تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

ali hashemi

 

✨از علم هم میشه انفاق کرد؟

🌸علی کلاس زبان می رفت. شاگرد اول مدرسه هم بود.
روی در خانه تابلویی نصب کرده بود. روی آن نوشته بود:

🌿درس تقویتی زبان، در مسجد امام علی (علیه السلام) ساعت دو تا چهار. ساعتی ده تا صلوات؛ قبولی با خدا.
با این کلاس تقویتی خیلی از بچه های مسجد را جذب کرده بود.

راوی: مادر شهید

📚هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،صفحه۱۴

 

@tanha_rahe_narafte

 

 

صبح طلوع
۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

brogerdi

 

🌺با اینکه شب و روز میرزا گرم کار بود؛ اما به مکالمه زبان اهمیت می‌داد. با گرامافون زبان انگلیسی یاد می‌گرفت.

مادرش می‌گفت: مگر زبان خودمان چه اشکالی دارد که داری این‌ها را گوش می‌کنی؟

🌺می‌گفت: آدم باید زبان خارجی بلد باشد تا اگر لازم شد با یک خارجی صحبت کند.

 

🌷زبان عربی را هم از وقتی پایش به مدرسه آیت الله مجتهدی باز شد، یاد می‌گرفت. زبان دینش بود.

 

☘صاحبکارش سرکوفت میرزا را سر پسرش می‌زد که «تو که دیپلم داری به اندازه این لر هم نیستی که شبانه درس می‌خواند و انگلیسی و عربی هم کنار کارش بلد است.»

 

📚 غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، صفحه۱۷

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۴ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

kharazi

✨در عملیات خیبر مسئولیت حفظ جاده خندق با لشکر ما بود. یکی از سخت ترین کارها رساندن تدارکات به پد ها بود.  از آنجایی که تدارکات باید در شب تاریک و با سرعت پایین انجام می گرفت و راننده‌ها این اصل را رعایت نمی کردند  تلفات ما بالا می رفت.  حسین تصمیم گرفت به کمک معاونانش این کار را انجام دهد. در یکی از سرویس ها همراه حسین بودم که وسایل پیش ساخته بهداشتی و توالت صحرایی را به پد می‌بردیم.

🌸بین راه انواع قوطی های کمپوت و کنسرو و ساندیس به چشم می‌خورد که پس از استفاده کنارجاده ریخته شده بود.  حسین با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و به مسئولان گفت: «اینجا خاک است و خاک هم پاک. نباید هر چیزی دستمان رسید بریزیم اینجا. شما داخل خانه خودت هم این قدر آشغال می ریزی».

🌷دستور داد چند نفر را به خط کند تا تمام زباله ها را جمع کنند و تا زباله ها جمع شدند آنجا را ترک نکرد.
راوی: منصور سلیمانی

📚 زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ص ۴۷

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۳ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

shaid chamran

 

🌹وقتی پس از طی مراحل تحصیلی با چمران با استفاده از بورس تحصیلی به آمریکا رفتم.

 

🌸وقتی رسیدیم فرانکفورت، هر جا که می‌رفتیم غذا بخوریم، مصطفی اولین چیزی که دقت می کرد این بود که در لیست غذا گوشت خوک نباشد.

 

راوی: مهدی بهادری نژاد

 

📚چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۹

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۳۱ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

shahid

 

🌹سر سفره که می‌نشستیم، علی آقا یکی یکی سراغ بچه‌ها را می‌گرفت. تا همه نمی‌آمدند غذا را شروع نمی‌کرد.

🌷آن قدر از غذا تعریف می‌کرد، آب از لب و لوچه همه‌مان راه می‌افتاد. مخصوصا اگر سیر ترشی سر سفره بود. بسم الله می‌گفت و شروع می‌کرد.

🌱 اشتهایش را که می‌دیدم ما هم می‌خوردیم، بی‌رودربایستی.

📚یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، خاطره شماره ۳۷

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 ص

 

🌹شب بود. با علی آقا پشت تویوتا نشسته بودیم و راننده به سرعت می‌رفت که ما را به بچه‌هایی که توی خط فاو منتظرمان بودند برساند. داشتیم چرت می‌زدیم که صدای ترمز ماشین با صدای ناله یک حیوان قاطی شد.

🌺تا پیاده شدیم روباهی لنگ لنگان خودش را لا به لای علف‌های کنار جاده مخفی کرد. توی تاریکی با علی آقا و راننده دنبال روباه زخمی بودیم.

☘️می، خواستیم به علی آقا بگوییم که برگردیم؛ اما صدای گریه علی آقا پشیمان‌مان کرد. می‌گفت: «با آن پای شکسته کجا رفته؟ اگر مادر باشد و بچه‌هایش منتظر؛ چه کسی شیرشان دهد؟!»

🌿شب از نیمه گذشته بود و ما دنبال یک روباه پا شکسته که پیدایش هم نکردیم.

راوی: شهید علی خوش لفظ؛ هم رزم شهید

📚دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام،صفحه ۱۴۰

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۷ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

ش

🌹شخصی پیش شهید بهشتی آمد و گفت: می خواهم در مدرسه رفاه رایگان تدریس کنم. شهید بهشتی با لحنی ممزوج از شوخی و جدی گفت: ما معلم رایگان نمی خواهیم. شما جای دیگر تدریس کنید و هزینه اش را هدیه کنید به این مدرسه.

🌼معلمی که رایگان تدریس می کند، اگر چند دقیقه دیر سر درس بیاید نمی شود بازخواستش کرد.

🌷بعد خندیدند و گفتند: ما پول خوب می دهیم و نظم و کار خوب هم می خواهیم.
راوی: کاظم سلامت

📚 عبای سوخته، نویسنده: غلامعلی رجائی، صفحه ۴۰٫

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

2

 

🌺محمد جواد وقتی وزیر آموزش و پرورش شد، دیگر کمتر در خانه دیده می‌شد. می گفت: احساس می‌کنم ده میلیون بچه دارم که باید به همه‌شان برسم.

🌿به اکثر مدارس سرکشی می‌کرد؛ از شمالی‌ترین نقطه شهر تا جنوبی‌ترین‌شان.

☘️می‌خواند و مشاوره می‌گرفت و سیاست‌های طاغوتی را تغییر می‌داد. گزارش‌ها را بررسی می کرد و طرح می‌داد.

🌱می‌گفت: مدرسه باید جایی برای یاد گرفتن دانش کاربردی باشد. باید جایی باشد که خلاقیت در آن رشد کند؛ نه اینکه مکانی برای سنجش حافظه بچه‌ها باشد.

📚 شهید باهنر، نویسنده: مرجان فولاد وند، صفحه ۴۹

 

 

@tanha_rahe_narafte

 

 

صبح طلوع
۲۳ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

ی

 

🌼یزد آن موقع کوچک‌تر بود. مردم بیش‌تر همدیگر را می‌شناختند. هرچه می‌شد همه جا می‌پیچید. محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود.

🌷در یک روز دیدم دست‌هایش را حنا بسته. به مسخره گفتم «محمد! این دیگر چه کاری است؟»

🌟گفت «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه‌ای‌ها راحت شوم. بگویند اُمُّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»

📚 یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون، نویسنده: محمد رضا پور،خاطره شماره ۱۴٫

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


🌺واسطه ازدواج که استاد مشترک شان بود، در معرفی جلال به خانواده عروس گفت: او از مال دنیا چیزی ندارد، اما در آخرت خیلی چیزها دارد.

🌿مراسم ساده شان در روزنامه جمهوری اسلامی منعکس شد. مهریه مورد تقاضای عروس مهریه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، اما داماد، مهریه بیشتر را پشنهاد کرد. تمام مهریه در قالب یک فقره چک، فی المجلس دریافت شد. عروس خانم، همه مهریه را به فرمانده سپاه پاسداران انقلاب ، جهت مخارج پاسداران اهدا کرد.

💍خرید ازدواج آنها عبارت بود از یک حلقه، قرآن، نهج البلاغه، یک دوره تفسیر المیزان و سفره عقدشان فقط قرآن بود و سجاده نماز.

🌱او زندگی را با وسایل ساده شروع کرد: یک یخچال، قفسه کتاب و یک موکت به جای فرش.

🌸در شب عروسی، جلال گفت: اول باید نماز جماعت بخوانیم. همه به صف جماعت ایستادند و بعد از پذیرایی، دوستان جلال یک نماشنامه طنز اجرا کردند.

📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص۵۴-۵۶

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر