تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم ترنم» ثبت شده است

 

🌸مثل همیشه غر می‌زد. معصومه کلافه شد. سرش داد زد:«دیوانم کردی. بسه دیگه غرو غرو. دهنت رو ببند.»

🌼یک هفته گذشته بود و هنوز محمد به محمد قبل تبدیل نشده بود. نگرانش شد. با مشاور خانواده اش که تماس گرفت تازه فهمید چقدر اشتباه کرده.

🌺به مغاره رفت واز میان لوازم تحریرهای مختلف، مدادهای رنگی ایرانی را جدا کرد. زیباترینهایش را میان کادوی زرورق پسرانه،  پیچید.

 ☘️محمد در را که بازکرد، با همان چهره ی عبوس سلام کرد. سرش را پایین انداخت و راه اتاقش را در پیش گرفت.

🌸معصومه چادرش را در دستش گرفت.سرجایش ایستاد ومحمد را صدا کرد: «گل پسر قشنگم.آقا محمد! »

🌺محمد به سمت صدا برگشت: «بله مامان. »

🌼_پسر قشنگم یک بغل یه مامان میدی؟

☘️محمد داشت بزرگ می‌شد، سختش بود وغرور بچگانه اش اجازه نمی‌داد.لبهایش جایی بین غر ولبخند، ماند: «بله مامان.»

🌸معصومه دستش را در گردن محمد انداخت. او را در آغوش کشید و گونه‌اش را بوسید. محمد گاردش را شکست.اشکهایش جاری شد.

🌼_مامانو می‌بخشی؟

🌺بعد کادو را بالا آورد و به محمد داد.

☘️محمد اشکهایش را با پشت دستش پاک کرد، لبخند زد و برق کادو در برق چشمش تابید.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺فاطمه دستهایش را لای موهای مجعدش فرو کرد، شراره های آتش درد انگار از درون بر دیوار قلب ومعده اش چنگ میزد. دلش می‌خواست فریاد بزند. همسرش برای بار هزارم تا دیروقت به خانه نیامده بود دوست نداشت پیش  چشم بچه ها، خودش را روی تخت زندانی کند.

🌸بالاخره زنگ در به صدا درآمد، احساس کرد حالا می‌تواند کوله ی مسئولیت را روی دوش همسر بگذارد و بخوابد؛ اما همین که به سمت شوهرش رفت، سعید با تندی او را ازخود راند و خودش را روی زمین پهن کرد و هنوز کامل ننشسته، گفت:«پس کو شامت؟»

☘️اشک های فاطمه بی صدا باریدند: «اولا سلام. دوما؛ خب صبر کن تابیارم. ولی من معدم...  خیلی درد میکنه... »

🌺سعید، حرفش راقطع کرد: «باشه خانوم. باشه.  حالا یه دقیقه شام بیار. معده ی تو که همیشه درد می‌کنه.»

🌸فاطمه گریه اش گرفت: «باشه» ی کوتاهی گفت و شام را چید. بعد خودش به اتاق رفت و در را پشت سرش بست.

☘️_حالا ببین دوباره ما اومدیم یک لقمه شام کوفت کنیم. اصلا نخواستیم، بیا بریم دکتر.

🌺چندبار فاطمه را صدازد. فاطمه که جواب نداد، سعید از پای سفره بلند شد وتا دم اتاق آمد: «بسه دیگه خانوم،بسه. دیوونم کردی والا.» اما وقتی جوابی نگرفت،با شتاب وارد اتاق شد و خواست که روی فاطمه را برگرداند. گمان می کرد فاطمه، مشغول گریه است یا خوابش برده است. نزدیکتر که رفت ملافه تخت با خون دهان فاطمه،رنگ شده بود.


🌸 وقتی دکتر دربیمارستان از حمله ی عصبی وفشار آن بر معده اش، برای سعید گفت و از او خواست کمی بیشتر مراقب همسرش باشد،  سعید اشک می ریخت و آرزو می کرد برای  یک زندگی بهتر وعاشقانه، با فاطمه  وقت داشته باشد. آرزویی که دعا می کرد محال نباشد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۳ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☀️خورشید آرام و با خجالت سر از شانه‌ی کوه برمی‌گیرد و بی‌اختیار و آهسته خودش را بالا می‌آورد.

✨سلام می‌کند و همه‌ی خلق، پشت سرش سلام می‌کنند.

🌹سلام خورشید روی نیزه
سلام مولای من!
صبح بخیر

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍁باز هم جمعه شد و روز اضطراب و اضطرار.

✨مولای من تمام جهان دلخوش لحظه‌ی ظهور تواند و گدای حضورت.

🌼مولای ما!
خورشید ما برآی که وقت دمیدن است.
صبح بخیر

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺 وارد خانه که شد. چادر را روی چوب لباسی کنار اتاق گذاشت وبعد از شستن دستها در سرویس وارد حال شد.

🌸طبق معمول محمود از بیرون امده و روبروی تلویزیون درحال خوردن تخمه، به خواب رفته بود.

☘️روح انگیز عصبانی شد. وسوسه ی پر صدایی گوشه ی ذهنش اورا به سمت لگد زدن به محمود می کشاند.  نا خداگاه صدایش بالا رفت و شروع کرد به واگویه با خودش:« اخه اینحوری تخمه میخورن؟...
زن مردم تا اخرشب نمیاد خونه اون وقت من از ترس تو تا سرکوچه هم نمتونم برم.
والا اگه شانس داشتیم که شمسی بود اسممون.»


🌺صدای درونی او را نهیب می زد:« هم داری ناشکری می کنی هم نامردی ساعتو نگاه کن بیچاره شش ساعتش پر شده دیگه.
تو دیر اومدی.»


🌸آب دهانش را قورت داد. محمود چند ساعت بود به خانه امده بود؛ اما به خاطر اینکه بیرون رفتن روح انگیز را زهرمارش نکند، حتی به او زنگ هم نزده بود.

☘️مثل یک کودک پای تلویزیون خوابیده بود.
احساس کرد نظرش صد وهشتاد درجه تغییر کرده است. می خواست برود و پتویی  روی محمود  بیندازد که تازه یادش آمد هنوز ناهار آماده نکرده است.

🌺از چهره ی محمود پیدا بود به خواب سنگینی رفته است. روح انگیز روی نوک پنجه ی پا وارد اشپزخانه شد تا باطعم غذا،  همسرش را بیدار کند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۹ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷استوری زیبا سلام بر محرم🌷

✨صبحی که با سلام بر تو آغاز
شود، رنگ و بوی دگری دارد.

💫سلام
بر «ح»
بر «سین»
بر «یاء»
و بر «ن»
بر الفبای عاشقی
بر حسین فاطمه
سلام بر محرم...
🌹صبح بخیر

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃صبح به تو سلام می‌کند.
عشق در مقابل تو قامت خم می‌کند.
سلام بر تو در این روزهای درد و غصه‌ی خاندان اهل بیت

🏴السلام علیک یا اباعبدلله...

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 🌺فاطمه، مریم را بغل کرده بود و  زهرا روی پایش خوابانده بود. وقتی حامد بعد از تمام شدن روضه دنبالش آمد و گفت که باید بچه ها را بغل کند و تا محل پارک ماشین ببرد، گریه اش گرفت.

🌸انگار یک کارد از بالا تا پایین ستون فقراتش   کشیده شد؛ ولی سعی کرد عصبانی نباشد با حالت زاری گفت: « میشه یکی از بچه ها  رو بغل کنی؟»

☘️زهرا به خواب عمیقی رفته بود. حامد با اکراه دست مریم را گرفت همراه خودش کشید.

🌺همین طور که راه می رفتند انگار همان چاقو تبدیل به شمشیر شده بود و تا ران پای فاطمه کشیده می‌شد. غرغرکنان گفت: «چرا هرچه می ریم نمی رسیم؟ چرا اینقدر ماشین را دور پارک کردی؟ فکر من هم باش، خسته شدم.»

🌸حامد کمی با مهربانی نگاهش کرد و گفت: « عزیرم چاره ای نیست. اون وقت  شلوغ بود جای پارکم پیدا نمی‌شد. می خوای صبر کن ماشین رو بیارم.»

☘️اما فاطمه خسته تر از آن بود که بتواند بایستد، گفت: «اصلا این هیات اومدن رو نخواستم.»

🌺حامد از حرکت ایستاد با دست دیگرش زهرا  را از آغوش فاطمه گرفت و گفت: «خانومی دیگه این حرف رو نزن.  می دونی چقدر آدمها حسرت دارن این شبا هیأت برن؟ درسته خسته شدی ولی به خستگی اسرا میرسه؟ خودم نوکرتم بچه هارو میارم ولی این شبا همراهی کن. حالا که توفیق داریم وتو این کرونا بازار، روضه برقراره با این حرفا ثوابهاتو نشور.»

☘️بعد هم  اطراف را نگاه کرد سرش را پایین آورد و جوری که مطمئن باشد، کسی نمی شنود گفت: «قربونت برم. اصلا فردا شما استراحت کن، کار خونه با من.»

🌺فاطمه که با شنیدن این حرفها از خجالت سرخ شد.  استغفرالهی گفت و خدا را بخاطر داشتن شوهری با شور وشعور، شکر کرد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۲ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ بسیاری از مواقع در زندگی مشکلات از دیده نشدن زحمات طرفین شروع می‌شود. خانم، زحمات و تلاش مرد را نمی‌بیند یا اینکه می‌گوید: وظیفه‌اش است. مرد هم متقابلا زحمات خانمش را نمی‌بیند یا می‌گوید: مگر در خانه چه کار می‌کند؟
 
☘️اگر زن و شوهر در مقابل زحماتی که در قبال همدیگر متحمل می‌شوند، زبان تشکر داشته باشند، زندگی‌شان شیرین و با طراوت خواهد شد.

🔘 شوهر می‌تواند علاوه بر تشکر زبانی به خانمش در بچه داری و کار منزل کمک نماید. بهترین کارها، تشویق و تشکر از کمک حتی ناچیز یکدیگر است.

🔘خانم‌ها بدانند، تشویق در مردها تأثیر مستقیم دارد.

✅ در آخر یادمان باشد «هرکس مخلوقات خدا را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.»

☘️چنانچه امام رضا علیه السلام فرمودند:«مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ؛ کسی که نعمت دهنده از مخلوقات را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.»

 📚 البحار، ج ۷۱، ص۴۴؛ الوسائل الشیعه، ج ۱۱،ص ۵۴۲

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅هرگاه احساس کردید کودکانتان، بداخلاق شده اند، راهکار ساده است. کافی است کمی با آن ها وقت بگذرانید و بازی کنید.
🔘چه خوب است در برنامه روزانه خود، در حدود یک ربع تا نیم ساعت  وقت برای بازی، ورزش، بازیهای فکری و.. داشته باشیم.

🔘حواسمان باشد فعالیت جسمی، به تمرکز وآرامش کمک می کند.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر