تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

 

یکی از دروغ‌هایی که اگر به کودک گفته شود، برای تربیتش خطرناک است و باعث دروغگو شدنش می شود، تهدید کردن بدون قصد انجام است.سعی کنید کودک را تهدید نکنید مگر اینکه واقعا قصد تنبیه‌ش را داشته باشید.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود. یک روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. چهل و پنج دقیقه اش عجیب نبود. در طی این مدت به برنامه ریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود.

گفتم: درباره چه موضوعی؟

گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد.

صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم.

در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود. این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد. چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم.

 

راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید

منبع:خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، فاطمه غفاری، صفحه ۷۰-۷۱

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امان از وقتی که با خودمان فکر می‌کنیم چون عصبانی هستیم، هر طور و با هر ادبیاتی که بخواهیم می‌توانیم با همه و به‌ خصوص‌ کودکان مان حرف بزنیم.

بعضی پدر و مادرها، حتی پا را از این هم فراتر گذاشته، و فکر می‌کنند به حکم پدر یا مادر بودن، می‌توانند هر گونه رفتاری داشته باشند. غافلند از اینکه فرزندان حتی وقتی خودشان، همین نقش‌ها را برعهده می‌گیرند، دارای حس تلافی، انتقام و یا حداقل شکست می‌شوند که به خاطر رفتارهای نسنجیده آنها بوده است.

از به کاربردن الفاظ زیبا و مهرآمیز، و ارتباط چشمی قوی با کودک و نوجوان مان ، دریغ نکنیم. این محبت‌ها، بهترین سرمایه‌‌ی آینده‌ی فرزندانمان خواهد بود.

 

سارا علیدوستی
۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

تو

تکیه گاهی هستی که با بیانِ مبین مونسِ تمامِ خلوت‌هایم شدی.

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

انگشتانش روی دکمه های ماشین حساب، تندتند بالا و پایین رفت.  عدد در آمده از ضرب و تقسیم دود از سرش بلند کرد. بزرگ آن را پایین صفحه نوشت. عدد قبلی را نگاه کرد.  دندان هایش را به هم فشرد. خطی بزرگ بر روی حساب و کتابش کشید . برگه ها را پخش کرد و  سرش را به صندلی تکیه داد. برگه های حساب و کتابش  مثل لشگر شکست خورده هر کدام به گوشه ای از میزش فرار کردند. 4 ساعت تمام  سرش را مثل کبک داخل ماشین حساب فرو برده بود؛ اما هیچ کدام از حساب و کتاب هایش درست در نیامده بود.

صدای زنگ گوشی اش بلند شد.  دکمه قطع ارتباط را زد. دوباره آهنگ گوشی در فضای مغازه پیچید. مسعود با دیدن شماره ی خانه، اخم کرد.  دکمه اتصال را زد: بله، چه کار داری؟

صدایی از پشت گوشی نشنید به صفحه نگاه کرد و دوباره آن را روی گوشش گذاشت، خواست حرفی بزند که صدای  فاطمه را شنید: سلام، خوبی؟

مسعود موهایش را چنگ زد و گفت: نه خوب نیستم. کارت رو بگو.

سارا علیدوستی
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زن باید برای شوهرش همیشه مظهر جمال و تمیزی باشد تا از نظر شوهر سقوط نکند و دیگران چشمان او را پر نکنند.

 

امام باقر علیه السلام فرمود:لا یَنْبَغی لِلْمَرْأهِ اََنْ تُعَطِّلَ نَفْسَها وَ اِنْ تُعَلِّقْ فی عُنُقِها قَلادَهً؛

شایسته نیست زن خود را رها کند و زینت نکند گر چه با یک گردنبند باشد.

 

منبع: الکافی،ج۶،ص۴۴۲،ح۷

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام باقر ـ علیه السلام ـ خود را برای همسرش مرتب می‌نمود.

مردی بنام حسن زیات گوید: من و دوستم نزد حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام رفتیم، حضرت را دیدیم که در اتاقی مرتب و زینت شده نشسته با لباسی زیبا و چشمها را سرمه کشیده و محاسن خویش را خوشبو نموده است، سؤالاتی داشتم پرسیدیم، وقتی خواستیم برویم حضرت به من فرمود:

فردا تو و رفیقت بیائید پیش من، عرض کردم به چشم فدایت شوم، فردا که خدمت حضرت رسیدیم، دیدم که برعکس دیروز- حضرت در اتاقی نشسته که جز حصیر در آن نیست، و لباس ضخیمی هم پوشیده است، حضرت به رفیق من فرمود: ای برادر اهل بصره، تو دیروز که نزد من آمدی، من در اتاق همسرم بودم، دیروز موعد او بود، اتاق هم اتاق او، اثاث همه ی اثاث او بود، او خود را برای من زینت کرده بود، من هم بایست متقابلاً خود را برایش زینت میکردم، سپس فرمود: در دلت چیزی «شبهه‌ای» نیاید.

رفیقم عرض کرد: فدایت شوم در دلم چیزی خطور کرد اما همین حالا بخدا هر چه بود بر طرف شد و دانستم که حق همان است که فرمودی.

(یعنی مبادا کسانی بخاطر برداشت نابجا معنویت و زهد، از آراستن خود و لذّت جوئی حلال امتناع کنند.)

قاموس الرجال،ج 3، ص 239

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باهم حرف بزنید.

اینکه سکوت می‌کنی تا بفهمد، شاید منجر به آرامش ظاهری شود؛ اما هنر نیست.

 

هنر این است که در کلام زیبا با لحن زیبا و در موقع مناسب، سخن بگویی.

 

باهم حرف بزنید. حرف زدن بین زن و شوهر، صفای زندگی است.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

هر روزی که می آید، این شمایید که انتخاب می کنید چگونه بگذرد.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادربزرگ از وقتی همراه زندگیش را از دست داد خیلی تنها و دل نازک شده بود. دوست داشت همه به او توجه کنند. از ترس تنهایی هر چند وقت یک بار مجبور بود در خانه دختر و پسرهایش زندگی کند. مرتب غصه می‌خورد، فکر می کرد سربار دیگران شده است. 

روزی به خانه احمد، پسر بزرگش رفت. وقتی وارد خانه شد، احمد مشغول گوشی بازی بود. بدون اینکه سرش را بلند کند یا از جایش بلند شود، سلامی زورکی به مادرش دادمادر با بغض نوه هایش را در آغوش کشید. مشغول بازی با بچه ها شد.

وقت شام احمد داد زد: «ای بابا، مادر بیا سر سفره، نباید که هر دفعه بیام تعارفت کنم. چرا مثل بچه ها برخورد میکنی؟»

سارا علیدوستی
۰۴ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر