ای کاش معرفتی داشتم به اندازه یک نگاه فقط یک نگاه
بارها در زندگی ام شاهد دست غیبی نجات بخش و آرام بخشی بوده ام. بارها نگاه عزیزی را بر خودم و زندگی ام احساس کرده ام. بارها صدایی از درون مرا خطاب قرار داده است مگر هَل مِن ناصر یَنصُرُنی اش را نمی شنوی؟!
آری نه تنها نمی بینم حتی نمی شنوم. آن قدر غرق زیبایی های فریبنده دنیا شده ام به غیر از جلوی پایم چیز دیگری را نمی بینم.
چرا نمی بینم؟ چه شده است که نمی شنوم؟ به کجا چنین شتابان می روم؟ مگر نه اینکه هر چه بخواهی درِ خانه او را باید بزنی؟ مگر نه اینکه خدا هم به دعای او روزی مان را می رساند؟ مگر نه اینکه برای نجات ما می آید؟ مگر نه اینکه برای ما دعا می کند؟آه چه شده است تو را ؟ چگونه اشک او را در می آوری؟
او که پدری می کند برایمان. او که همیشه به یادمان است. او که برایمان دعا می کند و اشک می ریزد. او که بیماری ما را هم طاقت نمی آورد و برایمان شفا می خواهد.
ای نفس امان از گناهان! امان از بی ادبی ها! امان از کوتاهی ها! ای نفس بشکن. ای نفس در مقابلش خوار و خفیف شو. ای نفس صدای گریه زمین و زمان را می شنوی؟ حالِ بیمار روزگار و مردمانش را می بینی؟ صدای شکستن استخوانِ پوشالی مُدرن و مُدرنیته غرب را می شنوی؟ آهنگ صدای مظلومیت کودک فلسطینی و یمنی را گوش می کنی؟