تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

همسر شهید یوسف کلاهدوز می‏ گوید: اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست کنم. یادم هست بار اول که خواستم تاس کباب درست کنم، سیب‏ زمینی‏ ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف که آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب‏ زمینی‏ ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یک گوشه ‏ای شروع کردم به گریه کردن.

یوسف آمد و پرسید:« چه شده؟» من هم قضیه را برایش تعریف کردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را کشید و آورد با هم خوردیم. آن‌قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید کرد که یادم رفت غذا خراب شده بود.

یوسف هیچ‌گاه به غذا ایراد و اشکال نمی‏ گرفت. حتی گاهی پیش می ‏آمد که بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی‏ کردم، ولی او خم به ابرو نمی ‏آورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست کنم؟ می‏ خندید و می‏ گفت: «غذا، فقط غذا» می ‏گفت: «دوست دارم راحت باشی.»

نیمه پنهان، ش ۷۸، صص ۲۶

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند لحظه بایست و به حرف هایم گوش بده. می دانم در گود میدان دعوا و بحث بوده ای. چند نفس عمیق بکش. فهمیدم که از حرفایش گوشهایت سرخ شده است. چند قدم راه برو.

شنیدی و شنیدی. هرچه که دق و دلی داشت با عصبانیت و داد به رویت خالی کرد و گفت.

به جوش آمدی و داغ کردی تا آمدی لب باز کنی و جواب بدهی جلویت را گرفتم. لحظه ای صبر کن.. در دعوا ، حلوا خیرات نمی کنند.

نکندبه لانه ی عشق تان آتش بیاندازی! نکند حرمت و احترام ها را بشکنی و پل ها را خراب کنی! می دانم حرص دارد که چرا او همه آن کارها را کرده است.

اما ...اما ... تو مقابل به مثل نکن!

تو قوی تر از آن هستی که بدی را به بدی جواب دهی. تو عاقل تر از آن هستی تا جرقه ای کوچک را به آتشی پر شراره تبدیل کنی. تو فهیم تر از آن هستی که به هیجانات سطحی بهای گران دهی.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

چه زیباست

نشستن کنار همدم زندگی ات

به همراه نوشیدن فنجان چای داغ

آن هم با طعم عشق

 

@tanha_rahe_narafte

 

 

تنها راه نرفته
۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مریم مدام به ساعت نگاه می کرد. دستانش را به هم می مالید. صدای در او را از جا پراند. مریم اجازه نداد سعید به اتاقش قدم بگذارد، گفت:« دیشب یک خوابی دیدم. میترسم تعریف کنم به واقعیت بپیونده. نگرانتم سعید.»

واقعا؟ منم توش بودم.. نکنه مرده ام؟

 وای نگو .. مردن بهتره از اینی که من دیدم. اصلا نمیتونم تصور کنم.

اِ آبجی، ی خداییی نکرده ای چیزی بگو خب.

سعید! واقعا جدی میگم،خیلی خواب بدی بود.  همش تقصیر توئه که دیشب با مامان بحث کردی و جلوی روش وایسادی.  امروز دیگه باید عذرخواهی کنی. داداش خوبم.

تنها راه نرفته
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند :«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ؛

همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است; و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.

کنزل العمّال، جلد ۱۶، صفحه ۴۶۲

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یکی از لحظات جان‌سوز جریان کربلا شهادت دختر حضرت حسین علیه‌السلام است که نشان از محبت شدیدش به پدر دارد.

وقتی سر بریده امام حسین علیه‌السلام را برای رقیه سلام‌الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را بااحتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه‌های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ‌های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدر جان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟

پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره‌ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی‌پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می‌بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می‌شدم.

پدر جان کاش پیش‌ازاین در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی‌دیدم.

سپس لب‌ها را بر لب‌های پدرش امام حسین علیه‌السلام نهاد و چنان گریست که همان لحظه بی‌هوش شد و وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که از دنیا رفته است.

 

المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، ص۱۳۶

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام سجاد علیه السلام می فرمایند :«حَقُّ أُمِّکَ فَأنْ تَعْلَمَ أنَّها حَمَلَتْکَ حَیْثُ لا یَحْتَمِلُ أحَدٌ أحَداً، و أعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا یُعْطِی أحَدٌ أحَداً،‌ وَوَقَتْکَ بِجَمیعِ جَوارِحِها...»؛

حقّ مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمی‌کند و از میوۀ دلش چیزی را به تو داد که احدی به دیگری نمی‌دهد و تو را با تمام اعضایش حفظ کرد...

امالی صدوق، صفحه ۳۷۱

            

 ur mothers right to you is that you know she carried you in a place in where nobody carries someone else, gave you of her hearts fruit something of which nobody gives others, maintained you by her all organs, etc

 

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

روزها برای توست.

هرگز از سردی شکست ها ناامید مشو و از مقابله با آنان نهراس..

بلکه راهی برای قوی تر شدن خودت بجوی.

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یواشکی و پاورچین پا به درون اتاقش گذاشت. در را آرام بست و قفل کرد. همانجا پای در چوبی قهوه ای رنگ نشست. زانوانش را بغل گرفت. دو دستش را به روی پیشانی اش کشید. چشمانش را بست. کتف هایش گز گز می کردند. پای چشمش به گودی نشسته بود. چیزی نمانده بود که اشک هایش جاری شود. اما با انگشت اشاره جلوشان را گرفت.  دستانش را جلوی چشمان خیسش گرفت. ساعتی قبل...  سرش را دیوانه وار تکان داد. دوقلوها صبح طبق معمول از خواب بیدار شده بودند.

متین و مبینا کنارش  سر سفره نشستند. میان  لقمه های خالی و کوچکشان، لقمه به دستشان داد. متین مثل همیشه  لقمه آخر را نخورد و بلند شد. مبینا دنبال متین به اتاق و میان اسباب بازی ها رفتند. فاطمه به اتاقشان سرک کشید. متین وسط میدان جنگ حیوانات جنگل بود و مبینا مشغول پختن ناهار برای عروسک هایش.

 فاطمه سراغ شستن ظرف ها رفت. میان کارهایش به بچه ها سر  می زد. خورشت آلو برای ناهار بچه ها درست کرد. خورشت را مزه کرد، آبش کم شده بود و مزه اش ملس. شعله گاز را خواست خاموش کند، یکدفعه صدای جیغ مبینا بند دلش را پاره کرد؛ به سمت اتاق بچه ها پرواز کرد.

عروسک مبینا در دستان متین تکه و پاره شده بود. شبنم اشک های مبینا و لبخند متین، گیجش کرد. مبینا را بغل زد. مبینا در آغوش مادر به جنگل متین خیره شد.

سارا علیدوستی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام رضا علیه السلام فرمودند:

کودکان را تمیز و پاکیزه نگه دارید و چرک و چربی را از تن آنان بزدائید زیرا شیطان بوی چرک را احساس کرده و به سراغ آنان می آید و اگر خواب باشند دچار ترس و وحشت می شوند.

مکارم الاخلاق، ص ۲۳۷

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر