تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به قلم افراگل» ثبت شده است

🔳آقای من ای جوادالائمه تو آقای جود و بخششی

▪️تو نوردیده رضایی، تو عشق عمه ات معصومه جانی

🔲به گفته پدربزرگوارت تو مولود پربرکتی
تو نوری، صفائی، عزیز مصطفایی
تو جلوه ای از محبت خدایی

▪️برای اهل زمین و آسمان تو مظهر عطا و بخشش خدایی

🏴امام جواد علیه السلام می‌فرمایند: هر که به غیر خدا رو کند خدا او را به همان واگذارد.

📚بحارالانوار،ج۷۵،ص۳۶۳

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

:blossom:با صدای جیک جیک گنجشک ها و پرتوهای طلائی رنگ خورشید که از  گوشه پرده راه باز کرده بود و صورتش را نوازش می داد، از خواب بیدار شد. چشمانش دور تا دور اتاق را زیر نظر گذراند و به جای خالی فاطمه رسید. با عجله پتو را به کناری زد و با پشت دست، چشمان خواب آلود خود را به آرامی ماساژ داد. به لبه تخت خود را کشاند و به بدنش کش و قوسی داد و دستانش را در هوا آویزان کرد تا کمی از گرفتگی عضلات کم شود

:four_leaf_clover:از جایش بلند شد و خواست دستگیره در را بگیرد که زودتر از او فاطمه دستگیره را به طرف پایین کشید و در را باز کرد، با دیدن محمد لبخندی دلنشین به رویش پاشید و گفت: اِ محمدجان تو بیداری؟ صبحانه آماده است تا وقت هست و دیرت نشده بریم صبحانه. چه می چسبه صبحانه دو نفره!

:hibiscus:صدای خنده فاطمه، محمد را به وجد آورده بود، لُپ فاطمه را گرفت و کشید: همین ناز و کرشمه هات من و کُشته . عزیزمی.
فاطمه دست محمد را گرفت و به طرف آشپزخانه کشان کشان می‌برد و محمد از کارهای فاطمه خنده اش گرفته بود. چه خبرته؟! از بس من و می‌خندونی بچه‌ها بیدار می‌شن‌هااااا.

:sweat_drops:محمد آبی به صورتش پاشید و نیت وضو کرد تا نور مهمان دلش شود. همان طور که با حوله صورتیِ گُل دُرُشت، قطرات آب را از صورت خود خشک می کرد؛ به طرف سفره ای که با گُل های نرگس زینت داده شده بود رفت، به چهره شاد و نورانی فاطمه نگاه کرد...

:cherry_blossom:بسم الله الرحمن الرحیم گفت و اولین لقمه پنیر و گردو که آماده کرده بود به طرف دهان فاطمه گرفت. فاطمه دهانش را باصدای بچه گانه باز کرد و با سرعت نور آن لقمه را از دست محمد قاپید و به به و چه چه اش به هوا رفت. خنده شیرینی به لب‌های غنچه محمد نشست و در دل به خود گفت: خُب همین میشه که تو اداره همکارها غبطه من و می‌خورن و اسم من و میذارن بُمب شادی...  

☘️:cherry_blossom:☘️:cherry_blossom:☘️:cherry_blossom:☘️

:small_blue_diamond:قال الإمام الصّادق علیه السلام : « ...سَعیدهٌ سَعیدهٌ امراهٌ تُکرِمُ زَوجَهَا و لاتؤذِیهِ و تُطِیعُهُ فی جَمیعِ أحوالِهِ»
:small_orange_diamond:امام صادق علیه السلام فرمود: «... خوشبخت است، خوشبخت آن زنی که شوهر خود را احترام نهد و آزارش ندهد و در همه حال از وی فرمان برد.»

:books:بحار الأنوار، ج۷۶، ص۳۵۴، ح۲۱

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۹ تیر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍀صبح یعنی


امید و نشاط
تلاش و پشتکار
حرکت و شادابی
خندیدن و خنداندن

🌸من و تو هستیم که می‌توانیم،
خالق صبحی زیبا باشیم.

🌼ببایید لحظات خوب و قشنگی را با هم بسازیم.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۹ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🌺ای اولین و برترین‌ها
ای که به یُمن وجود تو زمین به وجود آمده است.

🌼ای حریم دل‌ها، ای صفای جان‌ها
ای عشق بی‌همتا، ای وحدت مسلمین

🌸با تو هستم ای خانه خدا، ای کعبه مشتاقان

چه زیبا برافراشته‌ای و چه نیکو پاسداشت خالقت هستی.

آرزو دارم از نزدیک ببینمت، ای حریم معبود

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۵ تیر ۰۰ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌱آن گاه که نگاهم به زیبایی و طراوتت افتاد.
نشاط و شادابی مرا احاطه کردند.  
آن لحظه بود که به یادش افتادم
خداوند چه سخاوتمندانه و بی‌هیچ چشم داشتی، هدیه‌هایش را تقدیمم نموده.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۲ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

:japan:به جاده چشم دوخته بود، هر چه می‌دید، بیابان بود و خشکی. نه بوته‌ای، نه سبزه، ای، نه آبی. به یاد سرزمین مادری‌اش افتاد. چقدر این روزها دلتنگ آنجا و پدر و مادرش می‌شد.

:four_leaf_clover:به خاطرات دور دست پرواز کرد. همان روزها که دست نوازش مهربان پدر و آغوش گرم مادر برایش لذت بخش بود.

:cherry_blossom:یک سالی می‌شد که پدر و مادرش را ندیده بود. هر وقت زنگ می‌زد، بغضِ دلتنگیِ مادر و لرزشِ صدایِ بیقرار ِ پدر، دلش را به آشوب می‌کشاند. دوست داشت همان لحظه بال درآورد و خود را به نگاه گرم پدر و لبخند شیرین مادر برساند؛ امّا این کار پر درد سر، شب و روز برایش نگذاشته بود. تا جایی که پسر یکساله‌اش هم از او غریبی می‌کرد.

:snowflake:️مدتی بود از این روش زندگی خسته شده بود. به دنبال راهی و کاری بود تا بتواند بیشتر در کنار خانواده‌اش باشد.

:blossom: با خود نیت کرد اگر در مصاحبه‌ای که به تازگی داده است قبول شود، در اولین فرصت به پدر و مادرش سربزند. غرق در افکارش بود که آهنگ موبایلش، آن را پاره کرد. از شنیدن خبری که به او گفته شد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد؛ حتّی تصور اینکه به این زودی می‌تواند، پدر و مادرش را ببیند برایش لذتبخش بود.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۰ تیر ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



:black_small_square:️از تو می‌پرسم ای شاهد و ای زمین. به یادت هست آن لحظه ای که بر روی بهترین قسمت تو، که همان مسجد است، برترین بنده خدا، بهترین حالت را داشت؟ درست است همان زمان که امام  عزیزمان در حال نماز خواندن در مسجد بود؟ و تو افتخار می‌کردی به وجود نازنینش.

:black_small_square:️ ای زمین عزیز چه‌ها که تو ندیده‌ای؟ چگونه تاب آورده ای؟ تو که با نفس هایش همراه بودی؟ آن روز را یادت است؟ همان روز را می گویم که آن مرد حج گزار در مدینه به خواب رفت و چون بیدار شد هِمیان خود را ندید! پنداشت آن را دزدیده اند. به یادت آمد؟ همان لحظه عزیز فاطمه در حال نماز خواندن بود، آن مرد او را نشناخت و گستاخانه به چشمهای حضرت نگاه کرد و گفت: هِمیانم را تو برده‌ای؟

:black_small_square:️و امام نگاه مهربانانه‌ای به او کرد و پرسید: در هِمیانت چه بود؟ با بی‌پروایی گفت: هزار دینار. با محبت او را به خانه‌اش برد و همان مقدار پول به او داد. وقتی مرد به خانه‌اش رفت، دید هِمیانش داخل خانه است. عذرخواهانه و شرمنده به نزد امام آمد و امام پولی را که به او داده بود نپذیرفت! فرمود: چیزی که از دستم بیرون شود، به من باز نمی گردد. باز هم او را نشناخت. افرادی که آنجا بودند به او گفتند: او جعفر صادق علیه السلام است. او گفت: چنین رفتاری از چون او شایسته و سزاوار است.

:books:مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۴، ص ۲۷۴

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🌺چه زیبا است، هدیه خدا به ما
چه زیبا است، محبت خدا به ما
محبتی بی بدیل و بی منت
محبتی شیرین و دوست داشتنی
محبتی که سراسر عالم را پوشانده
پرتویی از محبت خدا را از خدا می خواهم
محبت به خودش را
محبت به اهل بیت(علیهم السلام) را
محبت به پدر و مادر را
محبت به همسر و فرزند را
محبتی چون چشمه ای جاری

 

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۶ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 


✅ خانم ها دوست دارند شوهری داشته باشند قوی، مدیر و مدبر. کسی که در بزنگاههای زندگی بهترین تصمیم را بگیرد.

🔘حواسمان باشد در صورتی این خواسته زن ها برآورد می شود، که اقتدار مرد حفظ شود.

🔘همچنین زن ها باید بدانند آرامش و صفای زندگی در گرو کسب مهارت او در حفظ اقتدار همسرش است.

🔘و امّا اقتدار مرد در گرو حفظ غرور و عزت نفس اوست، که مهم ترین وظیفه زن است.

✅در این خصوص زن با مراعات کردن مواردی از جمله موارد زیر می تواند در این زمینه موفق عمل کند:

🔸خطوط قرمز همسرش را حفظ کند.
🔹به طور مدام از همسرش ایراد نگیرد.
🔸به تصمیم های همسرش احترام بگذارد.
🔹در جمع احترام همسرش را نگه دارد.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

:sunny: اشعه های طلائی خورشید، صورت مریم را نوازش می کرد. با وجود گرمای هوا و داشتن چادر سیاهی که یادگار دوران شیرین برگشت به آغوش پر مهر خدا بود؛ با روی گشاده و لبخندی شیرین از خورشید و اشعه هایش استقبال می کرد. همه را از خدا و توجه خاصه او می دانست . با یادآوری خاطره دلنشین دیروز از اعماق وجودش شادی را حس می کرد.

:cherry_blossom: در مدت کوتاه آشنایی با فرشته و رفت و آمد با او، متوجه شد که موتور یخچال آن ها سوخته است. نبود آن سبب شده بود، آنها به سختی روزگار می گذراندند، از آن روز به بعد در فکر خریدش برای آن ها بود. بالاخره دیروز یکی به عنوان هدیه به آن ها بخشید، دختر و پسر کوچک فرشته که با دیدنش، وجودشان غرق شادی شده بود، بالا و پایین می پریدند و می گفتند: آخ جوون یعنی این یخچالِ خوشگل مال خود خودمونه؟

:four_leaf_clover:  مرواریدهای اشک شوق فرشته، یک دنیا حرف داشت که مریم به خوبی آنها را می شنید.

:hibiscus: مریم یقین داشت که خدا جبران می کند؛ (1) هرچند اهل معامله نبود و فقط رضایت خدا برایش مهم بود. باورش نمی شد به همین زودی خدا جبران کرده باشد. مادرش -این فرشته الهی بر روی زمین. بعد از مدتی بی توجهی به مریم به جُرم چادری شدن، بی مقدمه به او زنگ زد تا آرامش مهمان قلب مهربانش شود.

*************

(1) إمامُ الصّادقُ علیه السلام: أنفِقْ و أیقِنْ بالخَلَفِ
امام صادق علیه السلام: انفاق کن و به عوض یقین داشته باش.

:books: بحارالانوار، ج93، ص130، ح282351

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۲ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر