تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

✨نبرد با آمریکا 

 

🌸آمریکا به معنای کلمه نسبت به حاجی کینه ای بود. او به حیثیت آمریکا ضربه زده بود.

 

☘برش اول:

وقتی حکومت صدام کارایی خودش را از دست داده بود، آمریکایی ها آمدند تا به طور کامل حذفش کنند. وقتی آمریکایی ها وارد عراق شده بودند، عده ای مجاهدان عراقی برای مشورت آمدند پیش حاجی. می خواستند با آمریکا همکاری کنند در کشتن صدام.

حاجی خیلی نطق کوبنده ای کرد. می گفت: «دشمنی ما با صدام معنایش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و برویم دست توی دستش بگذاریم و بلرای نابودی صدام با اونا همکاری کنیم».

 

☘برش دوم:

آمریکایی ها ریخته بودند توی نجف و شایعه شده بود که می خواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم. مقرمان نزدیک حرم حضرت علی (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا.چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندام بیرون».

 

🍃با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروه های مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکایی ها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد.

 

راوی: حجج اسلام سعادت نژاد و سید حمید حسینی

 

📚سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۴۴-۴۵

 

tanha_rahe_narafte@

 

حسنا
۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 


✨شهیدی که ۹۹ درصد کارهای خانه را انجام می داد.

🌸زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت. ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود.
هیچ وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد.

🌼تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود.

🌹آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.

🌟خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.

🌻می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»

🌿می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»

راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید

📚به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب همت. نوشته فرهاد خضری، صفحه ۵۱-۵۲


tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨روزه گرفتن در آمریکا

🌺آن سال ماه رمضان افتاده بود وسط دوره آموزشی ما توی آمریکا. من دوره نقشه خوانی می‌دیدم و صیاد دوره هواسنجی بالستیک.

🌸صیاد آنجا هم برای همه کارهایش برنامه داشت. از یک روزنامه محلی زمان‌های طلوع و غروب خورشید را نوشته بود و لحظه اذان صبح و مغرب را محاسبه کرده بود. توی اتاق خودش سحری را آماده می‌کرد. بعد می‌آمد دنبال من.

☘در را که می‌زد از خواب می‌پریدم. وقتی در را باز می‌کردم نبود. نمی‌دانستم این فاصله صد و پنجاه متر را چطور می‌دوید. تا می‌رسیدم سفره پهن و چیده شده بود. می گفت: زود باش فقط یک ربع وقت داریم.

🔹راوی: محمد کوششی

📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری،صفحات ۹۶-۹۷

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨قدر دانی از زحمات همسر 

 

🌿دختر دومم مرجان عقب ماندگی ذهنی داشت. سر بزرگ کردنش و مدرسه رفتنش خیلی اذیت شدم. یک بار رفته بودیم مسافرت.

 

🌟علی مرجان را از من گرفت و گفت: خانم! توی این مسافرت نگه داشتن مرجان با من. شما استراحت کنید. بچه در بغل علی خوابش برده بود.

 

🌷علی ساکت بیرون را نگاه می کرد. گفت: خانم! حالا می فهمم شما برای بزرگ کردن این بچه چه می کشید آن هم دست تنها و در نبود من.

 

🌟راوی: همسر شهید

 

📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۶٫

 

tanha_rahe_narafte@

 

حسنا
۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

✨آیا حرف و حدیث مردم، مهم است؟

 

برای مراسم عروسی یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا اینقدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوه‌ای پوشیده بود و کتی که مادرش به زور تنش کرده بود. 

 

🌟وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را ساده می‌دید و نه از لباس‌های تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود.

 

🌺وقتی هم مادرم به هر زور و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد.

 

🌿گفته بود: این کارها چیست؟

مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره جهیزیه حرف و حدیث درست نکنند.

 

🌱ولی الله گفت: حساب آن ها با من.

 

📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۰

tanha_rahe_narafte@

 

حسنا
۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨نان و ماست

🌸هی‌ می‌رفت‌ و می‌آمد. برایی رفتن‌ به‌ خانه‌ دو دل‌ بود. یادش‌ رفته‌ بود نان ‌بگیرد. بهش‌ گفتم‌: «سهمیه‌ی‌ امروز یک عدد نان‌ و ماست‌ پاکتی است، همین را بردار و برو.»

🌹گفت‌ «این را داده‌اند این‌جا بخورم‌، نمی دانم زنم می‌تواند بخورد یا نه؟»

☘گفتم‌: «این‌ سهم‌ توست‌. می‌تونی‌ دور بریزی‌، یا بخوری‌.»

🌿یکی‌ دوباری‌ رفت‌ و آمد. آخر هم‌ نان‌ و ماست‌ را گذاشت‌ و رفت‌.

 📚یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی،خاطره شماره ۳۶

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺خیلی برایم جالب و البته لذت بخش بود که به ریز ترین کارهایم توجه می کند.

🌿حمید یک بار گفت: یک چیزهایی آمده، خانم ها زیر چادر سرشان می کنند، جلویش بسته است و روی بازوها را می گیرد. نمی دانم اسمش چیست؟ ولی چیز خوبی است. چون بچه بغل می گیری راحت تر است. مقنعه را می گفت. از آن موقع با چادر مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم.

 

📚 نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۷٫

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت می رفت، علی اکبر را هم با خود می برد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت.

🌼هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود.

 

راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید

 

📚کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۱۲

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🌸زندگی با علی سخت بود؛ اما به سختی هایش می ارزید. به خاطر ایمانش، مهربانی اش و قدر شناسی اش.

 

🌺روزهایی که خانه بود، در کارهای منزل کمکم می کرد. یک روز جمعه دیدم آستین هایش را بالا زد و رفت آشپزخانه. وضو گرفت و در را به رویم بست. شروع کرد به تمیز کردن آشپزخانه. هر چه اصرار و التماس کردم که چرا این کار را می کنید؟ گفت: به خاطر خدا و کمک به شما.

 

🌟تا همه ظرف ها و کف آشپزخانه را نشست و همه را چیز را سر جایش قرار نداد از آنجا بیرون نیامد. شده بود مثل دسته گل.

 

❤️این طوری محبتش را به من نشان می داد.

 

راوی: همسر شهید

 

📚 خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۷٫

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨شما هم در کارهای خانه یاور همسرتان هستید؟

🌺علی اکبر در کارِ خانه خیلی کمک کارم بود. در ایام انقلاب امور پادگان ها به هم ریخته بود. من هم پرستار ارتش بودم. دو ساعت می رفت پادگان و می آمد خانه. وقتی ظهر می آمدم، بوی غذا تمام فضای خانه را پر کرده بود.
 
🌼گاهی می آمد کنار من می نشست و تلویزیون تماشا می کردیم. وقتی می خواستم طرف آشپرخانه بروم نمی گذاشت.

🌟می گفت کجا؟
وقتی می گفتم می خواهم ظرف ها را بشویم.

🌱می گفت: بنشین! با هم می رویم و می شوئیم شان. می گفت: دلیل ندارد که مرد در خانه کار نکند.

راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید

📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،صفحه ۳۹


 tanha_rahe_narafte@

 

 

حسنا
۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر