرفت و از خانه بیرون رفت، به محض رسیدن سر کوچه تاکسی رسید و سوار شد.
💫همیشه ده دقیقهای طول میکشید تا برسد، کیف دستی کوچک👜 مشکیاش را از زیر چادرش درآورد و از بین پنج هزاریهای نو 💸که بنیاد شهید صبح به حسابش ریخته بود و از بانک برداشته بود کرایه را حساب کرد و پیاده شد.
🦿زانوی پای چپش درد میکرد و همین باعث میشد راه رفتن برایش سخت شود، به بالای سر سنگ قبر✨ رسید، خودش بود، نشانیاش یک پارچهی سبز رنگ بود که به میلهی کنار سنگ قبر بسته بود تا گمش نکند، در این گلزار بی سر و ته کم نبودند شهدای گمنام.
🤶پتوی کوچک مخصوص نشستن را کنار سنگ مزار انداخت و با دراز کردن پای چپش نشست و جعبه را روی سنگ مزار شهید🇮🇷 گذاشت و شروع کرد به صحبت کردن برایش: «سلام پسرم! خوبی مادر؟
راستی آقا من حواسم هست هنوز بهم نگفتی کسی رو داری یا مثل خودم بیکس و کار شدی؟
پیش خودم 🤔فکر میکنم چطور میتونی به مادرت نگی اینجایی که حداقل پنج شنبهها بتونه سر خاکت بیاد و یه سری بهت بزنه؟
🥺اما غصه نخوریا، من هستم مادرجان، همونطوری که تو عین پسرمی، منم ایشالله بتونم برات مادری کنم، من نمیذارم تنها بشی، خودم میام بهت سر میزنم آخه راستش رو بخوای خودم یه پسر👱♂ داشتم که چند سالیه هیچ خبری ازش ندارم.
😔هعیی! هیچ وقت اون لحظهای که داشت میرفت رو فراموش نمیکنم، با لباسای خاکی جبههش هر قدمی برمیداشت برمیگشت نگاهم میکرد انگار میدونست قراره بره و چشمم 👀به در سفید بشه از انتظارش، رفت و دیگه نیومد.
🧐نمیدونی چقدر سخته انتظار، هر لحظه منتظرم زنگ در خونه🚪رو بزنه و بیاد، انقدر منتظرشم که شبا خواب به چشمام نمیاد.
آخ پسرم بازم با حرفام سرتو درد آوردم، ببخشید مادرجان آخه تو شدی تنها همدمم.»
🗣بعد از گفتن این جمله از جایش بلند شد و پتو را برداشت بوسهای😘 به سنگ قبر زد و گفت :
«خدانگهدار مادر جان باید برم خونه ، میترسم مسافرم بیاد و خونه نباشم. »
😇با هزاران امید و آرزو مادر شهید مفقودالاثر شروع کرد به رفتن تا شاید خبری از پسرش برسد، چندسالی کارش همین شده اما نمیداند که پسرش، دستهگلش 💐 چند سالیست آمده، آمده و با مادرش هر پنجشنبه همصحبت میشود.
🥀شرمنده ز روی شهـــداییم همه
از فیض و کرامـات جـداییم همه
گر ناله مادر شهیدی بـرخواست
اندر صف ظــلم ، مبتـداییم همه