تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم بهار دلها» ثبت شده است

س

 

✅وقتی با همسرتان به مشکلی برمی‌خورید و می‌خواهید سر آن قضیه با او صحبت کنید، ابتدا سعی کنید به آرامی و بدون داد و قال مشکل‌تان را مطرح کنید.

🔘زمانی برای این کار انتخاب کنید که همسرتان حوصله و وقت کافی داشته باشد.

🔘در خلوت دو نفره و به دور از جمع مشکلتان را مطرح کنید.

🔘از جملاتی استفاده کنید که مانع از کوره در رفتن او‌ شوید. مثلا بگویید: خوبی‌های زیادی داری، اما یک مسئله جزئی باعث ناراحتی من شده است یا من به مشکلی برخوردم و می‌دونم که مثل همیشه مشکلم رو میتونی حل کنی.

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅بچه‌هایی که در اجتماع بیشتر کتک می‌خورند، گریه می‌کنند و خود را ضعیف می‌دانند بچه‌هایی هستند که در محیط خانه کمتر حق دفاع از خود داشته‌اند.

🔘وقتی فرزندتان اشتباهی می‌کند، سریع عصبانی نشوید به جای آن به فرزند خود اجازه دهید از خود دفاع کند و توضیح دهد چرا این اشتباه را انجام داده است.

🔘چنین کاری حتی تا حدودی به او کمک خواهد کرد که متوجه اشتباه خود شود.

 


@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅هر یک از زوجین کمبودهایی دارند که طرف مقابلشان باید آنان را با همین کمبود هایشان بپذیرند.

🔘این که همواره دنبال زوج کاملی باشند چنین چیزی امکان پذیر نیست.

🔘بلکه باید از نقاط مثبت یکدیگر لذت ببرند و همراه و ‌همگام با یکدیگر در رفع و ‌کاهش نقاط منفیشان تلاش کنند.

✅هیچ انسانی بدون کمبود و نقص نمی باشد، مهم تلاش در جهت رفع نواقص است.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

:sunflower:نگاهم را به اطراف انداختم. هر که را دیدم، از هر سلیقه، هر رنگ ، نژاد و هر وضعیت اقتصادی لباسشان یکدست و یک رنگ بود. نوبتی راهی اتاق می‌شدیم. نوبتم  رسید. پسر کوچکم تا من را با این لباس دید، مثل ابر بهار شروع به باریدن کرد.
 
:four_leaf_clover:- منم می‌خوام همراه مامانم باش. مامان تو رو خدا منم ببر.  

:cherry_blossom:مادرم را می‌دیدم که سعی در آرام کردن پسرکم داشت.  خواستم لحظه‌ای برگردم و پسرکم را در آغوش بکشم که شاید آرام شود اما چنین اجازه ای به من ندادند.

:blossom:ابتدا من را روی تختی خواباندند.  بعد از چند لحظه من را وارد جایی تنگ و تاریک کردند. جایی پر از سر و صداهایی نامأنوس.
لحظه‌ای عمیق به فکر فرو رفتم. حس عجیبی داشتم. ترسی تمام‌ وجودم را احاطه کرده بود. کاش همین الان می‌شد از این‌جا رهایی پیدا کنم. پسرک عزیزم لحظه‌ای از جلوی نظرم کنار نمی‌رفت.  همین هفته پیش درخواست‌هایی از من داشت و من هر روز آن‌ها را به عقب می‌انداختم.

:hibiscus:- مامان جون منو پارک می‌بری؟ باهام بازی می‌کنی؟  

☘- حالا کار دارم، یه روز دیگه.

:blossom:کاش با همسرم امیر خوش اخلاق‌تر برخورد می‌کردم، چرا همیشه خودم را طلبکارش می‌دانستم.
 
:hibiscus:-مریم جون وایسادی لطفا یه لیوان آب بده.

☘-خودت برو بخور، مگه کلفت گرفتی؟

:cherry_blossom: کاش دل کوچک مادرم را هیچ وقت نشکسته بودم.

☘-دخترم،  مریم میشه امروز بیای منو‌ ببری دکتر؟

:blossom:- نه مادر، خودت تاکسی بگیر برو، من سرم شلوغه.  

:hibiscus: کاش به دوستم دروغ نگفته بودم. کاش با ارباب رجوعم به احترام بیشتر برخورد کرده بودم. خانواده همسرم را کاش مثل خانواده خودم تکریم می کردم. هزاران ای کاش دیگر از ذهنم گذشت. من چقدر از خدای خودم دور شده بودم که متوجه این همه اشتباه نشده بودم.  

☘دکتر دکمه دستگاه ام آر آی را خاموش کرد.

:blossom:-خانم می‌تونید از تخت بیاین پایین. الحمدلله مشکل خاصی نیست. با یه عمل کوچیک رفع میشه.

:hibiscus:همه چیز مثل حس یک مرگ بود، تلنگری برای من که به خودم بیایم. 

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۳ تیر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨هر صبح همه حس و حالت را به سوی خوبی ها پرواز بده.
افکارهای منفی را از ذهنت به بیرون پرت کن.
با امید و انگیزه تمام کارهایت را ادامه بده.
از بودن و زندگیت لذت ببر. حال خوبت را خودت بساز.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌺مینا روی مبل کنار شومینه نشسته بود. در دنیای افکارش کاملا غرق شده بود. دنبال کشتی نجاتی بود بتواند سوار آن بشود و خودش را از این مشکل نجات دهد.
 
🍃چند ماهی بود که با اکبر زندگی مشترکش را شروع کرده بود. در کل از زندگیش راضی بود. اکبر مرد زحمت کش و مسئولیت پذیری بود. مینا را خیلی دوست داشت. اما گاهی بدجور از کوره در می رفت. حتی برای یک چیز کوچک خیلی زود عصبانی می شد. شعله های آتش خشمش تا چند متر می توانست همه چیز را بسوزاند. مینا اشک گوشه چشمش را با روسریش پاک کرد. مانده بود چکار کند تا مشکلش حل شود. با خودش گفت: «زنگ میزنم به دوستم بهار همه چیز را برایش تعریف می کنم، شاید راه چاره‌ای داشته باشد.»

🌸شماره بهار روی گوشی به نمایش درآمده بود اما انگشتان مینا مردد بودند که دکمه تماس را فشار دهند. مینا گوشی را‌ زمین گذاشت. بلند بلند شروع به گریه کرد. هاج و واج در میان یک دنیا افکار ضد و نقیض مانده بود. فکر رفتن پیش خانواده اش و جریان را به آن ها گفتن در نظرش موجه تر آمد.

🍃لحظه ای بعد با خودش گفت: «این طور که خانواده ام نسبت به اکبر بدبین می شوند. اکبر هم جلوی آن ها خجالت زده می شود. با خودش کلنجار می رفت. صدای جیرنگ آویزان ها توجه اش را به طرف در جلب کرد. اکبر با پلاستیکی میوه به دست در چهار چوب در ظاهر شد. مینا آب گلویش را قورت داد. خواست آرامشش را حفظ کند. لبخندی بر روی لب هایش نقش بست. گفت: «سلام اکبر آقا، خسته نباشی عزیزم.»

🌺- سلام مینا جون سلامت باشی  
مینا پلاستیک میوه را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت. تصمیم نهایی اش راگرفت.  با خودش صحبت می کنم و از او می خواهم که زود برای هر چیز الکی عصبانی نشود. او من را خیلی دوست دارد شاید متوجه نمی شود از این رفتارش من چقدر اذیت می شوم اگر بداند حتما چاره ای می اندیشد.

🍃بعد از شام خوردن، مینا احساس کرد اکبر خستگیش کمتر شده است. با استکان چایی کنارش نشست. بعد از کمی صحبت کردن درباره کارهای روزمره گفت: «اکبر جون مگه تو‌ منو دوست نداری؟»

بهاردلها
۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅هر زن و شوهری باید احترام به خانواده همسر را، مانند خانواده خود نگه دارند.

🔘وقتی کسی به خانواده همسرش احترام می گذارد، در واقع احترام همسر خود را نگه داشته است.

🔘احترام به خانواده همسر سبب ایجاد الفت و صمیمت بیشتر در بین زوجین می شود.

🔘 همچنین احترام به خانواده همسر سبب احترام متقابل به خانواده خود می شود.


🆔 @tanha_rahe_narafte

حسنا
۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅همیشه از احوال پدر و مادرت باخبر باش، همانطور که آنان در رسیدگی به احوالت هیچ وقت کوتاهی نکردند.

🔘اگر راهت دور یا سرت شلوغ است، حداقل با تماس تلفنی دل آنان را شاد کن.

🔘هیچ بهانه ای برای فراموشی آنان وجود ندارد.

🔘 آنان تمام امیدشان بعد از خداوند به فرزندانشان است.

✅یادمان باشد، آنان تمام عمر و جوانیشان را به پای ما گذاشته‌اند، درست نیست که ما حداقل مقداری از عمرمان را برای آنان نگذاریم.

 

🆔 @tanha_rahe_narafte

بهاردلها
۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸مادر غرق در افکارش مشغول شستن ظرف ها بود؛ صدای جیغ زهرا، رشته افکارش را پاره کرد. ضربان قلبش بالا رفت. رنگش پرید. سراسیمه خودش را به اتاق زهرا رساند.

🍃_ زهرا جون مامان چی شده چرا جیغ می‌کشی؟

🌺زهرا صدای گریه‌اش را بالاتر برد. دست کوچک مشت کرده‌اش را محکم روی سرش کوبید. مادر که از گریه بی‌دلیل زهرا کلافه شده بود، او را در آغوش گرفت.

🍃_زهرا مامانی نمی‌خوای بگی چی شده؟

🌸زهرا نفس عمیقی کشید. دستی روی صورت اشک آلودش کشید و هق هق کنان گفت: «من نمی‌تونم آجرکام رو روی هم بچینم، همش میفتن روی زمین. دیروز هم اصلا نتونستم خونه‌سازی کنم. من هیچی بلد نیستم.»

🍃مادر، زهرا را محکم‌تر در بغل گرفت. گفت: خوب اشکال نداره دختر گلم دوباره سعی کن.

🌺_ نه، چند بار هم سعی کردم، اما نشد من اصلا نمی‌خوام دیگه بازی کنم.

🍃_اشکال نداره. دوست داری برات یه قصه قشنگ بگم؟

🌸_آخ جون، قصه.

🍃_یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه روزی یه مورچه کوچولو داشت بیرون خونشون برای خودش بازی می‌کرد. یدفعه چشمش به دو تا دونه گندم افتاد. پیش خودش گفت: «آخ جون بهتر از این نمیشه.» رفت تا دونه‌ها رو برداره و ببره خونشون، اما هر کاری کرد زورش نرسید. اومد بشینه یه جایی گریه کنه که یدفعه یاد حرف مامانش افتاد. همیشه بهش می‌گفت:« بچه گلم هیچ وقت دست از تلاش برندار، خودت رو قبول داشته باش. مطمئن باش با یه کم فکر، ‌حتما موفق میشی.»
پیش خودش نشست فکر کرد؛ من چکار کنم که بتونم دونه‌ها رو به خونه برسونم یدفعه فکری به ذهنش اومد: من دونه‌ها رو یکی یکی می برم. اینجوری زورم می‌رسه . خیلی خوشحال شد که کم کم و با فکر و تلاش تونست موفق بشه. دونه ها رو برداشت و یکی یکی به خونشون برد.  قصه ما به سر رسید. امیدواریم خانم کلاغه هم به خونش رسیده باشه.

🌸تو هم زهرا جون باید اول ببینی چرا آجرکات روی هم چیده نمی‌شن، شاید ترتیبشون درست نمیزاری باید فکر کنی تا مشکلت رو حل کنی نباید زود بگی من نمی‌تونم. مطمئنم دختر مامان خیلی تواناست. حالا برو بچین توانای مامان.

🍃زهرا از ذوق برقی در چشمانش دیده شد. احساس بهتری نسبت به خودش پیدا کرده بود. مادر در کنارش نشست و با تشویق و راهنمایی او برجی بزرگ چید.

 

🆔 @tanha_rahe_narafte

بهاردلها
۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺رضا بعد از یک روز سخت کاری روی مبل دراز کشیده بود. در حال تماشا تلویزیون دستی هم به ریش هایش می کشید.

🍃مریم با پوشیدن لباس قرمز زیبایی صورتش دو برابر شده بود. با لبانی خندان وارد سالن شد. با سینی چای کنار رضا نشست. انتظار داشت رضا از کارها و جزئیات امروز از او سوال کند، اما رضا ترجیح می داد در سکوت تلویزیون نگاه کند‌.

🌸مریم پرسید: رضا جان امروز کار چطور بود؟

🍃-بد نبود.

🌺رضا با این گفته فکر می کرد که همه چیز تمام می شود و می تواند اخبار تلویزیون را گوش کند. اما مریم باز پرسید: «امروز جلسه تان برگزار شد؟»
 
🍃-آره

🌸رضا در دلش می گفت: «باز شروع کرد حالا حتما میخواهد تمام جزئیات را سوال کند.»

🍃مریم در حال خوردن چای باز پرسید: «خوب، خیابان ها چطور بودند؟ امروز هم شلوغ بود؟»

🌺رضا با خودش فکر می کرد چرا مریم راحتم نمی گذارد مگر ترافیک خیابان چه اهمیتی دارد . ابروهایش را در هم کشید و با صدای بلندتری گفت: «آره، مثل همیشه ترافیک بود.»

🍃مریم متوجه عصبانیت رضا شد، سینی استکان را برداشت و به طرف آشپزخانه رفت.
روی صندلی آشپزخانه لم داد و در دنیای افکارش غرق شد:«چرا رضا با من حرف نمی زند؟ حتما من را دوست ندارد؟ چرا وقتی من با او حرف میزنم حوصله من را ندارد؟»

🌸سوال ها یکی پس از دیگری در ذهنش رژه می رفتند. صدای پیام گوشیش رشته افکارش را پاره کرد ، فکری توجه اش را جلب کرد گوشی را برداشت و سرچ کرد چرا شوهرم حوصله حرف زدن با من را ندارد؟ چرا او دوست دارد تنها باشد؟

🍃چندین سایت روانشناسی را مطالعه کرد نکات مهم را یادداشت می کرد.«زن و مرد با هم تفاوت دارند.
باید به تفاوت های یکدیگر احترام بگذارند.
به جای این که بخواهند یکدیگر را تغییر دهند باید با تفاوت های هم کنار بیایند.
زنان بعد از یک روز کاری بیشتر نیاز به حرف زدن دارند اما مردان نیاز به آرامش دارند. »

🌺مریم در دلش خوشحال شد رضا هنوز او را دوست دارد اما در آن شرایط نیاز به آرامش دارد.خودش را مشغول آشپزی کرد تا رضا کمی در دنیای خودش استراحت کند.

🆔 @tanha_rahe_narafte

بهاردلها
۳۱ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر