تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

امام خمینی(رحمة الله علیه) شخصیت معاصری بود که با وجود ایشان مردم توانستند یک الگوی محسوس و جامع را درک کنند، مشغله‌های سیاسی، هرگز ایشان را از توجه به امور دیگری چون خانواده و تدریس و... باز نداشت.

خانم فاطمه اشراقی می‌گوید: «امام برای فرزندانش احترام خاصی قائل بودند و بسیار خوش رو و با متانت با آنها رفتار می‌کردند. گاهی اوقات بدون این‌که چیزی به ما بگویند، به بهانه‌ای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای می‌ریختند.

البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی می‌کردیم ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان می‌دادند.حالا وقتی به یاد آن روزها می‌افتم، تمام وجدم از این افتادگی امام به درد می‌آید.

  برداشت‌هایی از سیره امام خمینی(قدس سره الشریف)، ج۱، ص۱۹

 

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

رباب از امام حسین علیه السلام داراى دو فرزند عالى مقام یکى دختر به نام سکینه و یکى پسر به نام عبدالله یا على اصغر شد.

وفادارى و صفاى حضرت رباب نسبت به حضرت سیدالشهداء در حد فوق تصور بود تا جائى که حضرت حسین علیه السلام از اظهار و اعلام این وفادارى و صمیمیت به زبان نثر و شعر دریغ نمى کرد:1

«لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا
تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ
اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی
وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ؛2

به جانت سوگند من خانه‏ اى که در آن سکینه و رباب اقامت دارند دوست دارم. آنان را دوست دارم و همه ثروتم را به پاى آنان مى‏ ریزم و هیچ سرزنش کنندهاى نیاید مرا در این زمینه سرزنش کند.»

 

1-تفسیر حکیم، ج۶، ص۲۶۰
۲- البدایه و النهایه ،ج۸ ،ص۲۱۲

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نظام این دنیا بر ذره ها پایه ریزی شده. اجسام از ذره ها به وجود اومدن. ذره ذره اعمال ما تاثیر داره (و من یعمل مثقال ذره..) اما بیشتر مواقع، ما روی این مسئله دقت نداریم. وقتی مادری به بچه اش محبت می کنه، به این مسئله خیلی توجه نداره که این محبت، ذره ذره، قلب خودش رو وسیع تر و نورانی تر می کنه.

مادری بهم می گفت: موقع از پوشک گرفتن بچه ام، خیلی اذیت شدم. با اینکه سه سالش شده بود، اما بازم تو شلوارش کارش رو انجام می داد. همه جای خونه رو نجس کرده بود. آموزش داده بودم. حتی یه مدت هم خودش دستشویی می رفت، اما بعد انگار سر لجبازی، تو شلوارش کارش رو انجام می داد. من هر بار عصبی تر می شدم. سرش فریاد می کشیدم. شلوار و لباسش رو عوض می کردم. گاهی حتی اینقدر عصبی می شدم که می زدمش. اونم گریه می کرد.

بهش گفتم: داری خودتو و بچه ات رو سر یه دستشویی داغون می کنی. روشت رو عوض کن. کل خونه ات نجسه دیگه! بی خیال شو.  فدای سرش. هر اتفاقی افتاد، برات مهم نباشه. فقط تمیزکاری می خواد. اشکالی نداره. اینم روی همه تمیزکاری هایی که در طول روز می کنی منتهی در بقیه زمان ها، رفتارهای محبت آمیز دیگه باهاش داشته باش. نه فقط برای بچه. برای خودت و بچه ات.

یه هفته این کار رو کرد. حال و روز خود مادر خیلی بهتر شد. آروم شد. تاثیر اول رفتارهای محبت آمیزش، اول به خودش برگشت. قلب خودش رو ترمیم کرد. بعدش هم بچه اومد به مادرش گفت: مامان جیش دارم و رفت دستشویی.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دست بالا می برم و تو را می خوانم؛

چشم در چشمان آبی آسمان.

اجابتم کن.‌‌‌

و اِسْمَعْ دُعَائِی یَا خَیْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ 

دعای ابوحمزه ثمالی

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.

سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر ‌کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بی‌تجربه‌گی‌هایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش ‌پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟

نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.

آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.

کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی می‌گفت سریع دلخور می شدم.

ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.

سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟

سارا علیدوستی
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانم محترم

آقای عزیز

 

 اگر همسرت زیبایی و خوش تیپی تو را دوست دارد، چرا معطلی؟

 

چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا سر و کله اش از تدریس گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد .

 

نه عطری

نه کنار هم نشستنی

نه درک احساسات طرف مقابل ...

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

برای تو می گویم ای مادر و خانم خانه ! ای اکسیر محبت

می دانی اگر یک روز یا نه اگر چندین ساعت محبت و عاطفه و علاقه ات مانند خون در رگ های خانه جریان نداشته باشد، چه می شود؟

اگرچشمه ی محبتت را بر دیگران مسدود نمایی، چه می شود؟

اهل خانه بی حوصله ترین افراد می شوند. بهترین غذا ها، بی مزه می شود. کسالت و افسردگی به همه سرایت می کند. حرف ها حبس، لبخند ها محو و چشم ها بی نور می شود. رنگ و لعاب خانه از بین می رود.

نشاط و شادی آب می شود و هوای سرد دوری در جای جای خانه کز می کند.

زندگیِ خوبِ همه، گره به محبت های بی منت و سرشار تو خورده است. هیچ گاه محبت و عشقت را از جان های تشنه ی اهل خانه ات دریغ نکن.

 

 

@tanha_rahe_narafte

 

 

سارا علیدوستی
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مرا میان سپاهت حساب کن بانو

گدای خان حسینت خطاب کن بانو

بـرای آنـکـه بـگویـی تـو کـیـستـی بی بی

مـیـان ظـلـمـت شب، آفـتـاب کـن بـانو

پروانه غریبی

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شب های چهارشنبه قرار همیشگی حسین و خانواده اش مسجد جمکران بود. آنها چندین کیلومتر مسیر را به شوق مولایشان صاحب الزمان(عج) طی کردند. نزدیک غروب به قم رسیدند. خیابان های شلوغ را پشت سر گذاشتند تا به نزدیکی های مسجد رسیدند. زهرا به حسین گفت: می خواهم چند تسبیح و مهر بخرم.

حسین نزدیک بازار ماشین را در گوشه ای پارک کرد. زهرا دستان علی را گرفت و وارد بازار شدند. بازار شلوغ بود. مجسمه ها و اجناسی که با رنگ و لعاب تزئین و برق انداخته شده بودند، همه را به سمت خود جذب می کرد. فروشنده ها مردم را با صدای خود به سمت خرید اجناسشان تحریک می کردند. زهرا هرچقدر جلوتر می رفت، مغازه مورد نظرش را نمی دید. مأیوسانه در مسیر برگشت، چشمش به مغازه کوچک و خلوتی در گوشه بازار افتاد. هر سه خوشحال به سویش رفتند. با سلام و احوالپرسی، مشغول برانداز کردن مهر و تسبیح ها شدند. علی با دیدن اسباب بازی ها دهانش باز ماند . ذوق زده از پدر و مادرش جدا شد و به سمت مغازه آنطرف بازار رفت . ناگهان در شلوغی بازار گم شد. دنبال خانمی رفت. فکر می کرد مادرش است. رفت و رفت و دور شد.

تنها راه نرفته
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

کوفیان آخرالزمانیم، اگر العجل بگوییم و برای ظهور آماده نشویم.

دست روی دست بگذاریم و منتظر باشیم امام زمان ارواحنافداه خودش به تنهایی تمام موانع ظهور را برطرف نماید.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر