تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

🌷شهید مهدی زین الدین

🍃مهدی برای رأی دادن به مسجد رفته بود.  یکی از مسئولین  او را شناخت و به بقیه معرفی کرد.  بعد از رأی دادن تا دم در بدرقه اش کردند و پرسیدند وسیله داری؟

☘️موتور گازی بیرون مسجد را نشان‌شان داد و گفت که این هم برای برادرم مجید است.
مات‌شان برده بود از این همه سادگی یک فرمانده لشکر.

راوی: ابوالقاسم عمو حسینی

📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی،  صفحه ۳۱

 

 

صبح طلوع
۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷شهید سید محمد تقی رضوی

🍃سید از پارتی بازی خیلی بدش می‌آمد. در مقطعی یکی از نیروها با سفارش وارد جهاد شده بود. سید صبح که وارد اداره می شد، بیرونش می‌کرد. می‌گفت: «امام (ره) فرموده توصیه من را هم قبول نکنید. »

☘️تا این که روزی گفتم: «آقای رضوی! گناه دارد، حالا که آمده ولش کن. » گفت: «من از این فرد بدم می آید، فقط به خاطر اینکه با توصیه به جهاد آمده است. »

راوی: حسین نمازی؛ هم رزم شهید

📚 سیرت رضوانی؛ زندگی نامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمد تقی رضوی، نویسندگان: عیسی سلمانی لطف آبادی و همکاران،صفحه ۲۲

صبح طلوع
۱۰ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃عازم حج بودم. شب خداحافظی بود. همه همکاران در خانه ما نشسته بودند. با عباس رفتیم خانه سابق مان در همان مجتمع.

☘️گفت: «تو عشق دوم منی. می خواهمت اما بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر دوستت داشته باشم که تبدیل به بت شوی. »

⚡️می گفت: «کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد، باید از همه این ها دل بکند. »

📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۱۲-۱۱

صبح طلوع
۰۹ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷شهید عباس صابری

🍃آخرین محرم حیات عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دو کوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه.

⚡️بین راه نوحه می خواندیم و گریه می‌کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: «خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می‌خواهم برایت تعریف کنم. » اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال ۷۲ بر اثر تصادف مرحوم شد.

☘️گفت: «چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف. »

💫ازش پرسیدم: «اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟ گفت: «خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می‌آیند آن جا. »

راوی: عباس قنبری

📚 تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۹

صبح طلوع
۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃اولین دستگیری سید حسین، او را در بند نوجوانان زندانی کردند. پس از مدتی که به ملاقاتش رفتیم، مشاهده کردیم که زندان دارای اتاق های بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی است.

ا☘️ز حسین سؤال کردیم: «چه چیز لازم داری که برایت بیاوریم؟ » گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید. »

📚سرزمین مقدس، جواد شفیعیان، دار الهدی، چ اول  ۱۳۸۶ صفحه ۱۸۳ به نقل از لحظه‌های آشنا، سید حمید علم الهدی ص ۳۴

 

 

صبح طلوع
۰۷ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

🌷شهید محمدحسین شهربانو زاده

🍃پارچه را کنار زدم، محمد حسین بود با همان لبخند همیشگی‌اش. خواستم وسایلش را برسانم دست خانواده‌اش. داشتم جیب‌هایش را خالی می کردم که به یک کاغذ برخوردم که رویش نوشته بود: «می.روم مادر که اینک کربلا می‌خواندم. »

📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی،  ص ۱۱ (به نقل از زخم های خورشید، عبد الرحیم سعیدی راد، ص ۹۶

صبح طلوع
۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🌾شهیدی را در منطقه طلائیه تفحص کردیم.
میان وسایلش دفتری کوچک و قطور مثل دفتر مداحان بود. صفحه اولش را که نگاه کردم، نوشته بود: «عمه بیا گم شده پیدا شده. »

راوی: محمد احمدیان

📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۲۵ به نقل از (آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص)، ص ۵۵)

 

صبح طلوع
۰۵ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود. می‌گفت: «می‌خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان امام حسین (ع) شوم. محرم که می‌شد مردم را جمع می‌کرد و برای شان روضه می‌خواند. »

🌾وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود و ۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع. بدن سالم سالم بود و بوی عطر می داد.

✨نه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون دست‌های‌شان خونی شد.

راوی: پدر شهید

📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۷

صبح طلوع
۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷شهید تقی رفیعی مقدم

🍃شب عملیات بود و ما هم درگیر کارها. تنهایی آمد تقاضایی داشت. قبول نکردم. رفت با واسطه آمد. می گفت: «می خواهم برایم روضه بخوانی. فقط چند دقیقه. شاید دیگر فرصتش را نداشته باشم. »

🌾رفتیم پشت سنگر. گفتم چه روضه ای بخوانم گفت: «دلم خیلی هوای حضرت عباس (ع) را کرده. فقط خواندن یک بیت کافی بود که با هم غرق مصیب شوند.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد.

✨عملیات که شروع شد رمزش «یا ابوالفضل العباس (ع)» بود. یاد حرفش افتادم. بی سیم که زدم برای جویای احوالش. گفتند: «شهید شده است. »

روای: حسین کاجی

📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۹

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌺 ازساختمان عملیات که آمدیم بیرون، راننده‌اش را فرستاد تا بقیه را برساند. وقتی دسته عزاداری را از دور دید که متشکل از کادر و پرسنل نیروی هوائی بودند، نشست زمین. پوتین هایش را در آورده، آنها را به هم گره زد و به گردنش انداخت. آن روز حُرّی شده بود برای خودش.

☘️صدای نوحه اش که از میان جمعیت بلند شد، دسته عزاداری حرکت کرد به سمت مسجد پایگاه.

راوی: سرهنگ خلبان فضل الله نیا


📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۹ به نقل از (پرواز تا بی نهایت، ص ۱۱۲)

 

صبح طلوع
۰۲ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر